بهترین طرح‌های تشویقی ارائه شده _ قسمت چهارم

 

 


بهترین طرح‌های تشویقی ارائه شده

قسمت چهارم

نویسنده : استیو کر

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

دیگو هرنانذر دریادار بازنشسته در نیروی دریایی آمریکا، مشاور مدیریت در هر دو بخش خصوصی و عمومی می­‌باشد و در هیئت‌مدیره‌­ی چندین شرکت خدمت کرده است. هرناندز ساکن میامی لیک در فلوریدا می­باشد.

 

در ابتدا اجازه دهید عملکرد هیرام در طول یک سال گذشته را بررسی نماییم. در طول این دوره­‌ی کوتاه او جوی از بی‌ثباتی و جنگ بقاء را در میان کارمندان با کاهش نیروی کار در دو طرح ناکارآمد افزایش حقوق به وجود آورد. او بخشی از نیروی کار را بدون کاهش حجم کار حذف کرد. هیرام سنجه­‌های نادرستی را برای خدمات مشتریان، حمل‌ونقل و بخش توسعه و تحقیق قرار داد. او رشد نسل آینده‌­ی فروشندگان شرکت را متوقف کرد، در معرفی تولیداتی که منجر به موفقیت شرکت می‌­شوند وقفه‌ای به وجود آورد، به‌طور علنی کارمندان شرکت را تحقیر می­‌کرد و به کارگران رین برل آموخت که بهتر است وقت و انرژی خود را صرف تدبیر برای بازخورد سیستم نمایند.

 

بله به نظرم هیرام لازم است که به رویکرد خود بار دیگر بیندیشد.

 

اما تردیدی هم ندارم که نقطه­‌ی ابتدا و انتهای مشکلات رین برل مدیر ارشد مالی و معیارهایی سنجش عملکرد او نمی­‌باشد. آشکار است که او از تبعات اقدامات خود در شرکت ناآگاه است، اما او تنها نیست. در وحله­‌ی اول مدیر ارشد اجرایی است که به نظر می‌­رسد کوچک‌­ترین توجهی به کارمندان و مشتریان خود ندارد. معاونت منابع انسانی می­‌گوید که او نمی‌­داند با افول آشکار در روحیه‌­ی کارمندان چگونه مقابله کند. رئیس بخش تولیدات می‌­داند محصولی دارد که می­‌تواند منجر به موفقیت شرکت شود و در آن سرمایه‌گذاری نمی­‌شود، اما این موضوع را با مدیر ارشد اجرایی در میان نمی‌­گذارد. رئیس هیئت مشاور می­‌داند که بسیاری از امتیازهای انحصاری به لحاظ تجاری امکان موفقیت ندارند. در شرکتی که مدیران اجرایی­‌اش آزادانه و صریحاً با یکدیگر در خصوص مسائل مربوط به تجارت در تعامل نیستند (و موارد سوءظن آفرین را بررسی نمی­‌کنند) مشکلات بنیادین وجود دارد. آیا جای تعجب است اگر نفرات و کارکنان به حد کافی بر آنچه برای شرکت مفید است متمرکز نباشند؟ در حالی که رهبرانشان به وضوح اهمیتی به این موضوع نمی­‌دهند؟

 

مدیریت عملکرد مؤثر با ارتباطات دو سویه­‌ی صریح به منظور حصول اطمینان از درک و پذیرش اهداف آغاز می­‌گردد. افزون بر این نیازمند تعبیه­‌ی کانال­‌های چندگانه بازخورد برای کارکنان با هدف اطلاع‌رسانی مدیران از نقاط مشکل‌­زا در حرفه‌ای‌شان می­‌باشد. مدیران ارشد بدون آگاهی از حقایق شرکت نمی­‌توانند به درستی تصمیم‌­گیری کنند و در مورد رین برل مدیران ارشد تمایلی به شنیدن این حقایق ندارند.

 

در بهبود عملکرد افراد، خواستار این امر می‌­باشم که مدیریت رین برل نگاهشان فراتر از پاداش مالی باشد و از پاداش‌­های غیرملموس استفاده­‌ی مؤثرتری داشته باشند. قدردانی علنی، نامه­‌ی سپاس‌گذاری و یا کلمه­‌ای تعریف و تمجید می­‌تواند نقش زیادی در تمرکز کارکنان بر اهداف سازمانی داشته باشد. چنین ابزارهای انگیزشی با وجود تأثیرگذاری بسیار به گونه‌­ی بسیار بدی در محیط کار و تجارت شناخته‌شده‌اند.

 

بدون شک چنین سوگیری نتیجه‌­ی تجربه‌­ام در نیروی دریایی است. کارگزاران خدمات نیروهای مسلح در آمریکا هیچ‌گونه نظارتی بر میزان اضافه حقوق و نیز حقی برای پاداش‌دهی به افراد با بالاترین عملکرد ندارند. در ارتش تنها تمرکزمان بر موفقیت مأموریت می­‌باشد و به این آگاهی نیز رسیده­‌ایم که این امر به‌طور کامل منوط به پذیرش اهداف توسط افراد و تخصیص تمام توانشان برای تحقق آن می­‌باشد، با این وجود میزان پرداختی توسط کنگره معین می­‌شود. پس چگونه می­‌توانیم به افراد انگیزه بدهیم؟ اهداف والایی را تعریف می‌­کنیم و به سادگی و پیوسته با آن‌ها در ارتباط می­‌باشیم. با زحمت فراوان معیارهای سنجش معتبر را نهادینه می­‌کنیم. ابزار مورد نیاز برای رسیدن به آن اهداف را در اختیار افراد قرار می‌­دهیم و به آن‌ها در رفع موانعی که همواره ایجاد می‌­شوند کمک می­‌کنیم. برای رسیدن به این اهداف به نگرانی­‌های افراد گوش می­‌دهیم و از چندین چرخه‌­ی بازخورد برای مطلع شدن از حقیقت استفاده می­‌کنیم. اهداف کوتاه‌مدت را تعریف می­‌نماییم و از افراد موفق تجلیل می­‌کنیم. از طریق ترفیع افراد با عملکرد بالا و اخراج افراد با عملکرد پایین میان این دو گروه تمایز قائل می­‌شویم و به‌طور پیوسته این اقدامات را تکرار می­‌کنیم. در انتها افراد به خوبی با اهداف سازمان آشنا می‌­شوند و از رسیدن به آن اهداف احساس شور و شعف می‌­کنند و تصدیق می‌­کنم که برای یک رهبر هیچ هیجانی بالاتر از دستیابی به آن سطح تعهد نمی‌­باشد.

 

هم اینک مدیریت رین برل شاهد عکس این وضعیت می‌­باشند. پیش از هر اتفاق خوشایندی کارکنان نسبت به شرکت دچار بیگانگی شده‌­اند. تمرکز اصلی مدیریت باید بر ایجاد بستری باشد که در آن کارمندان امکان رسیدن به اهداف رین برل را داشته باشند و در آن بستر موفقیت‌­ها اجر نهاده و پاداش داده شود. معیارهای سنجش با اهمیت می‌­باشند اما کلید دستیابی به عملکرد بالا در دستان افراد است.

 

بری لز کین مدیر ارشد آموزش در شورون تكساكو، دستیار منابع انسانی در ارنست و یانگ انگلستان، و مدیر گروه مدیریت و سازمان­‌های تجاری در دانشکده­ی بازرگانی مارشال در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بوده است. لزکین اکنون به‌عنوان مشاور مستقل فعالیت می­‌کند.

 

متأسفانه رین برل مجبور است زمانی را صرف جبران خساراتی کند که هیرام فیلیپس به شرکت وارد کرده است. مدیر ارشد اجرایی باید هر چه زودتر بر دو تغییر استراتژی برای بهبود عملکرد کوتاه‌مدت و سراسری شرکت متمرکز شود: انتخاب رهبران عملکرد محور و همسو کردن فرهنگ عملکرد با اهداف استراتژیک شرکت از آن جمله‌­اند.

 

تحقیقات آشکار ساخته‌­اند که در شرکت­‌ها افراد با عملکرد بالا در سطوح متوسط و ارشد شغلی تأثیر شگرفی بر بازده شرکت دارند، بر این اساس این افراد به میزان ۵۰ درصد بیش از همتایان خود با سطح عملکرد متوسط سودمند می­‌باشند. این بدان معناست که شناسایی و توسعه هر چه سریع­‌تر این عاملین تأثیرگذار و اطمینان از مهارت­‌های مورد لزوم آن‌ها و سپس قرار دادن آن‌ها در منصب‌های رده بالا ضروری می‌­باشد. این اقدامات می‌­توانند از جمله مؤثرترین طرق ایجاد و حفظ یک فرهنگ قوی عملکرد و در نتیجه ارتقای عملکرد باشند.

 

این بدان معناست که ایجاد یک فرهنگ قوی عملکرد برای تغییرات عمده در عملکرد شرکت کافی نیست. یک شرکت همچنین باید عملکرد خود را با فرهنگ پاداش و استراتژی‌­های خود همسو گرداند. در حقیقت یک استراتژی که به خوبی به کارکنان انتقال داده شده است با مجموعه‌­ای از فعالیت­‌های یکپارچه‌سازی شده که از آن پشتیبانی می­‌کنند می‌­تواند به کارمندان نشان دهد که چه اهدافی به راستی برای مدیران ارشد اجرایی دارای اهمیت می­‌باشند، حتی اگر رهبران از مجموعه­‌ای از رفتارها حمایت کنند یا به‌طور تصادفی دسته‌­ای دیگر را پاداش دهند. اما یک شرکت به عظیم­‌ترین منافع خود هنگامی دست خواهد یافت که فرهنگ عملکرد و استراتژی‌های آن یکدیگر را تقویت نمایند و رهبران عالی‌رتبه فعالیت­‌هایی را پاداش دهند که خود از آن‌ها حمایت کرده‌­اند.

 

گرچه گزینش درست رهبران و همسو کردن فرهنگ با استراتژی برای عملکرد حیاتی می‌­باشد، اما برخی آن را در حکم اقدامات مقدماتی «سطحی» در نظر می‌­گیرند و اهمیت این دست از اقدامات ممکن است توسط رهبرانی که به‌طور عمده بر نتایج تمرکز دارند دست‌کم گرفته شود. چنین رهبرانی دائماً درصدد یافتن راه‌حل‌­های مهندسی برای موضوعات انسانی می‌­باشند که در انتها نیز ناکام می‌­شوند.

 

به نظر می­‌رسد که این توضیحات با شخصیت هیرام هم­خوانی داشته باشد. او معیارهای سنجش را بدون ژرف اندیشی یا مشاوره با رؤسای واحدهای تجاری دیگر در خصوص نحوه‌­ی تأثیرگذاری این تغییرات بر شرکت معرفی می­‌کند. او به راستی به عملکرد شرکت لطمه می‌­زند و کیس راندال نیز از او بهتر نمی‌­باشد. زیرا اوست که به هبرام مقام رهبری شرکت را می­‌دهد. این مسئله بیانگر چه نکته‌­ای در خصوص درک او از نحوه‌­ی مدیریت تغییرات سازمانی است؟ راندال چه پیامی را به کارکنانش درباره­‌ی معیارهایش در انتخاب رهبران عالی‌رتبه می­‌دهد و این امر چگونه بر اعتبار او اثر می‌­گذارد؟

 

شرکت‌­های فراوانی همانند رین برل را در طول فعالیت حرف‌ه­ایم در مقام مشاور یا مدیر اجرایی منابع انسانی دیده­‌ام که ناخواسته سبب تضعیف آن دسته از رفتارهای کارمندان شده‌­اند که می‌­توانست عملکرد شرکت را ارتقا دهد. برای نمونه مدیران عالی‌رتبه در یک شرکت سعی داشتند تا عملکرد افراد و مهارت­‌های رهبری را از طریق روش ارزشیابی ۳۶۰ درجه بسنجند. «تا چه اندازه رهبری مسبب شکست آن دسته از قراردادهایی است که افزایش عملکرد را متعهد می‌­شوند». مشکل آنجا بود که بالاترین امتیازات، که در این مورد به معنی نقش گسترده­‌ی رهبری در بروز چنین پیامدی بود، دارای ضریب پایین با «رهبری مؤثر» در این ارزشیابی بود. به‌عبارت‌دیگر آن رهبرانی که چنین پیامدهایی را سبب گشته‌­اند به احتمال فراوان در چشم همکاران و زیردستان خود در حکم رهبری لایق شناخته نمی­‌شوند. بنابراین شرکت این پیام را می­‌فرستد که به روابط و تناسب بیشتر از نتایج اهمیت می­‌دهد.

 

بسیاری از شرکت‌­ها چنین رفتارهایی همانند به چالش کشیدن وضع وجود و مطرح ساختن موضوعات بغرنج را که برای عملکرد شرکت ضروری می­‌باشد، تضعیف می­‌کنند. نامزدهای پیشنهادی با چنین خصوصیات رفتاری معمولاً برای تصدی مناسب بالاتر رد می­‌شوند، به دلیل آنکه در حکم افراد گردنکش یا نیازمند «اصلاح» شناخته می­‌شوند.

 

درست همان­طور که سیستم پاداش به ازای عملکرد که در بسیاری از شرکت‌­ها اجرا می‌­شود غیرمنطقی می­‌باشد. مقصود کلی این طرح ایجاد تمایز بین افراد و ارتقای عملکردشان می‌­باشد. اما از آنجایی که کارمندان پاداش هدف را می­‌شناسند و مجموع پاداش‌­ها با مجموع هزینه­‌های کسر شده برابر است، عملاً برای یک مدیر ممکن نیست که بدون جریمه کردن، هرچند محدود یک یا چند کارمند با عملکرد متوسط بتواند به شخص دیگری پاداش بیشتری بدهد. مدیرانی که با این پیامد مواجه می­‌باشند به‌طور معمول به دلیل ترس از تضعیف روحیه‌­ی کارمندان متوسط برای همه افراد پاداش هدف یکسانی را در نظر می­‌گیرند و چنین عدم تمایلی قدرت سیستم پاداش به ازای عملکرد را تحلیل می­‌برد و در نهایت موجب آزردگی افراد با عملکرد بالا می­‌شود.

 

مثال­‌های بسیاری از این دست می­‌توانم بیاورم اما هدفم بیان نکته‌­ی ساده­‌ای است. اگر کیس راندال به درستی مدیران خود را انتخاب می‌­نمود، مجموعه‌­ی روشنی از اهداف را انتقال می­‌داد و فرهنگ عملکرد و استراتژی شرکت را همسو می­‌ساخت، گرچه به‌طور تدریجی در کوتاه‌مدت اما با سرعت فوق‌­العاده­ای در طول زمان می‌­توانست به اهداف خود برسد

 


The Best Incentive plans

Part 4

Author : Steve Kerr

Published in Harvard Bussiness Journal

 

ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدی‌پور

انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

دسته بندی ها

نوشته های اخیر

دیدگاه‌ها