باز پسگیری اعتماد به خلاقیت
قسمت دوم
انتشار شده در تاریخ دسامبر 2012
منتشر شده در مجله کسبوکار هاروارد
ترس از قضاوت شدن
اگر کودک دبستانی که بیمحابا نقاشی میکشد، آواز میخواند و میرقصد نماد بیان خلاقانه بیقید و شرط باشد، نوجوان دست و پا چلفتی تصویر کاملاً برعکس است: کسی که عمیقاً نگران نظر دیگران است. تنها چند سال طول میکشد تا این ترس از قضاوت شکل بگیرد، اما این ترس تا بزرگسالی همراه ما باقی میماند و اغلب مسیر شغلیمان را محدود میکند. اکثر ما قبول داریم وقتی در حال یادگیری کاری مثل اسکی هستیم، دیگران ممکن است سقوط ما را ببینند تا اینکه تمرین باعث پیشرفت شود. اما در دنیای کسبوکار نمیتوانیم اینقدر راحت ریسک کنیم و اعتبار خود را به خطر بیندازیم. در نتیجه، خودمان را سانسور میکنیم و ایدههای خلاقانه بالقوه را از بین میبریم چون میترسیم رؤسا یا همکارانمان ما را شکستخورده ببینند. به سراغ راهحلهای «امن» میرویم، عقب میکشیم و اجازه میدهیم دیگران ریسک کنند. اما نمیتوانی خلاق باشی اگر مدام خودت را سانسور کنی.
نیمهی راه مقابله با این ترس، مقاومت در برابر قضاوت خودت است. اگر بتوانی به شهودت گوش دهی و بیشتر ایدههایت را—چه خوب و چه بد—بپذیری، تا حد زیادی بر این ترس غلبه کردهای. پس مثل مشتریان بندورا، گامهای کوچک بردار.
به جای اینکه افکارت در ذهنت بگردند و هدر بروند، آنها را سیستماتیک ثبت کن؛ مثلاً دفترچهای برای ایدهها داشته باش. یک وایتبرد و ماژیک دم دست بگذار حتی در حمام. در تقویم روزانهات زمان «فضای سفید» بگذار؛ زمانی که فقط باید فکر کنی، قدم بزنی و خیالپردازی کنی. وقتی میخواهی ایده تولید کنی، هدف بگذار که ۱۰۰ ایده داشته باشی، نه ۱۰. قضاوت خودت را به تعویق بینداز و شگفتزده خواهی شد که تا پایان هفته چقدر ایده داری و چقدر از آنها خوشت میآید.
همچنین تلاش کنید در زمان ارائهی بازخورد، از زبانی نو استفاده کنید و همکارانتان را نیز به این کار تشویق کنید. در مدرسه d.school، بازخورد دادن معمولاً با «من دوست داشتم...» آغاز میشود و سپس به «ای کاش...» میرسد، به جای آنکه با جملات منفی یا قضاوتهای کلی مثل «این کار هیچوقت جواب نمیدهد» تمام شود. آغاز کردن با نکات مثبت و استفاده از ضمیر اول شخص در بیان پیشنهادها این پیام را منتقل میکند که «این فقط نظر من است و میخواهم کمکت کنم»، و همین باعث میشود شنوندگان با ذهنی بازتر و پذیراتر به نظرات توجه کنند.
ما اخیراً با شرکت هواپیمایی Air New Zealand برای بازطراحی تجربهی سفرهای طولانی همکاری داشتیم. به دلیل محدودیتهای شدید این صنعت، شرکتهای هواپیمایی عموماً محتاط و محافظهکار هستند. برای غلبه بر این فرهنگ محافظهکارانه، کارگاههایی برای تولید ایدههای به ظاهر دیوانهوار برگزار کردیم. مدیران شرکت چندین ایدهی غیرمعمول (و در ظاهر غیرعملی) را مطرح و نمونهسازی کردند؛ از کمربندهای ایمنی برای ایستادن مسافران، تا گروهی از صندلیها که روبهروی هم و در اطراف یک میز قرار داشتند، یا حتی تختهای معلق و دوطبقه. چون همه این کار را میکردند، هیچکس از قضاوت شدن نمیترسید. همین روحیهی پذیرش ایدههای عجیب و به تعویق انداختن قضاوت باعث شد تیم Air New Zealand به یک نوآوری واقعی برسد: صندلی Skycouch، که تختخوابی صاف و قابل خوابیدن برای مسافران کلاس اقتصادی است. در ابتدا تصور میشد چنین چیزی بدون افزایش فضای صندلیها ممکن نیست (چرا که صندلیهای کلاس تجاری و فرستکلاس جای بیشتری میگیرند)، اما این طراحی با افزودن یک بخش تاشو و بالشتکدار، صندلی معمولی را به بستری صاف تبدیل کرد که دو نفر میتوانند کنار هم دراز بکشند Skycouch. اکنون در بسیاری از پروازهای بینالمللی Air New Zealand ارائه میشود و این شرکت چندین جایزهی صنعتی معتبر برای آن دریافت کرده است.
