انگیزه مدیران،قدرت سازمان _ قسمت یکم

 

 


انگیزه مدیران ، قدرت سازمان

قسمت یکم

تاریخ انتشار: نوامبر 2013

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

بیشتر مقالات منتشره شده درزمینهٔ منابع انسانی در زمینه انگیزش، به مدیران در زمینه شناخت کارمندانی زیردستشان اطلاعات می‌­دهند. نویسندگان این مقاله به‌طور قطع باور دارند که انگیزش مدیران در راستای اهداف سازمان می­‌باشد و نیاز به بررسی صحت این مدعا وجود ندارند. دیوید مک کلند و همکارش دیوید برنهام این مسئله را بهتر درک کرده‌­اند.

 

آن‌ها پی بردند که مدیران از لحاظ انگیزشی شامل سه دسته هستند. دسته اول مدیران با سبک تعلقی می­‌باشند که نیاز به دوست داشته شدن از سایر چیزها برایشان مهم‌­تر می‌­باشد. تصمیمات این دسته از مدیران بیشتر به هدف افزایش محبوبیت خود می‌­باشد تا دستیابی به اهداف سازمان. دسته دوم مدیرانی هستند که موفقیت طلب می­‌باشند. این دسته از مدیران نگران نحوه نگرش کارکنان به خود نیستند به عبارت دیگر این که دیگران چگونه در مورد آنان فکر می­‌کنند برایشان اهمیتی ندارد. تمرکز این دسته از مدیران بر هدف‌گذاری و دستیابی به این اهداف بوده، اما سعی در دستیابی به این اهداف توسط خودشان در اولویت قرار دارد. دسته سوم مدیران، مدیرانی هستند که به دنبال کسب قدرت می­‌باشند (مدیران موسسه‌­ای). این دسته از مدیران بر این باور هستند تنها در صورتی می­‌توان به اهداف دست یافت که بتوان بر دیگران اعمال نفوذ کرد. همچنین این دسته از مدیران به دنبال دستیابی به اهداف خود بیشتر از طریق کنترل و اعمال نفوذ بر دیگران می‌­باشند تا موفقیت­‌های فردی خود. افرادی که در دسته سوم قرار دارند افراد تأثیرگذارتری می‌­باشند، دارای حس مسئولیت‌پذیری بیشتر، درک بهتر اهداف سازمان و همچنین دارای روحیه تیمی بهتری می­‌باشند.

 

چه چیزی سبب ایجاد یا انگیزش مدیران خوب می­‌باشد؟ دامنه این سؤال بسیار گسترده می‌­باشد. ممکن است بعضی افراد اعتقاد داشته باشند که مدیر خوب، مدیری است که موفق باشد و امروزه اغلب تجار و محققان کسب‌وکار می‌­دانند چه چیزی سبب انگیزش افرادی می‌­شود که به‌طور موفقیت‌­آمیزی کسب‌وکارهای کوچک خود را اداره می‌­کنند. کلید موفقیت­‌هایشان چیزی است که روان‌شناسان به آن نیاز به موفقیت می­‌گویند. نیاز به موفقیت یعنی تمایل به انجام کارها به نحو بهتر و مؤثرتر از آنچه قبلاً انجام شده است. همه کتاب­‌ها و مقالات منتشره در این زمینه بیان داشته­‌اند که نیاز به کسب موقعیت برای پیروزی و دستیابی به اهداف ضروری می­‌باشد.

 

اما آیا الزاماً کسی که نیاز به موفقیت دارد مدیر خوبی می­‌شود؟ هیچ دلیل منطقی در ادبیات تحقیق وجود ندارد که کسی نیاز به اثربخش بودن یا کسب موفقیت دارد بایستی مدیر خوبی باشد. اگرچه به‌طور قطع می‌­توان گفت هر فردی باید نیاز به موفقیت داشته باشد اما لزوماً این نیاز سبب ایجاد مدیران خوب نخواهد شد.

 

به دلیل اینکه افراد موفقیت طلب بر روی پیشرفت­‌های فردی تأکید دارند و اینکه می­‌خواهند کارهایشان رو خودشان انجام دهند. همچنین این افراد تمایل بسیار زیادی به دریافت بازخوردهای مثبت در مورد پیشرفت کارهایشان از جانب دیگران دارند. اما مدیران و علی‌­الخصوص مدیران سازمان­‌های بزرگ قادر به انجام همه کارها توسط خودشان نمی‌­باشند. آن‌ها باید دیگران و کارکنان را در سازمان مدیریت نمایند و اینکه باید توانایی و تمایل به انجام کارها بدون انتظار دریافت بازخورد از جانب دیگران را دارا باشند.

