ایجاد روحیه ورزشی در کسبوکار
قسمت سوم
انتشار شده در تاریخ ژانویه 2001
مولف : دکتر کن کول ول
منتشر شده در کلاید بانک مدیا
ظرفیت ذهنی
بیشتر تمرینهای سنتیِ تقویت عملکرد، سومین سطح از هرم عملکرد، یعنی عملکرد شناختی را هدف قرار میدهد. رویکردهای معمول اغلب با استفاده از تکنیکهایی مانند بازطراحی روندِ کار و مدیریت آگاهی یا با یادگیری نحوه استفاده از تکنولوژی پیچیدهتر، قابلیتهای ما را بهبود میبخشند. هدفِ تمرینات ما تقویت ظرفیتهای شناختی مراجعانمان است، که مهمترین آنها تمرکز، مدیریت زمان و مهارتهای تفکرِ مثبت و منتقدانه است.
تمرکز یعنی انرژیِ معطوف به تحقق هدفی خاص. هرچیزی که با تمرکز تداخل داشته باشد، باعث اتلاف انرژی میشود. مدیتیشن که معمولاً تمرینی روحی تلقی میشود، میتواند ابزارِ بسیار مؤثری برای تقویت توجه و افزایش سطح بازیابی انرژی باشد. در این سطح از هرم عملکرد، با راهنمایی هیچ متخصصی نیازی ندارید. یک تکنیک مدیتیشن مناسب، نیازمندِ آرام نشستن و تنفس عمیق، و سپس شمردن هر بازدم و شروع دوباره با رسیدن به عدد 10 است. همچنین میتوانید کلمهای را پس از هر بار نفس کشیدن تکرار کنید.
مدیتیشن درصورتیکه منظم انجام شود، ذهن، احساسات و جسم را آرام میکند و زمینهساز بازیابیِ انرژی میشود. بهعنوان مثال، مطالعات بسیاری نشان داده است که مدیتیتورهای باتجربه در مقایسه با دیگر افراد، به ساعتهای خوابِ بسیار کمتری نیاز دارند. مدیتیشن و دیگر تمرینهای غیر شناختی همچنین میتوانند فعالیتِ امواج مغزی را کند کنند و فعالیت ذهنی را از نیمکره چپ به نیمکره راست انتقال دهند. آیا برایتان پیشآمده است که در حین انجام دادن فعالیتی ناخودآگاه، مانند دویدن آرام، کارکرده در باغچه یا آهنگ خواندن زیر دوش، ناگهان راهحلی برای مشکلی آزاردهنده به ذهنتان خطور کند؟ این همان جابهجایی بین نیمکرههای چپ و راست مغز است که در واقع حاصل نوسان ذهنی است.
بیشتر تمرینات ما در این سطح از هرم به ورزشکاران شرکتی کمک میکند آگاهانه زمان و انرژی خود را مدیریت کنند. آنها با دورههای متناوب استرس و تجدیدقوا یاد میگیرند کارشان را با نیاز بدن به استراحت پس از هر 90 تا 120 دقیقه، هماهنگ کنند. چنین کاری ممکن است برای مدیران موفقِ غیرقابلمهار دشوار باشد. جفری اسکلار 39 ساله، مدیر فروش شرکت سرمایهگذاری گرانتل اند کامپنی در نیویورک، مدتها بود به غلبه بر رقبایش با تلاش بیرویه عادت کرده بود؛ بهعبارتیدیگر، عادت کرده بود سختتر از دیگران تلاش کند. او با کمک ما، مجموعه عاداتی را در خود پرورش داد تا بازیابیِ انرژی به طور منظم در برنامهاش قرار گیرد و بتواند در مدت زمان کمتری عملکرد بالاتری داشته باشد. اسکلار یکبار صبح و بار دیگر بعد از ظهر از سالنِ پر جنبوجوش بهابازار خارج میشود و به دفتری آرام پناه میبرد تا 15 دقیقه تمرینهای تنفس عمیق را انجام دهد. و هنگام ناهار، از دفتر بیرون میآید، کاری که پیشتر فکرش را هم نمیکرد و حداقل 15 دقیقه به پیادهروی در هوای آزاد میرود. او همچنین 5 یا 6 بار در هفته بعد از پایان کارش ورزش میکند. اسکلار و همسرش شری که خودش مدیر اجرایی پرمشغلهای است، به هم قول دادهاند در خانه از ساعت 8 به بعد دیگر درباره مسائل کاری حرف نزنند. آنها همچنین کار در آخر هفته را تعطیل کردهاند و نزدیک دو سال است به این برنامه پایبند ماندهاند. در این مدت، درآمد اسکلار بیش از 65 درصد افزایش یافته است.
جیم کانر، رئیس و مدیر اجرایی شرکت فوت جوی، با اولویتبندی دوباره زمان خود، نه تنها انرژیاش را بهتر مدیریت میکند، بلکه توازن بیشتری به زندگی خود بخشیده و شور و اشتیاقش را دوباره به دست آورده است. کانر به ما مراجعه کرد و گفت احساس میکند عمیقاً درگیرِ زندگیِ یکنواخت شده است. او میگفت:« احساساتم از بین رفته بود؛ به گونهای که میتوانستم با رنجِ زندگی کنار بیایم. من در حدی در زندگیام فراز و نشیب داشتم که نوسان را برای خودم ممنوع کردم. زندگی را احساس نمیکردم، بلکه آن را خیلی تکراری میگذراندم.»
کانر خودش را ملزم کرده بود هر روز اولین نفری باشد که وارد اداره میشود و آخرین نفری باشد که آن جا را ترک میکند. او میدانست اگر چند روز در هفته کمی دیرتر به محل کار میرسید یا زودتر از آنجا میرفت، کسی ایرادی از او نمیگرفت . همچنین متوجه شد خوب است یک یا دو روز در هفته، به جای حضور در دفتر اصلیاش، به یکی از زیرمجموعههای شرکت برود که خیلی به خانه او نزدیکتر بود. انجام این کار میتوانست روحیه کارکنان کارخانه را تقویت کند و 90 دقیقه هم از زمان رفتوآمد او بکاهد.
کانر بلافاصله پس از شروع کاربا ما، دستور داد تا در کارخانه زیرمجموعه شرکت، دفتری برای او آماده کنند. او اینک دستکم یک روز کامل در هفته را در آنجا سپری میکند و با توجه به حضور بیشترش، تعدادی از نیروهای آن جا نزد او میآیند و نظرشان را به او منتقل میکنند. کانر همچنین شرکت در کلاس گلف، به مدت یکبار در هفته را آغاز کرده که موجب شده است رانندگی آرامتری به محل کارش داشته باشد، چون روزهایی که تمرین گلف دارد، بعد از ساعات ترافیک به محل کار میرود. علاوه بر این، کانر تدارک دیده است که یکبار در ماه با همسرش به سفر برود. او هنگام غروب، معمولاً زودتر از دفترش خارج میشود تا زمان بیشتری را با خانوادهاش سپری کند.
در کنار همه این موارد، کانر با نهایت دقت بحثِ بازیابیِ انرژی را در برنامه روزانهاش گنجانده است. او میگوید:« استراحت به همراه خوردن میوه و نوشیدن آب، تفاوت چشمگیری ایجاد کرده است. در لحظه شروع کار،ساعتم را برای 90 دقیقه بعد تنظیم میکنم تا عادت قبلیام برنگردد.
اما ناخودآگاه این روش را توی زندگیام گنجاندهام و آن را دوست دارم. برای همین بهرهوریام خیلی زیاد شده و فرایند فکریام بهبود چشمگیری یافته. همچنین سرکار بیشتر به کارهای مهم میپردازم و دیگر خودم را بیش از حد درگیر جزئیات نمیکنم. زمان بیشتری هم برای فکر کردن و استراحت کردن دارم.»
عاداتی که تفکر مثبت را تقویت میکند، همچنین احتمال رسیدن به شرایط مطلوبِ عملکرد را افزایش میدهد. در اینجا هم، تجربهمان با ورزشکاران ردهبالا، به ما قدرت ایجاد عادات ذهنی خاص را برای حفظ انرژی مثبت یاد داد.
به نظر میرسد جک نیکلاس، یکی از گلف بازان بزرگ تاریخ گلف، درکی ذاتی از اهمیت نوسان و عادات دارد. او در کتاب گلف دایجست مینویسد:« برنامهای برای خودم ریختهام که من را از قلههای تمرکز به درههای آرامش میرساند و در صورت لزوم دوباره به حالت اول بازمیگردم. تمرکزم در لحظه ورود به زمین افزایش مییابد و به تدریج افزایش مییابد... تا زمانی که به توپ ضربه میزنم... همزمان با خارج شدن از زمین، به درون دره آرامش فرومیروم، چه مشغول گفتوگو با رقیب شوم چه بگذارم ذهنم هر جا میخواهد مرا با خود ببرد.»
تجسم کردن یکی دیگر از عاداتی است که انرژی مثبت ایجاد میکند و تأثیرات آشکاری در عملکرد ما دارد. بهعنوان مثال، ارل وودز به پسرش تایگر جانشین مسلم نیکلاوس یاد داد قبل از ضربه زدن به توپ، آن را در ذهنش در حالی تصور کند که چرخان به سمت سوراخ میرود. این تمرین نتیجهای فراتر از احساس خوشبینی و خوشی دارد. ایان رابرتسون، دانشمند علم اعصاب در کالج ترینیتی دویلین و نویسنده کتاب مجسمه ذهن، دریافته که تجسم میتواند واقعاً مدارهای عصبی ذهن را دوباره برنامهنویسی کند و مستقیم به عملکرد بهتر بینجامد. در این زمینه، نمیتوان نمونهای بهتر از لورا ویلکینسون، قهرمان شیرجه پیدا کرد. 6 ماه قبل از المپیک سیدنی، سه انگشت پای راستش در زمان تمرین شکست. او که نمیتوانست به خاطر گچ گرفتگی پایش وارد آب شود، ساعتها روی تخته پرش مینشست و هرکدام از شیرجههایش را در ذهنش تجسم میکرد. ویلکینسون که تنها چند هفته مانده به المپیک امکان تمرین دوباره را یافته بود، با کسب مدال طلای سکوی 10 متری، براین مشکل بزرگ غلبه کرد.
تجسم در محیط کار نیز به همین اندازه مؤثر است. شری اسکلار عادتی برای آمادهسازی برای هرگونه رویداد بزرگی در زندگی کاریاش دارد. او میگوید:« همیشه قبل از جلسه وقت میگذارم و در مکانی آرام مینشینم و به این فکر میکنم واقعاً از آن جلسه چه میخواهم. سپس خودم را تجسم میکنم که به نتیجهای که میخواستم رسیدهام». اسکلار در عمل، عضله سازیِ ذهنی میکند و قدرت و استقامت و انعطافپذیری خود را افزایش میدهد. با انجام این کار، احتمال آنکه تحتفشار، افکار منفی باعث سردرگمیاش شود، کاهش مییابد. او میگوید:« این کار آرامش و اعتمادبهنفسم را قبل از سخنرانیها خیلی افزایش میدهد.»
ظرفیت روحی
بیشتر مدیران اجرایی مراقب رسیدگی به سطح روحی هرم عملکرد در محیط کار هستند و این طبیعی است. کلمه «روحی» احساسات مختلفی ایجاد میکند و به نظر نمیرسد ارتباط مستقیمی با عملکرد افراد داشته باشد. پس بگذارید شفاف بگوییم: منظور ما از ظرفیت روحی، انرژی آزادشده عمیقترین ارزشها و تعریف احساسِ هدفمندی برای خودمان است. طبق یافتههای ما، ظرفیت روحی در مواجهه با ناملایمات، حکمِ چراغی هدایتگر را دارد و نیز منبعی قدرتمند از انگیزه، تمرکز، اراده و بهبودپذیری است. ماجرای آنه را در نظر بگیرید که مدیر اجرایی ردهبالای یک شرکت لوازمآرایشی بزرگ است. او در بیشتر سالهای زندگیاش در بزرگسالی، بارها سعی کرده بود سیگار را ترک کند و به باورش مقصرِ هر بار شکستش، نداشتن انضباط شخصی بوده است. سیگار عوارض آشکاری برای سلامتیاش و همچنین بازدهیاش در محل کار داشت؛ به خاطر تنگی نفس، استقامتش کاهش یافت و مرخصی درمانیاش طولانیتر از دیگر همکاران بود و میل شدید به نیکوتین باعث میشد در جلسات طولانی، تمرکزِ لازم را نداشته باشد.
او چهار سال پیش که باردار شد، بلافاصله سیگار را ترک کرد و تا زمان به دنیا آمدن فرزندش، دیگر لب به سیگار نزد. بعد از آن سیگار کشیدن را دوباره شروع کرد. یک سال بعد، او برای دومین بار باردار شد و بازهم سیگار را ترک کرد و تقریباً نشانهای از بازگشت به سیگار کشیدن در او دیده نمیشد. مطابق الگوی قبلیاش، این بار هم بعد از تولد فرزندش سیگار کشیدن را از سر گرفت. او با عصبانیت به ما گفت:« واقعاً این شرایط را نمیفهمم.»
ما توضیح سادهای به او دادیم. تا زمانی که او تأثیر سیگار را به هدف عمیقتری ربط میداد، مثل سلامت جنین، ترک کردن آن آسان بود. او کاری را انجام داد که به آن «سازگاریِ مبتنی بر ارزشها» میگوییم. اما وقتی انگیزهای قوی در کار نبود، دوباره سیگار میکشید که سازگاری مصلحتآمیز در جهت منافع کوتاهمدت او بود. سیگار کشیدن لذت ملموسی به او میبخشید و همچنین شیوهای برای کم کردن اضطراب و مدیریت فشار اجتماعی بود. درک اینکه سیگار کشیدن عادتی ناسالم است، احساس گناه نسبت به سیگار کشیدن در سطح احساسیِ هرم عملکرد و حتی تجربه اثرات منفیاش بر بدن، هیچکدام انگیزه کافی را برای تغییر این عادت به او نمیداد. او برای موفقیت در این مسیر، نیاز به انگیزهای بادوامتر داشت. به باور ما، ایجاد چنین انگیزهای نیازمند آن است که به طور منظم از یکنواختی پایانناپذیر کارهای خستهکننده و تعهدات روزمره خود دوریکنیم و برای تأمل در این باره، زمان بگذاریم. مدیران پرمشغله، تمایل دارند با اولویتبندی دائمی زندگی کنند، آنها هر کاری را که ضرورت فوری دارد، انجام میدهند و درنتیجه به ابعاد وسیعتر توجه نمیکنند. عاداتی که فرصت تأمل و دروننگری به ما میدهند، عبارتاند از مدیتیشن، نوشتن روزانه، دعا کردن و کمک به دیگران. هرکدام از این اقدامات میتواند منبع بازیابی انرژی ما و شیوهای برای شکستن فعالیتهای یکنواخت و بیوقفهای که هدف خاصی را دنبال میکنند، باشد.
زمان گذاشتن برای توجه به عمیقترین ارزشها میتواند بسیار مفید باشد. البته این کار میتواند دردناک هم باشد، نکتهای که یکی از مراجعانمان به نام ریچارد به آن پی برد. ریچارد کارگزار بهابازار است و در منطقهای دور از حومه نیویورک زندگی میکند، همسرش برای مراقبت از فرزندانشان در خانه میماند. ریچارد بین رفتوآمد طولانی و ساعتهای کاری طولانی خود، زمان کمی را با خانوادهاش سپری میکند. او هم مانند بسیاری از دیگر مراجعانمان، صبح زود قبل از بیدار شدن فرزندانش، خانه را ترک میکرد و حوالی ساعت 7:30 شب با خستگی برمیگشت و حوصله صحبت کردن با هیچکس را نداشت. او از این وضعیت راضی نبود، اما راهحل سادهای به ذهنش نمیرسید. بعد از مدتی، احساسِ نارضایتی ریچارد بر کارش اثر گذاشت و باعث شد هنگام بازگشت به خانه، رفتار منفیتری از خود نشان دهد. ریچارد در یک چرخه قدرتمند، گرفتار شده بود.
غروب یک روز، وقتی ریچارد از محل کار به سوی خانه رانندگی میکرد، دلهره شدیدی را نسبت به زندگیاش احساس کرد؛ و ناگهان احساس کرد این فکر بیش از اندازه او را آزار میدهد. در پارکی در نزدیکی خانه توقف کرد تا خودش را جمعوجور کند. برخلاف انتظارش، اشکهایش سرازیر شد. او احساس میکرد از شدت اندوه نسبت به زندگیاش دارد از پا درمیآید و تمایل شدیدی برای دیدن خانواده خود در خود یافت؛ و پس از 10 دقیقه، فقط میخواست خودش را به خانه برساند و همسر و فرزندانش را در آغوش بگیرد. فرزندانش که عادت داشتند وقتی پدرشان به خانه میآید به او نزدیک نشوند، در آن شب از مشاهده اشکهای پدرشان در زمان ورود به خانه و در آغوش کشیدنشان تعجب کردند. وقتی همسرش آن صحنه را دید، اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که ریچارد از کارش اخراج شده است.
روز بعد، بازهم به طرز عجیبی احساس کرد باید در پارک نزدیک خانهاش توقف کند. دوباره اشک از صورتش سرازیر شد و شوقِ دیدن خانواده او را فرا گرفت. بازهم با عجله به خانه رفت تا خانوادهاش را ببیند. طی دو سال بعد، تعداد دفعاتی که در همان مکان، اتومبیلش را نگه نداشته بود، به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسید. سیل احساسات او با گذشت زمان فروکش کرد؛ ولی احساس او درباره اینکه بیش از همه چه چیزی در زندگی برایش اهمیت دارد، به اندازه قبل قوی بود. ریچارد وارد عادتی شده بود که به او اجازه میداد هم از کارش فاصله بگیرد و هم به منبع عمیقی از انگیزه و معنا در زندگی یعنی خانوادهاش، دست یابد. حال در پایان روزهای طولانی، رفتن به خانه دیگر بار سنگینی برایش نبود؛ و برعکس، تبدیل به منبع بازیابی و احیای انرژی برای او شد. درنتیجه، حواسپرتی ریچارد در محیط کارش کاهش یافت و او متمرکزتر، مثبتتر و مفیدتر شد؛ به طوری که میتوانست ساعات کاریاش را کم کند. او در عمل، تعادل بهتری بین استرس و بازیابیِ انرژی برقرار کرد. درنهایت، ریچارد با رسیدن به انگیزهای عمیقتر، منبع قدرتمندِ جدیدی از انرژی برای کار و خانوادهاش پیدا کرد.
در شرکتی که با سرعت بالایی در حال تغییر است، رسیدن به عملکرد پایدار در ردههای عالی دشوارتر و ضروریتر از همیشه است. مداخله و درمانِ محدود، دیگر تأثیری ندارد. شرکتها نمیتوانند سلامتِ جسمی، احساسی و روحی کارکنانشان را نادیده بگیرند، ولی به ظرفیت شناختی آنها بپردازند. در میدان بازی یا اتاق جلسه، عملکرد برتر همانقدر که به نحوه تجدیدقوا و بازیابی انرژی افراد بستگی دارد، به نحوه استفاده آنها از انرژیشان، نحوه مدیریت زندگیشان و به همان اندازه، نحوه مدیریت شغلشان است. زمانی که افراد از لحاظ جسمی، ذهنی، احساسی و روحی احساس قدرت و سرسختی میکنند، با برخورداری از احساسی قویتر، در بلندمدت عملکرد بهتری دارند. آنها برندهاند، خانوادههایشان برندهاند و شرکتهایشان هم برندهاند.
Creating a sports spirit in business
Part 3
Published in January 2001
Published in Clydebank Media
ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدیپور
انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است