ترس از برداشتن اولین گام
حتی وقتی میخواهیم ایدههای خلاقانهمان را عملی کنیم، اجرای آنها چالشبرانگیز است. معمولاً سختترین بخش تلاشهای خلاقانه، شروع کار است. نویسنده با صفحهی سفید روبهرو میشود؛ معلم با روز اول مدرسه؛ و کارآفرین با شروع یک پروژهی تازه. در معنای گستردهتر، منظور این است که از مسیر شناختهشده خارج شویم یا الگوی کاری تکراری خود را بشکنیم. برای غلبه بر این ایستایی، داشتن ایدهی خوب کافی نیست؛ باید برنامهریزی را کنار گذاشت و دست به کار شد. بهترین راه هم این است که بهجای تمرکز بر کل کار، به دنبال بخش کوچکی بگردیم که بتوان بلافاصله به آن پرداخت.
نویسنده پرفروش، «آن لموت» بهخوبی این مفهوم را در داستانی از دوران کودکیاش به تصویر میکشد. برادر او باید گزارشی مدرسهای درباره پرندگان مینوشت، اما کار را تا شب قبل از موعد تحویل به تعویق انداخته بود. او که از حجم کار پیشرو به شدت مضطرب شده بود و نزدیک بود اشک بریزد، از پدرش توصیهای شنید که آرامشبخش و راهگشا بود: «پرنده به پرنده، رفیق. فقط قدمبهقدم برو جلو.» در فضای کسبوکار هم میتوان با همین نگرش کار را شروع کرد. فقط کافی است از خودتان بپرسید: «ارزانترین روش برای برداشتن قدم اول چیه؟ سریعترین و ارزانترین راه برای نزدیک شدن به هدف بزرگتر چیه؟»
یا اینکه برای خودتان یک ضربالاجل عجیب و غریب تعیین کنید—درست مثل «جان کیف» یکی از فارغالتحصیلان d.school و سردبیر ارشد ایستگاه رادیویی WNYC. زمانی که یکی از همکارانش گلایه کرد که مادرش همیشه باید در ایستگاه اتوبوس منتظر بماند، بیآنکه بداند اتوبوس کی میرسد، جان تصمیم گرفت کاری بکند. حالا فرض کنید رئیس شرکت حملونقل نیویورک از شما بخواهد این مشکل را حل کنید. چه مدت زمانی برای ارائه راهحل میدهید؟ شش هفته؟ ده هفته؟ جان که اصلاً در آن سازمان کار نمیکرد، گفت: «تا آخر امروز بهم فرصت بده.» او یک شماره ۸۰۰ (رایگان) خرید، یاد گرفت چطور به دادههای زنده اتوبوسها دسترسی پیدا کند، و آنها را به فناوری تبدیل متن به گفتار وصل کرد. ظرف کمتر از ۲۴ ساعت، سرویسی راهاندازی کرد که به مسافران اجازه میداد شماره ایستگاه را وارد کرده و موقعیت اتوبوس نزدیک را از طریق تماس تلفنی بشنوند. جان همین طرز فکر جسورانه را در کارش در WNYC هم پیاده میکند. خودش میگوید: «مؤثرترین راهی که برای تمرین تفکر طراحی پیدا کردهام اینه: نشون بده، توضیح نده.»
مثال دیگری از این استراتژی «ساده شروع کن» مربوط به پروژهی IDEO برای طراحی داشبورد جدید یک خودروی لوکس اروپایی است. طراحان بهجای ساخت خودرو، فیلمی از خودروی موجود گرفتند و با جلوههای دیجیتال ویژگیهای پیشنهادی را روی آن افزودند. نمونهسازی سریع در کمتر از یک هفته انجام شد. وقتی مدیر مشتری این ویدیو را دید، خندید و گفت: «آخرین باری که چنین کاری کردیم، یک ماشین نمونه ساختیم که تقریباً یک سال زمان برد و بیش از یک میلیون دلار خرج داشت. بعد تازه ازش فیلم گرفتیم. شما ماشین را حذف کردید و مستقیم سراغ ویدیو رفتید!»
شعار ما این است: «آماده نشو، شروع کن!» اولین گام وقتی کوچک باشد و همان لحظه برداشته شود، بسیار کمدلهرهتر به نظر میرسد. بهجای معطل کردن خود و افزایش اضطراب، کافی است قدمی کوچک به سمت «مار» برداری.
ترس از دست دادن کنترل
اعتمادبهنفس فقط به معنای باور داشتن به خوب بودن ایدههای خودت نیست؛ بلکه به معنای داشتن تواضع برای رها کردن ایدههای ناکارآمد و پذیرش ایدههای خوب دیگران نیز هست. وقتی وضع موجود را رها میکنی و بهصورت گروهی کار میکنی، بخشی از کنترل خود را بر محصول، تیم یا کسبوکارت واگذار میکنی. اما دستاوردهای خلاقانه میتوانند کاملاً این از دست دادن کنترل را جبران کنند. باز هم میتوان از قدمهای کوچک شروع کرد. اگر با چالشی دشوار روبهرو هستی، جلسهای با افرادی تازه در این موضوع برگزار کن. یا روال معمول جلسهی هفتگی را بشکن و بگذار کمسابقهترین فرد جلسه دستور کار را تعیین و آن را هدایت کند. به دنبال فرصتهایی برای واگذاری کنترل و بهرهگیری از دیدگاههای مختلف باش.
دقیقاً همین کاری است که «بانی سیمی»، مدیر برنامهریزی فرودگاه در شرکت هواپیمایی جتبلو (JetBlue Airways)، پس از طوفان یخی سال ۲۰۰۷ انجام داد؛ طوفانی که باعث شد فرودگاه بینالمللی JFK برای شش ساعت تعطیل شود و پروازهای این شرکت هواپیمایی را تا شش روز بعد دچار اختلال کند. همه میدانستند که مشکلات عملیاتی وجود دارد که باید برطرف شود، اما کسی دقیقاً نمیدانست چه باید کرد. بانی که تازه از یک دوره آموزشی در مدرسه طراحی استنفورد (d.school) بازگشته بود، پیشنهاد داد به جای استفاده از رویکرد بالا به پایین، راهحلها بهصورت از پایین به بالا و مشارکتی پیدا شوند. او ابتدا تیمی متشکل از ۱۲۰ نفر از کارکنان صف را برای یک روز گرد هم آورد—از جمله خلبانها، مهمانداران، کارکنان عملیات پروازی، مسئولان رمپ، برنامهریزان شیفت خدمه و دیگر کارکنان. سپس فرآیندهای بهبود اختلال را با استفاده از برگههای یادداشت زرد و چالشهایی را که با آن روبهرو بودند با یادداشتهای صورتی روی دیوار ترسیم کرد. تا پایان همان روز، این تیم مردمی به بینشها و راهحلهای تازهای دست یافت. در ماههای بعدی، این گروه پراکنده و مشارکتی بیش از هزار یادداشت صورتی را بررسی کردند تا برای هر مسئله راهحلی خلاقانه پیدا کنند. با پذیرش این واقعیت که پاسخها در خرد جمعی نهفته است، بانی به نتایجی دست یافت که بهتنهایی هرگز نمیتوانست به آنها برسد. و اکنون، جتبلو در بازیابی و مدیریت اختلالهای بزرگ بسیار سریعتر از گذشته عمل میکند.
تجربهی ما با پلتفرم نوآوری باز OpenIDEO نیز نمونهی خوبی است. راهاندازی این پلتفرم دو چالش جدی داشت: آغاز گفتوگویی عمومی که ممکن بود کنترلش از دست برود و اعتراف به اینکه همهی پاسخها را نداریم. اما مانند بیماران Bandura، آمادهی جهشی بزرگتر بودیم—آمادهی لمس مار. خیلی زود مزایای آن آشکار شد. امروز، جامعهی OpenIDEO شامل حدود ۳۰ هزار نفر از ۱۷۰ کشور دنیاست که با وجود فاصلههای جغرافیایی، در دهها پروژه اثرگذار شرکت کردهاند؛ از احیای شهرهای بحرانزده گرفته تا نمونهسازی خدمات سونوگرافی برای مادران باردار در کلمبیا. آموختهایم که فارغ از اینکه در کجا و با چه گروهی کار میکنیم، همیشه ایدههای بیشتری بیرون از سازمان وجود دارد تا درون آن.
برای افرادی با پیشینههای گوناگون همچون Akshay، Ankit، John و Bonny، ترس—چه از ناشناختهی آشفته، چه از قضاوت، چه از نخستین گام، و چه از رها کردن کنترل—میتوانست مانعی جدی برای نوآوری باشد. اما آنها تلاش کردند بر این ترسها غلبه کنند، اعتمادبهنفس خلاقانهی خود را بازیابند و اثرگذار باشند. همانطور که جرجی کنراد، مقالهنویس مجارستانی، گفته است: «شجاعت چیزی نیست جز انباشته شدن گامهای کوچک.» پس در خط شروع معطل نمانید. ترسهایتان را کنار بگذارید و از همین امروز تمرین اعتمادبهنفس خلاقانه را آغاز کنید.
Regaining trust in creativity
Part 2
Published in December 2012
Published in Harvard Bussiness Journal
ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدیپور
انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است