 

کار مدیران بیشتر شبیه کار کسانی است که بر دیگران اعمال قدرت و نفوذ می­‌کنند تا کار کسانی که می‌­خواهند همه کارها را خودشان انجام دهند. از لحاظ مبحث انگیزشی می‌­توانیم انتظار داشته باشیم که در مدیران موفق تمایل و نیاز به قدرت بیشتر از نیاز به موفقیت طلبی می‌­باشد. اما بایستی سایر فاکتورهای دیگر در کنار فاکتور نیاز به قدرت در مدیران خوب وجود داشته باشد. ما در این مقاله درباره این ویژگی‌­ها و نحوه ارتباط آن‌ها با هم بحث خواهیم کرد.

 

برای سنجش انگیزش مدیران، ما تعدادی از افراد را در شرکت­‌ها آمریکا مورد مطالعه قرار دادیم. بدین منظور این افراد در کارگاه آموزشی که به منظور افزایش توانمندی­‌ها و مؤثر بودن ویژگی‌­های مدیریتشان طراحی شده بودند مشارکت داده شدند. (بخش تکنیک‌­ها کارگاه آموزشی). ما با این نتیجه رسیدیم که در مدیر عالی سازمان باید نیاز به قدرت‌طلبی بالا باشد که همان تمایل به نفوذ و اعمال قدرت بر دیگران است. اما نیاز به قدرت باید کنترل شود و در راستای اهداف و منافع کلی سازمان قرار داده شود و از همسو شدن آن با اهداف فردی مدیر جلوگیری کرد. علاوه بر این در هر صورت می­‌توان گفت نیاز به قدرت باید در میان مدیران عالی سازمان بالا باشد.

 

 

سنجش اثربخشی مدیران

 

آیا مدیر خوب بودن بدین معنی است که باید نیاز به قدرت در آن‌ها بیشتر از نیاز به موفقیت طلبی باشد؟ با توجه به مورد مطالعاتی کن بریگس (مدیر فروش یکی از شرکت­‌های بزرگ در آمریکا) که در کارگاه آموزش مشارکت داشت، در حدود شش سال پیش او به این مقام مدیریتی ارتقاء یافت، جایی که او مسئول کارمندان فروش بزرگ‌­ترین بخش سازمان بود.

 

هنگام تکمیل پرسشنامه در دوره آموزشی او نشان داد که درک درستی از نیازمندی‌­های شغلی خود دارد مانند اینکه او باید بیشتر به دنبال اعمال نفوذ بر زیردستان خود باشد تا اینکه دنبال دستیابی به موفقیت­‌های جدید و همچنین به دنبال کسب محبوبیت در بین کارمندان خود باشد. ولی با این وجود هنگامی که از او و دیگر افراد شرکت‌کننده در کارگاه آموزشی خواسته شد که به داستان بنویسند که بیانگر موقعیت شغلی آن‌ها باشد، «کن» به‌طور ناخواسته نشان داد که در عمل دارای رفتار متفاوتی با آن چیزی که در پرسشنامه بیان کرده بود، می­‌باشد. در واقع مشخص گردید که نیاز به موفقیت طلبی در او بسیار زیاد (در حدود بالای ۹۰ درصد) و همچنین نیاز به قدرت‌طلبی بسیار پایین و در حدود کمتر از ۱۵ درصد می­‌باشد.

 

نیاز به موفقیت طلبی «کن» نسبت به سایر افراد خیلی تعجب‌آور نبود اما نیاز به قدرت‌طلبی کمتر از حد مورد انتظار شغل او بود ولی، با این وجود او مدیر فروش موفق بود. کن بعد از دریافت نتیجه آزمایش مضطرب شد و بیان داشت که امکان دارد تفاوت بین وضع موجود و ایده‌­آل ناشی از عدم دقت وسیله سنجش باشد.

 

در ادامه تحقیق نتایج شوکه کننده به دست آمد. تحلیل داستان­‌های زیردستان «کن» تأییدکننده نتایج حاصل از تحلیل داستان «کن» بود. همانند اینکه او مدیر ضعیفی است و هیچ‌گونه تأثیر مثبتی بر افراد زیردست خود ندارد. همچنین بیان داشتند که «کن» مسئولیت بسیار کمی به زیردستان خود تفویض می­‌کند. او اصلاً زیردستان خود را تشویق نمی­کند بلکه فقط آن‌ها را مورد انتقاد قرار می­دهد و اداره آن بسیار بی‌نظم و دارای هرج‌ومرج می­‌باشد. بر اساس همه مقیاس­‌ها، اداره‌­ی او نسبت به استاندارد ملی جایگاه دهم الی پانزدهم قرار گرفت.

 

بعد از تحلیل­‌های صورت گرفته، «کن» در مورد نتایج تحقیق با مدیر کارگاه آموزشی صحبت کرده و اظهار ناراحتی کرده بود. در نهایت او نتایج تحقیق را پذیرفت و فهمید برای سال­‌ها در نقش مدیریتی بسیار افتضاح بوده است. الآن او دلیل را می‌­داند: او نمی­‌خواست و او تا به حال نتوانسته است که بر دیگران نفوذ داشته باشد و آنان را مدیریت کند. هر چه بیشتر به گذشته برمی‌گردد می‌فهمد که همیشه در تأثیرگذاری و اعمال نفوذ بر زیردستان خود موفق نبوده است.

