خودتان را بشناسید قسمت دوم

 


خودتان را بشناسید

قسمت دوم

تاریخ انتشار: مارس 2007

مولف : دکتر کن کول ول 

منتشر شده در کلاید بانک مدیا


 

انتظارات را افزایش دهید

 

همیشه تمایل به بلندپروازی داشته‌ام. جزو اولین افراد خانواده بودم که به دانشگاه رفتم و در آنجا درهای جدیدی به رویم گشوده شد. شیوه مشاوره ما در شرکت سی اس سی ایندکس به‌گونه‌ای بود که همواره افراد را وادار می‌کردیم اهداف تهاجمی‌تر روزافزونی را محقق کنند. گاهی نتایج حیرت‌آوری می‌دیدم. برای همین، طی دوره توان‌بخشی، تصمیم گرفتم از اهداف و بلندپروازی‌ام کوتاه نیایم و در عوض، میزان انتظار را افزایش دهم: وقتی می‌توانم از چنین آسیبی جان به درببرم، چرا بتوانم از پس کار دیگری برآیم؟ اولین پیروزی من زنده ماندن بود. حالا باید شیوه جدیدی برای پیش رفتن پیدا کنم.

 

وقتی از بیمارستان مرخص شدم، کوشیدم هرچه سریع‌تر جایگاه حرفه‌ای‌ام را دوباره تثبیت کنم. با 30 سال تجربه مشاوره مطمئن بودم هنوز می‌توانم کار ارزشمندی برای عرضه داشته باشم. اما باید این کار را با وضعیت و حالی جدید انجام می‌دادم: باید محدودیت‌های جسمی خودم را در نظر می‌گرفتم. حدود 18 ماه قبل از آن، از شرکت قبلی‌ام بیرون آمده بودم و شرکت جدیدی را با شریکی راه انداخته بودم. مسئولیت بازاریابی شرکت بر عهده من بود، نقشی نیازمند جنب‌وجوش، به خصوص در کسب‌وکاری نوپا. بعد از آن حادثه، جنب‌وجوش قبلی را نداشتم. برای همین من و شریکم تصمیم گرفتیم فعالیتم را در شرکت کمی به تعویق بیندازم. حالا باید چه کار می‌کردم؟

 

اینجا هم شبکه‌ای که در زندگی قبلی ساخته بودم، خیلی به کارم آمد. بعد از آن حادثه، اولین مشارکت جدی‌ام در جمع، در سپتامبر همان سال و در گردهمایی دانش‌آموختگان سی اس سی ایندکس صورت گرفت. میزبان مراسم از من خواست سخنرانی کنم و با کمال میل پذیرفتم. حاضران کاملاً ساکت شدند و از همه خواستم بنشینند. این کار را کردند و بیشتر آن‌ها کف زمین نشستند. این فرصت را داشتم که به همه بگویم حمایت آن‌ها چقدر برای من ارزشمند بوده است و چون نشسته بودند، مجبور نبودم برای دیدن صورتشان بالا را نگاه کنم. خیلی برایم تأثیرگذار بود.

 

حدود ۹ ماه پس از آن حادثه، دو جلسه برای تبادل‌نظر برگزار کردم که در هر یک از آن‌ها حدود ۸ یا ۹ نفر از اعتمادم شرکت می‌کردند و یکی از آن‌ها نقش جلسه و تسهیل‌کننده صحبت را بر عهده داشت. هدف از آن جلسات، کمک به من برای شکل دادن به تفکرم درباره کاری بود که می‌توانستم در آن زمان از لحاظ حرفه‌ای انجام دهم. ما بحث را با این ایده شروع کردیم که شرایط جسمی من می‌تواند سکو و اتکایی باشد برای دسترسی به افراد جدید تا حقانیت و اعتبار پیام یا حرفم را درباره موقعیت نشان دهد. نمی‌خواستم خودم را محدود به مشاوره درباره موقعیت‌های بحرانی کنم، اما امیدوار بودم با استفاده از تجربه‌ام، به دیگران کمک کنم با وجود موانع ذهنی‌شان، اهدافشان را محقق سازند.

 

همچنین می‌خواستم فرصت‌های معمول‌تری را در حیطه کاریم در نظر بگیرم. ما به بررسی احتمالات مختلفی پرداختیم، از پیشنهاد به بیمارستان‌ها که چگونه به بیماران کمک کنند به زندگی بازگردند تا هدایت و آموزش مدیران اجرایی برای آنکه سطح بلندپروازی خود و گروهشان را بالاتر ببرند؛ ما هر ایده‌ای را از زوایای منافع و ارزشمندی شخصی، و امکان‌پذیری و ظرفیت درآمدزایی تحلیل کردیم.

 

حدود ۶ ماه بعد، یکی از همکاران سابقم از من خواست تا در پروژه مشاوره‌ای که بر عهده گرفته بود، مشارکت کنم. این پروژه کمک به گروهی از مدیران اجرایی ارشد برای راه‌اندازی شرکتی با مشتریان هدف مسن بود. کار جالبی بود؛ مهم‌تر برای من، ورود دوباره به جهان کسب‌وکار بود. در ابتدا، کار تمام وقت برایم از لحاظ جسمی دشوار بود و رسیدن به محل کار، با عبور از مرکز شهر بوستون، یافتن جای پارک و رفتن به سوی دفتر با ویلچر بسیار پراضطراب بود؛ ولی بازگشت به کار بسیار هیجان‌انگیز بود. به خودم می‌گفتم،«هنوز می‌توانم کار کنم».

 

از آن زمان، اهداف بسیار یافتم تا وقت و تخصصم را به آن‌ها اختصاص دهم. من به بنیاد کریستوفر ریو علاقمند شدم و برای همین با مدیران آن ارتباط برقرار کردم. اکنون چندین پروژه با این بنیاد را در دست دارم و به تازگی نقش مجری اجلاس جهانی این بنیاد را با حضور محققان نخاع بر عهده گرفته‌ام. همچنین در مجلس نمایندگان ایالت ماساچوست درباره پژوهش ها در حوزه سلول‌های بنیادی شهادت دادم و از اینکه اسمم را در اخبار و صفحه اول روزنامه‌های صبح فردا می‌دیدم، شگفت‌زده شدم. به اجتماع پیرامون خودم نیز می‌پردازم. من عضو هیئت‌مدیره چندین موسسه غیرانتفاعی‌ام و مدیر اجرایی مقیم در محل تحصیلات سابقم، یعنی دانشگاه ماساچوست هستم. کمی قبل از فلج شدنم، برنامه صبحانه کاری را در آنجا راه انداخته بودم که محلی برای مصاحبه با فارغ‌التحصیلان موفق بود. از همان جلسات تبادل‌نظر در اوایل آسیب‌دیدگی‌ام، به اهمیت ارتباط با دانشگاه پی بردم؛ تا حالا تنها یکی از این صبحانه‌های کاری را از دست داده‌ام، آن هم وقتی در بیمارستان بستری شده بودم. از زمان آن حادثه، اعضای صبحانه کاری از ۲۵۰ نفر به ۱۸۰۰ نفر رسیده است. آن حادثه باعث پربارتر شدن رویکرد من در زمینه مشاوره مدیریتی نیز شده است، زیرا حالا با در آمیختن تجارب اخیر با پیشینه حرفه‌ایم، به رهبرانی مشورت می‌دهند که در زندگی شخصی یا در سازمان‌های تحت امرشان با گرفتاری مواجهه‌اند. در زندگی جدیدم، می‌توانم از همه داشته‌هایم، از جمله فلج بودنم، استفاده کنم تا نوع جدیدی از رهبری را نشان دهم.

 

 

درس‌هایی از ناملایمات

 

حادثه‌ای ناگوار مجبورتان می‌کند در زندگی و باورهایتان بازنگری کنید. از زمان فلج شدنم، با افراد بسیاری که دچار بحران شده بودند، صحبت کردم و مضامین خاصی را بارها در حرف‌هایشان شنیده‌ام. برخی از آن‌ها کلیشه‌هایی است که از کودکی می‌دانید؛ ولی تا وقتی با چالشی جدی برای هویتتان مواجه نشوید، برایتان جا نمی‌افتد. در ادامه، تعدادی از درس‌هایی را که در این مدت گرفتم،به طور خلاصه آورده‌ام.

 

شما نمی‌دانید فردا چه اتفاقی رخ می‌دهد؛ و این به نفع شماست. اگر همه ما از اتفاقات خوب و بد آینده خبر داشتیم، احتمالاً توجه ما یکسره معطوف به آن بود که از وقایع بد پیشگیری کنیم. همان بهتر که به زمان حال مشغول باشیم.

 

نمی‌توانید اتفاقی را که می‌افتد، کنترل کنید، فقط می‌توانید کنترل واکنشتان را در دست بگیرید. افراد موفق عادت به کنترل کردن دارند، اما ناملایمات بی خبر راه می‌رسند. تنها راه اثرگذاری بر وقایع، تمرکز بر چیزهایی است که رویشان کنترل داریم؛ یعنی انتخاب‌هایی که در واکنش به وقایع زندگی انجام می‌دهید.

 

ناملایمات واقعیت را غیرعادی جلوه می‌دهد، اما حقیقت را روشن می‌سازد. اتفاقات ناخوشایند ترس‌هایمان را تشدید می‌کند، اما در عین حال آنچه در همین لحظه اهمیت دارد تأکید می‌کنند. ناملایمات همچنین بر باورهای ما نور می‌تابانند و نشان می‌دهند چه چیزی برایمان اهمیت دارد، چه کسی دوست ماست، قابلیت انجام دادن چه کارهایی را داریم و اهداف حقیقی و بلندپروازی‌های ما چیست.

 

حادثه ناگوار، چیزهایی باقیمانده را به ما نشان می‌دهد. دردسر شما را وادار یا شاید هم مجبور می‌کند که درباره داشته‌هایتان بیندیشید، از زیر سایه مسائل پیش پا افتاده و نامربوط خارج شوید و قدر داشته‌هایتان را بدانید.

 

خلق رویاهای جدید آسان‌تر از چسبیدن به رویاهای بر باد رفته است. ملایمات روابط ما را تغییر می‌دهند و ممکن است باعث تخریب آن‌ها شوند. وقایع ناخوشایند برخی رویاهای ما را ویران می‌سازد و بقیه را نامتحمل جلوه می‌دهد. برخی چیزها برای همیشه از بین می‌رود و تظاهر به وجود آن‌ها کاری احمقانه است. با این همه، اتفاقات نامطلوب فرصتی برای خانه‌تکانی درونی در اختیار ما می‌گذارد؛ کنار گذاشتن رویاهای قدیمی و باز کردن فضا برای رویاهای جدید.

 

خوشبختی شما مهم‌تر از اصلاح بی‌عدالتی است. خشم واکنشی طبیعی به حادثه‌ای ناگوار است؛ اما تلاش برای انداختن تقصیر به گردن این و آن یا عدالت‌خواهی، انرژی بر و اغلب بیهوده است. رها کردن خشم درونی و ادامه دادن به زندگی‌تان فواید بیشتری دارد.

 

بسیاری از ما توانایمان را در تحمل بحران دست‌کم می‌گیریم. خود من هم مطمئناً جزو همین افراد بودم. اگر پیش از آن حادثه از من می‌پرسیدید چگونه با فلج شدن کنار می‌آیی، احتمالاً چنین پاسخی می‌دادم که ترجیح می‌دهم مرا در گوشه‌ای بگذارید و به سویم شلیک کنید. اما نظرم در این باره خیلی سریع تغییر کرد. این‌طور نیست که از ویلچر خوشم بیاید. هر روز با محدودیت‌ها و دشواری‌های جدیدی که فلج شدن بر من تحمیل کرده است، دست‌وپنجه نرم می‌کنم.

 

ولی به جای آنکه دلم به حال خودم بسوزد، تصمیم گرفتم از دستاوردهای زندگی قبلیم در قالب پایه‌ای برای ساختن زندگی دوم که سرشار از هدف و فرصت است، استفاده کنم که البته برخی از آن‌ها به لطف مصدومیتم برای من آشکار شد. زندگی جدید من در جریان است و باید بخش‌هایی از خودم را هر روز بازآفرینی کنم. می‌دانم این زندگی سرشار از ماجراهای جدید است، حتی اگر از وجود همه این ماجراها اطلاعی نداشته باشم، ممکن است آن‌ها را در حالت نشسته، ولی سربلندتر از همیشه، پشت سر بگذارم.

 

 


Know yourself

Part 2

Published in March 2007

  Published in Clydebank Media

 

ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدی‌پور

انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها