آمادگی شناختی قسمت یکم

 

 


آمادگی شناختی

قسمت یکم

انتشار شده در تاریخ نوامبر 2011

مولف : دکتر کن کول ول 

منتشر شده در کلاید بانک مدیا


 

وینستون چرچیل بر سر عادت سیگار کشیدن و نوشیدن الکل قبل و بعد و حین غذا و همچنین بین وعده‌های غذایی با کسی تعارف نداشت؛ ولی درعین حال، فعالیت ذهنی‌اش نیز استثنایی بود. همان‌گونه که مورخان به درستی اشاره می‌کنند، چرچیل 90 سال عمر کرد. نکته‌ای که نشان می‌دهد مغز چگونه بر بدن تأثیر می‌گذارد.

 

البته، مدیران اجراییِ کمتری تمایل دارند رویکرد نامطلوب چرچیل را در مراقبت از سلامتی خود در پیش بگیرند. هم‌زمان با افزایش میانگین طول عمر، انسان‌ها بیش از پیش تلاش می‌کنند مطمئن شوند زندگی آن‌ها، در صورت داشتن عمری طولانی، سالم باشد. انجمن قلب آمریکا اینک توصیه می‌کند 5 روز در هفته و هر بار 30 دقیقه، نرمشِ متوسط انجام دهید. تعجبی ندارد که بیشتر شرکت‌های بزرگ، عضویت در باشگاه‌های ورزشی را در قالب یکی از مزایای شغلی عرضه می‌کنند. بسیاری  از این شرکت‌ها در ساختمان خود، سالنی را به سالن ورزش اختصاص داده‌اند. از شهر که بیرون بزنید، درهرهتلی، باشگاه می‌بینید. حتی ممکن است برای استفاده از چنین امکاناتی، مجبور شوید در نوبت بایستید.

 

با این حال، تا همین اواخر به نظر می‌رسید هیچ دستورالعملی برای کارهای لازم برای حفظِ سلامت روان وجود ندارد. هیچ تمرین ذهنی یا نرمش‌های ذهنی نمی‌یافتید که مانعِ از دست رفتن حافظه و قدرت تحلیلتان با بالا رفتن سن شود. در بدترین حالت، درنهایت آلزایمر می‌گرفتید که هنوز هیچ درمانِ اثبات‌شده‌ای برایش وجود ندارد.

 

اما در سال‌های دهه 1990 دوره‌ای که کاخ سفید با هدف بالا بردن آگاهی عمومی از لزوم تحقیقات علم اعصاب، آن را «دهه مغز» نامید، مؤسسات ملی سلامت، موسسه ملی سلامت روان و کتابخانه کنگره با اختصاصِ منابع و فشرده خود، زمینه تحقیقات و آموزش گسترده را در این زمینه فراهم آوردند، تحولی که به کمرنگ شدن برخی باورهای عمیق در ذهن ما انجامیده است. یکی از این باورها این است که ابعاد مغز به طور قطعی با افزایش سن، کوچک‌تر می‌شود. اینک می‌دانیم که نورون‌ها یا همان سلول‌های اصلی که اطلاعات را برای کمک به قدرتِ محاسباتی مغز انتقال می‌دهند، با افزایش سن، از بین نمی‌روند. درواقع، مناطق مغزی مهمِ مرتبط با کارکردهایی مانند رفتارهای حرکتی و حافظه، حتی ممکن است با بالا رفتن سن، مجموعه نورون‌های خود را گسترش دهند. این فرایند که عصب‌زایی نام دارد، در گذشته در حیطه علوم اعصاب حتی قابل تصور هم نبود.

 

چنین تحولاتی چه معنایی برای ما دارند؟ فرایند عصب‌زایی به شدت تحت تأثیر سبک زندگی ماست. آناتومی مغز، شبکه‌های عصبی و توانایی‌های شناختی همگی می‌توانند از طریق تجربه‌ها و تعاملات شما با محیط، تقویت و اصلاح شوند. سلامت مغز ما فقط حاصل تجربه‌های مثبت و منفی دوران کودکی و میراث ژنتیکی‌مان نیست؛ بلکه بازتاب انتخاب‌ها و تجربه‌های دوره بزرگسالی ما نیز هست. این خبر بسیار خوبی است. زیگموند فروید و پیروان او، هم در علوم عصب‌شناسی و هم در حوزه روان‌کاوی تا سال‌ها فکر می‌کردند رشد مغز در کودکی و اوایل نوجوانی متوقف می‌شود. این درست است که بیشترین حدِ رشد عصبی در این بازه زمانی صورت می‌گیرد، اکنون می‌دانیم برنامه‌ای وجود دارد که در صورت دنبال کردن آن، می‌توانید ظرفیت ذهنیِ خود را با افزایش سن حفظ کنید و حتی گسترش دهید.

 

به عنوان مثال، بر اساس مطالعاتی با کمک تصویربرداری مغزی، مهارت‌های کسب شده در حیطه‌های مختلف، از نواختن ویولن‌سل و اجرای تردستی گرفته تا صحبت به زبان خارجی و راندن تاکسی، سیستم عصبی را در بخش‌های مربوط به کنترل حرکتی و جهت‌یابی مکانی در مغز گسترش می‌دهد و ارتباط‌ها را بیشتر می‌کند. به بیان دیگر، با یادگیری مهارت‌های جدید می‌توانید در مغزتان تغییراتی فیزیکی ایجاد کنید. حتی می‌توانید با اراده خود، نحوه عملکرد مغزتان را تغییر دهید. دریکی از آزمایش‌های اخیر با استفاده از تصویربرداری لحظه‌ای از مغز، دانشمندان نشان دادند فرد با کنترل آگاهانه فعالیت‌های قابل مشاهده کورتکس سینگولیت قدامی‌اش(یعنی ناحیه‌ای از مغز که با پردازش درد ارتباط دارد)، می‌تواند احساس درد را در خود کاهش دهد. بنابراین، از لحاظ نظری، امکان کاهش درد از طریق بازخورد عصبی بدون استفاده از دارو برای افراد وجود دارد.

 

این پیشرفت‌ها در علوم اعصاب نشان می‌دهد هیچ دلیلی وجود ندارد که مغز ما در 60 سالگی نتواند به همان اندازه 25 سالگی توانمند باشد. این نکته جدیدی نیست چون متفکرانی از قبیل سقراط، کوپرنیک و گالیله در دهه‌های 60  و70 زندگی‌شان، همچنان در اوج قدرت ذهنی خود قرار داشتند. یا رهبران کسب‌وکارهای بزرگ مانند آلن گرینسپن، وارن بافت  و سامنر ردستون. این چهره‌های نمادین و دیگر افراد مشابه آن‌ها، متوجه شده‌اند هوشیاری مغز نتیجه فرایندی است که این را آمادگی شناختی می‌نامیم و عبارت است از توانایی به اوج رسیده انسان برای استدلال، به خاطر آوردن، یادگرفتن، برنامه‌ریزی و انطباق که به واسطه رویکردها، سبک زندگی و تمرینات خاصی تقویت می‌شود. هرچه از لحاظ شناختی آماده‌تر باشید، بهتر می‌توانید تصمیم بگیرید، مسائل را حل کنید و با اضطراب و تغییر کنار بیایید. آمادگی شناختی به شما کمک می‌کند از ایده‌های جدید و دیدگاه‌های دیگر، بیشتر استقبال کنید و ظرفیت تغییر رفتار و پیش‌بینی نتایج آن را برای تحقق اهدافتان به شما می‌دهد. شما با این خصوصیت می‌توانید تبدیل به نیرویی ارزشمند برای شرکت خود شوید. مهم‌تر از همه، شاید بتوانید روند پیری را سال‌ها به تأخیر بیندازید و حتی شغل دومی داشته باشید. حال چگونه می‌توان به آمادگی شناختی رسید؟ ما با استخراج گزینشی از مجموعه پژوهش‌های روبه گسترشِ علوم اعصاب و همچنین پژوهش‌های معتبر در روان‌شناسی و دیگر حوزه‌های سلامت روان، چهار گامی را که می‌توانید بردارید، شناسایی کرده‌ایم؛این گام‌ها با هم تداخل دارند و یکدیگر را تقویت می‌کنند. به باور ما، این گام‌ها در کنار هم، امکان خلاق نگه داشتنِ مغز را فراهم می‌آورند.

 

 

گام اول: درک کنید تجربه چگونه مغز را رشد می‌دهد

 

روان شناسان مدت‌هاست به اهمیت سلامت شناختی پی برده‌اند. آن‌ها از حدود اواسط قرن بیستم، دریافتند که تجربه‌های پربار به کودکان کم سن و سال کمک می‌کند با محیط تعامل داشته باشند. ما همچنین مدتی است که فهمیده‌ایم تجربه، اثری روانی روی مغز دارد. در اواخر قرن هجدهم، وینچتسو مالاکارن، کالبد شناس ایتالیایی، مجموعه آزمایش‌های نظارت شده‌ای روی سگ‌های و پرندگان انجام داد و بر سر زبان‌ها افتاد. او توله‌ها و تخم‌ها را به صورت جفت‌جفت جدا کرد و در طول زمان، به دقت از یکی از آن‌ها مراقبت و تربیت کرد، درحالی که توله یا جوجه دیگر تحت مراقبت مناسب یا تربیت قرار نگرفت. کالبدشکافی، بعدها نشان داد مغز حیوانات تربیت‌شده به طور خودکار پیچیده‌تر است و پیچ‌وخم بیشتری دارد. این اولین پژوهشی بود که تأثیر تجربه و آموزش را بر ساختار مغز نشان می‌داد. بر اساس یکی از آزمایش‌های قبلی، گسترش ناحیه حرکتی مغز مرتبط با نواختن ویولن‌سل، در فردی که یادگیری را از سنین پایین‌تر شروع کرده، بیشتر است.

 

متخصصان علم اعصاب، مدت‌هاست از تأثیر بیولوژیک افزایش تجربه اطلاع دارند اما مدت کوتاهی است متوجه شده‌ایم مغز چگونه تجربه را برای کدگذاری یادگیری و ایجاد ظرفیت عملکرد، پردازش می‌کند. کشف سیستم‌های عصبی اختصاصی که مربوط به اشیا و افراد و رفتارهاست، توضیح تازه‌ای از سازوکار مربوط به آن می‌دهد. نورون‌های آینه‌ای که این ساختارها را تشکیل می‌دهند، با شبیه‌سازی ذهنی‌اشیا و حرکات در محیط اطراف ما، به سرعت و دقتِ درک ما کمک می‌کند. دانستن اینکه نورون‌های آینه‌ای به ما امکان می‌دهند جهان بیرون را در درون خود منعکس کنیم، جهش بزرگی است در فهمیدنِ اینکه انسان چگونه محیط اطراف را درک و کنترل می‌کند. تجربه‌های به دست آمده از طریق مشاهده، این نورون‌های تقویت‌کننده عملکرد ما را فعال می‌کند و به یادگیری و ایجاد ظرفیت یادگیری سرعت می‌بخشد.

 

از گذشته، دانشمندان فرض می‌کردند افراد مهارت‌های جدید را از طریق تمرین یا همان تجربه مستقیم، به دست می‌آورند، اما وجود نورون‌های آینه‌ای به این معناست که ما می‌توانیم با مشاهده و تجربه غیرمستقیم نیز مهارت به دست آوریم. چند لحظه وضعیت پیش رو را تصور کنید:

 

وقتی گلف بازی حرفه‌ای نحوه ایستادن و ضربه صحیح را برای یادگیری به شما نشان می‌دهد، نورون‌های آینه‌ای فعال می‌شود؛ تماشای گلف باز، تصویر حرکات درست را در ذهنمان به وجود می‌آورد و این‌گونه از تجربه او می‌آموزیم و فقط مهارت‌های فیزیکی نیست که می‌توان آن‌ها را این‌گونه یاد گرفت. مهارت‌های شناختی اجتماعی ما نیز از طریق مشابه از نورون‌های تخصصی کمک می‌گیرد که نشان‌دهنده حالت‌های چهره، حرکت‌ها و دیگر علائم است و تواناییمان در خواندن رفتارها و اظهارات بقیه افراد را با تطبیق آن‌ها با بازنمودهای آموخته شده پرورش می‌دهد.

 

این موضوع نشان می‌دهد تصویربرداری ذهنی، برای مثال تلاش برای بازآفرینیِ ضربه گلف باز حرفه‌ای از طریق تصویر ذهنی، شیوه مطمئنی برای یادگیری و کسب توانمندی‌های جدید است. درواقع، گلف بازان حرفه‌ای، اغلب قابلیت‌های استثنایی خود را مدیون تواناییشان در «دیدن» توپ و پرواز آن قبل از ضربه زدن یا گرفتن آن می‌دانند. توانایی مغز در یادگیری به این شیوه، توجیهی بیولوژیک برای استفاده از شبیه‌سازی و نمونه‌های مطالعاتی در قالب ابزاری برای پرورش رهبریِ شما فراهم می‌کند. چنین رویکردهایی علاوه بر اینکه راه مؤثری برای یادگیری محسوب می‌شود، بلکه بازدهی بالقوه بسیاری دارد. به عنوان مثال، شما احتمالاً می‌توانید با شبیه‌سازی در کوتاه‌مدت به تجربه‌های دیگران دست یابید، تجربه‌های مستقیمی که به طور معمول در بلندمدت کسب می‌شوند. تجربه‌های شبیه‌سازی شده می‌تواند آمادگی عصبی برای تجربه‌های واقعی را فراهم کند.

 

البته تجربه مستقیم همچنان مبنای رشد مغزی انسان محسوب می‌شود، اما ما هرروز بیشتر از قبل می‌فهمیم چطور مسیر را برای چنین تجربه‌ای هموار کنیم. یکی از قدرتمندترین ابزارهای موجود برای تقویت کارکردهای اجرایی مغز، حضور در جمع دیگران است. در حیطه کسب‌وکار، چنین کاری به «مدیریت از طریق گشت‌وگذار در محل کار» معروف است که همان عملِ بیرون رفتن از دفتر و گفت‌وگو با کارمندان است. و البته این فقط یک رویه حرفه‌ای خوب محسوب نمی‌شود، رفتن به جمع دیگران همچنین نوعی تمرین شناختیِ قابل اطمینان است.

 

اصطلاح پرسه زدن در محیط کار برگرفته از نوعی آداب سفر بومیان استرالیایی است که در آن، نوجوانان بومی عازم سفری طولانی و دشوار می‌شوند که گاهی ماه‌ها طول می‌کشد تا به تعریفی روانی و معنوی از خود و بلوغ برسند. زمان‌بندی این آداب بی‌نظیر است؛ زیرا در حین دوران بلوغ است که مغز به شبکه‌های عصبی در قشر جلویی‌اش ثبات و هماهنگی می‌بخشد، شبکه نورون‌های احساس هویت و همچنین رفتار اخلاقی و اجتماعی را کدگذاری می‌کنند. این روند تا اواخر نوجوانی ادامه می‌یابد، وقتی نورون‌های مغزی به طور کامل توسط میلین پوشانده و به نوعی عایق‌بندی می‌شوند و در چارچوب شبکه‌هایی با یکدیگر ارتباط می‌یابند، شبکه‌هایی که به بلوغ رسیده  به مغز کمک می‌کنند به شکلی کارآمد و سازمان‌یافته عمل کند. البته پرسه زدن در محیط فقط عمل به آداب بومیان استرالیایی نیست؛ تعداد آداب و رسوم مشابه که در فرهنگ‌های مختلف دقیقاً در همین مرحله از زندگی افراد روی می‌دهد، جالب توجه است. این برداشتِ کلی مورد پذیرش قرار گرفته است که نوجوانان نیاز به تجربه‌هایی «کاملاً جدی» دارند تا بر مبنای گذشته خود و رشد فیزیکی‌شان، به هویتی بادوام و پیشرفته‌تر برسند.

 

کلی‌تر بگوییم، این نوع سفر می‌تواند روی یک حرفت اجرایی نیز تأثیر عمیقی بگذارد، به خصوص اگر در زمان مناسبی انجام شود. وارن بافت یکی از رهبرانی است که به این موضوع پی برد. وقتی آنه مالکای، مدیرعامل شرکت زیراکس، برای کمک به خروج شرکت از بحران مالی که به سرعت آن را به ورشکستگی نزدیک می‌کرد، از او مشورت خواست، وارن از او خواست پرسه بزند. و به او توصیه کرد بفهمد در ذهن کارکنان و مشتریانش چه می‌گذرد و کمتر نگران گفته‌های تحلیلگرانِ مالی و سهامداران باشد. از دیدگاه عصب‌شناسی، این توصیه‌ای عالی برای مالکای بود تا در شروع کارش، به عنوان مدیرعامل زیراکس، درک بهتری از افرادی که از او خط می‌گیرند داشته باشد. زیرا شبکه‌های عصبی که امکان تصمیم‌گیری را به او می‌دادند هنوز به طور کامل شکل نگرفته بودند. اگر او خودش را در گوشه دفترش حبس می‌کرد، آن شبکه‌ها مطمئناً بسیار متفاوت‌تر از شکل امروزی‌شان بودند.

 

 


Cognitive readiness

Part 1

Published in November 2011

  Published in Clydebank Media

 

ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدی‌پور

انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها