انگیزه مدیران،قدرت سازمان _ قسمت سوم

 

 


انگیزه مدیران ، قدرت سازمان

قسمت سوم

تاریخ انتشار: نوامبر 2013

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

سه سبک مدیریتی

 

اجازه بدهید نتایج حاصله و داده­‌های تحقیق را مورد بحث قرار دهیم. ما به این نتیجه رسیدیم که مدیران موفق و خوب دارای میل به قدرت بالا، نیاز به محبوب بودن کم و خودکنترلی بالا (مدیران موسسه‌­ای) می‌­باشند. این دسته از مدیران در اعمال قدرت بر خود نظارت دارند و سعی در بهبود بهره­‌وری کارکنان دارند. اجازه بدهید در ادامه این دسته از مدیران را با دو دسته دیگر مدیران (مدیران تعلقی و مدیرانی نیاز به اعمال قدرت زیاد و خودکنترلی کم دارند) مقایسه کنیم.

ما در سازمان بخش فروش شرکت را به دلیل شفافیت و سهولت میزان اندازه­‌گیری عملکرد آن، به عنوان نمونه انتخاب کردیم و مدیران این بخش در سه دسته سبک تفکیک شدند. نمودار «کدام مدیر مؤثرتر است؟» بیانگر نحوه رتبه‌بندی مدیران بر اساس شاخص­‌های مسئولیت‌پذیری، شفافیت سازمانی و روحیه کار گروهی توسط کارمندان آنان می­‌باشد. مدیرانی که تمایل زیاد به محبوبیت داشتند از نظر زیردستان، دارای ویژگی‌­های مسئولیت‌پذیری کم، ایجاد عدم شفافیت سازمانی در اداره، عدم توجه کافی به ایجاد روحیه کار گروهی در اداره می­‌باشند. به‌طور خلاصه همان‌گونه که انتظار می‌­رفت تصمیمات این دسته از مدیران بدون برنامه بودند و قادر به پیروی از یک رویه منظم نبودند. عدم توجه آن‌ها به قوانین و رویه‌­های کاری باعث ایجاد حس ضعف در بین کارکنان می­‌شود و اینکه نمی‌­دانند در اداره چه اتفاقی خواهد افتاد و چه باید انجام بدهند و نقش خود در ارتباط با ما بر را نمی‌­دانند. در این شرکت مدیران دارای سبک تعلقی از لحاظ شاخص لحاظ فضای اخلاقی در سازمان از لحاظ سه شاخص نمره کمتر از 40 از صد دریافت کردند.

 

 

 

موفقیت مدیرانی که تمایل به قدرت‌طلبی جهت اهداف شخصی دارند نسبت به مدیران تعلقی بهتر بود. آن‌ها قادر می­‌باشند در اداره به نحو احسنی حس مسئولیت را در بین کارکنان ترویج دهند همچنین روحیه کار گروهی بهتری در اداره ایجاد کنند.

 

اما هنوز این دسته از مدیران از لحاظ شاخص­‌های سه‌گانه دارای نمره حدود ۴۰ می­باشند در حالی که نمرات مدیران موسسه در این شاخص‌­ها بالاتر می‌­باشد.

 

مدیران قدرت‌طلب فردی به‌اندازه کافی در ایجاد یک اداره به عنوان یک نهاد منسجم تبحر کافی ندارند و وفاداری زیردستان به این مدیران جنبه شخصی داشته و تبعیت و پیروی آن‌ها ناشی از خود سازمان نمی­‌باشد. به محض خروج این مدیران از سازمان، هرج‌ومرج و بی‌نظمی ایجاد می­‌شود. روحیه کار گروهی که توسط این مدیران در اداره ایجاد شده با خروجشان، فروکش می­‌کند. زیردستان دچار سردرگمی شده و نمی­‌دانند چه کارهایی را خودشان باید انجام دهند.

 

در میان سه دسته از مدیران، مدیران موسس‌ه­ای در ایجاد محیط کاری اثربخش، ایجاد حس مسئولیت‌پذیری در بین زیردستان و القاء حس احترام به آنان از عملکرد بهتری برخوردار می­‌باشند. همچنین این دسته از مدیران سبب ایجاد جو اخلاقی بهتری در ادارات خود می‌­شوند زیرا در برقراری شفافیت سازمانی و تقویت روحیه کار گروهی عملکرد بهتری دارند. اگر این دسته از مدیران سازمان را ترک کنند یافتن نفر جایگزین در اسرع وقت صورت خواهد گرفت زیرا وفاداری کارکنان سازمان جنبه سازمانی داشته و وابسته به مدیر قبلی نبوده است.

 

از آنجا که به نظر می‌­رسد شواهد غیرقابل انکاری وجود دارد که نشان می­‌دهد مدیران قدرت‌طلب در ایجاد فضای اخلاقی در سازمان عملکرد بهتری نسبت به مدیران کارمند محور دارند در نتیجه ما باید انگیزه قدرت را به عنوان یک فاکتور ضروری در ایجاد مدیران خوب قلمداد کنیم.

 

ظاهراً نتایج تحقیق ما در تعارض با نظریات سنتی و روانشناسی سازمانی می­‌باشد که بیان می­‌داشتند مدیران اقتدارگرا در سازمان‌­های آمریکایی عملکرد خوبی نخواهند داشت. بگذارید صادقانه بگوییم که ما فکر می‌­کنیم واهمه از اقتدارگرایی به منظور کم اهمیت جلوه دادن انگیزه قدرت به کار برده شده است. با این وجود، مدیریت بازی اعمال نفوذ می­‌باشد. بعضی از هواداران سبک دموکراتیک مدیریت این مسئله را فراموش کرده‌­اند که دغدغه مدیران پیگیر به جای اینکه رفع نیازهای شخصی افراد باشد کمک به آن‌ها در رفع نیاز توسط خودشان است (مصداق ضرب‌­المثل ماهی­گیری، یاد دادن به جای ماهی دادن).

 

اما به نظر می­‌رسد ریشه اصلی اختلافات نتایج تحقیق ما با نظریات رفتارگرایان از این امر ناشی می‌­شود که هدف ما مبحث انگیزش می‌­باشد در حالی که رفتارگرایان به مسئله «عمل با رفتار» توجه می‌­نمایند. آنچه که ما می­‌گوییم این است که مدیران باید متمایل به بازی نفوذ و اعمال قدرت باشند البته نه قدرت مهار گسیخته بلکه قدرتی کنترل‌شده. این اصلاً به این معنا نخواهد بود که مدیران در عمل هم اقتدارگرا خواهند بود یا بایستی باشند، برعکس، مدیران قدرت‌طلب به زیر دستان خود احساس قدرت القا کنند و سبب توانمندی آن‌ها خواهند شد. اقتدارگریان واقعی که اعمال قدرت در اعمالشان نیز وجود دارد باعث تضعیف روحیه کارکنان خواهند شد.

 

بنابراین یکی دیگر از اجزای مهم شکل‌­گیری یک مدیر خوب، سبک مدیریتی می­‌باشد. در مثال ما، ۶۳ درصد مدیران خوب (کسانی که زیر دستانشان بسیار اخلاق مدار می­‌باشند) از نظر شاخص­‌های سبک‌­های مدیریتی دموکراتیک و همیاری نمره بالایی دریافت کردند در حالی تنها ۲۲ درصد از مدیران ضعیف توانسته بودند نمره خوبی از لحاظ این شاخص‌­ها کسب کنند. در مقابل در شاخص مدیریت اجباری و اقتداری نمره بالایی دریافت کردند. از آنجایی که مدیران خوب و موفق اغلب دارای تمایل زیاد به قدرت می­‌باشند اما در عمل از طریق راه‌­های دموکراتیک اعمال قدرت خواهند کرد و به همین دلیل موفق‌­تر می­‌باشند.

 

 برای بررسی نحوه چگونگی تعامل انگیزش و سبک مدیریتی باید مورد «جورج پنتایس» را مدنظر قرار داد. جورج از همه لحاظ شایستگی‌­های یک مدیر موسسه‌­ای موفق را دارا بود. او دارای تمایل به قدرت زیاد، نیاز به تعلق کم و بسیار خود کنترل بود. او قدرت خود را از طریق راه‌­های کنترل‌شده و سیستماتیک به کار می­‌برد، یعنی حساب شده عمل می­‌کرد. سناریوهای نوشته شده توسط او نیز بیانگر این واقعیت بود. در یکی از این سناریوها او نوشته بود «موقعیت این‌گونه بود: فرض کنید یک سری افراد کنار هم دور یک میز نشسته‌­اند و خیلی خوشحال می­‌باشند. سناریو: این عده به تازگی توانسته­‌اند برنامه‌­ای برای سازمان­دهی مجدد سازمان را با موفقیت اجرایی کنند، این شرکت با مشکلات زیادی روبه­‌رو شده بود. این گروه با بهره­‌گیری از مدیران اجرایی جوان و نخبه، ساختار سازمان رو متحول کرده بودند ....»

 

این توضیحات بیانگر نحوه نگرش سازمان به خود جرج بود و مدتی بعد از برگزاری کارگاه­‌ها او به سمت معاون کل فروش ارتقاء یافت. اما جورج در نزد همکاران خود به عنوان یک هیولا شناخته شده بود که هیچ‌چیزی نمی‌­توانست مانع پیشرفت او شود و در این راه به هیچ‌کس رحم نخواهد کرد. او از لحاظ انگیزشی بسیار عالی بود و در واقع بیشتر به دنبال قدرت موسسه‌­ای بود تا قدرت شخصی، اما با این وجود سبک مدیریتی او نادرست بود. هنگام مصاحبه با مدیران این سر نخ به دست آمد که او به برای انجام امور توسط زیردستان خود آنان را تهدید کرده است که در صورت عدم انجام درست کار با آن‌ها برخورد خواهد کرد.

 

هنگامی که جورج در کارگاه آموزشی با موقعیت اقتدارگرای خود در سرکار مواجه شد فهمید سبک مدیریتی او ضد بهره‌­وری می­‌باشد (همچنین در قسمت دیگری از تحقیق ما پی بردیم که این به پایین بودن فضای اخلاقی مرتبط می‌­باشد) و در نتیجه او سعی کرد مانند یک مربی در سازمان عمل کند، یعنی سبکی که او در ابتدا نمره ضعیفی داشت. جورج به وضوح دریافت که کار او مجبور کردن زیردستان به انجام امور نیست بلکه کمک به زیردستان خود جهت انجام بهتر امور محوله می­‌باشد، به عبارت دیگر وظیفه او توانمندی سازی زیر دستان می‌­باشد.

 

 

پروفایل مدیران موسسه‌­ای

 

یک دلیل اینکه جورج به راحتی قبول کرد سبک مدیریتی خود را عوض کند به این خاطر بود که او قبلاً همان‌طور که مشاهده کردیم در سناریوهای نوشته شده به کمک دیگران فکر کرده، یعنی کمک دیگران دغدغه او بوده است. در مطالعات بیشتری که برای بررسی ویژگی‌های رفتاری و فکری که سبب ایجاد مدیران موسسه‌­ای می­‌شود انجام شد ما چهار خصیصه را شناسایی کردیم که عبارت‌اند از:

 

  • مدیران موسسه­‌ای نسبت به سایر مدیران از ذهنیت سازمان محور بیشتری برخوردار می‌­باشند، بدین معنا که آن‌ها تمایل زیادی به پیوستن به سازمان دارند و همچنین در قبال تشکیل سازمان بسیار مسئولیت‌پذیر می‌­باشند. علاوه بر این به شدت معتقد به تمرکز اختیارات در سازمان می­‌باشند.
  • آن‌ها بیان کرده بودند که علاقه زیادی به کار دارند. این یافته بسیار جالب بود زیرا تحقیقات ما در زمینه انگیزه‌­های موفقیت با نظرات بسیاری از مفسران یکسان نبود اینکه انگیزه موفقیت سبب ارتقاء اخلاق پروتستانی کار می­‌شود.

 

اغلب نظریه‌­های مخالف هم صحیح می­‌باشند. افراد موفقیت طلب تمایل زیادی به کاهش حجم کار به منظور افزایش کارایی دارند. این افراد تمایل زیادی به دریافت بازخورد سریع کارهای خود دارند، اما مدیران موسسه‌­ای تمایل به انضباط کاری دارند. بنابراین مدیران موسسه­‌ای بیشتر متمایل به انجام کارها از روش­‌های معمول می‌­باشند.

 

این مدیران آمادگی بسیار زیادی برای فدا کردن علایق شخصی خود برای رفاه سازمان مطبوع دارند و بسیار مشتاق عدالت می‌­باشند. به عنوان مثال این مدیران اعتقاد دارند که کارمندهایی که سخت تلاش می­‌کنند و به سازمان وفادار می‌­باشند باید پاداش بیشتری دریافت کنند.

 

با توجه به اهداف موسسه به راحتی می‌­توان تشخیص داد که هر یک از این خصیصه­‌ها چه تأثیری بر ایجاد یک مدیر خوب خواهند داشت.

 

ما پی بردیم که شرکت جورج دارای بهترین مدیران بود، آن‌ها افراد بالغی بودند به عبارت ساده فرد بالغ کسی است که کمتر خودخواه باشد. تصویر مثبت آن‌ها از خود، سبب عدم موفقیت آن‌ها در کار نمی­‌شود. این افراد کمتر حالت تدافعی دارند، مشتاق به دریافت نظرات کارشناسان هستند و دید بلندمدت دارند. آن‌ها زیاد به دنبال جمع‌کردن اموال شخصی نمی‌­باشند و در ظاهر افرادی با تجربه و عاقل به نظر می­‌رسند. گویی به این واقعیت آگاه شده‌­اند که همه انسان­‌ها فانی می­‌باشند، بنابراین آینده شخصیشان برای آن‌ها اهمیت چندانی ندارد.

 

بسیاری از بازرگانان و تجار در آمریکا از این نوع بلوغ واهمه دارند. آن‌ها معتقدند که افراد دارای بلوغ فکری افراد سخت‌­کوشی نمی­‌باشند، ذهن بازی ندارند و متعهد به کارایی سازمان نمی­‌باشند. یافته­‌های ما این مسئله را تأیید نمی­‌کند.

 

این ترس دقیقاً در مورد افرادی مثل جورج قبل از ورود به کارگاه آموزشی کاملاً صادق بود. بعد از گذراندن دوره‌­های آموزشی، او مدیر کارآمدتری شد نه به این دلیل که مقداری از ابهت او کاسته شد بود بلکه به یک دلیل ساده: زیردستان او معتقد بودند بعد از گذراندن دوره­‌های آموزشی، سازمان برای او از اهمیت بیشتری برخوردار شده است. با اینکه قبلاً به او احترام می­‌گذاشتند اما ناشی از ترس بوده است اما الآن به او اعتماد دارند.

 


Managers motivation , organizational strength

Part 3

Publish date : November 2013

Published in Harvard Bussiness Journal

 

ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدی‌پور

انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است

 

 

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

دسته بندی ها

نوشته های اخیر

دیدگاه‌ها