 

«كن» برای جبران این شکست خود سعی در ایجاد مقررات بسیار زیاد در اداره کرده بود (زیردستان او در این شاخص نمره ۹۸ به او داده بودند) و سعی کرده بود تمام کارها را خودش انجام دهد. انجام فعالیت‌­ها توسط خود و عدم تفویض اختیارات باعث تضعیف روحیه زیردستان او شده بود. تجربیات «کن» نمونه‌­ای است از مدیرانی که نیاز به موفقیت طلبی بالا و نیاز به قدرت‌طلبی کمی دارند. این دسته از افراد شاید بتوانند فروشندگان خوبی بشوند و در نتیجه به پست­‌های مدیریتی ارتقاء یابند اما به‌طور قطع آن‌ها شایسته این پست نمی­‌باشند.

 

اگر نیاز به موفقیت طلبی سبب ایجاد مدیر خوب نمی­‌شود پس چه فاکتوری سبب ایجاد آن می­‌شود؟ شواهد کافی وجود ندارد که اهمیت نیاز به قدرت‌طلبی ایجاد مدیران خوب و موفق را دچار شبهه کند. به عنوان مثال باید مدارک مستحکمی وجود داشته باشد که افرادی زیردست مدیرانی بهتر از «کن بریگس» هستند. این مدیران دارای تمایل به قدرت بیشتری بوده و شاید در سایر زمینه­‌های توانمند بوده باشند. اما چگونه یک فرد و بر چه اساسی می­‌گوید یک مدیر بهتر است؟

 

اندازه‌­گیری عملکرد واقعی مدیران در دنیای واقعی به عنوان معیاری برای اثربخشی و موفقیت آن‌ها در زمینه تولید، بازاریابی، عملکرد مالی و تحقیق و توسعه کار بسیار سختی می­‌باشد. در تلاش برای تعیین مدیر موفق در سازمان مطبوع «کن بریگس» ما فقط به نظرات مدیران ناظر او تکیه نکردیم. زیرا به دلایلی مختلف ارزیابی مقامات از زیردستان با واقعیت مطابقت ندارد. در غیاب وجود معیار ارزیابی استاندارد عملکرد، ما به این نتیجه رسیدیم بهترین معیار برای ارزیابی اثربخشی یک مدیر، فضایی است که در سازمان مورد اداره خود ایجاد می­‌کند و در اخلاق زیردستان نمود خارجی پیدا می­‌کند.

 

در تعریف غالب، مدیر خوب مدیری است که به زیردستان احساس احترام و قدرت القا کند، به ازای کارهای خوب به آن‌ها پاداش بدهد، بر کار تسلط داشته به گونه‌­ای که زیردستان این احساس را داشته باشند که مدیرشان نسبت به همه امور آگاه است. علاوه بر موارد فوق مدیر باید روحیه کار گروهی را در بین زیردستان تقویت نماید و اینکه به عضویت در گروه افتخار نمایند. به‌طور قطع اگر مدیر این روحیه کار گروهی را تقویت نماید زیردستان او عملکرد بهتری خواهند داشت.

 

در شرکتی که «کن بریگس» در آن شاغل است ما متوجه شدیم که شواهد مستحکمی دال بر ارتباط بین اخلاق (روحیه کار گروهی) و عملکرد وجود دارد و برای سنجش عملکرد معیار فروش انتخاب می­‌شود. در آوریل ۱۹۷۳ در هر یک از مناطق شانزده‌گانه فروش این شرکت، حداقل سه نفر از افرادی که در کارگاه آموزشی مشارکت کرده بودند بیان داشتند که محیط کار آن‌ها دارای شفافیت سازمانی و روحیه کار تیمی می­‌باشد امتیازات آنان میانگین گرفته شد و جمع گردید تا امتیاز هر یک از ادارات در شاخص اخلاق مشخص شود. سپس درصد سود یا زیان فروش هر یک از مناطق در سال ۱۹۷۳ با سال ۱۹۷۲ مقایسه گردید. اختلاف نتایج بر اساس مناطق فروش در بازه بین ۳۰ درصد سود الی ۸ درصد ضرر، میانگین سود ۱۲ درصد را نشان داد. نمودار ارتباط بین درآمد فروش و میزان اخلاق بیانگر آن است که (حداقل در نمونه شرکت کن بریگس) اخلاق بهتر در اوایل سال ارتباط مستقیمی با درآمد فروش طی سال دارد. علاوه بر این به نظر می‌­رسد مدیرانی که قادر به ایجاد محیط اخلاقی (ایجاد روحیه کار گروهی و شفافیت سازمانی) مناسب برای کارکنان خود می­‌باشند می­‌توانند در سایر زمینه­‌ها (تولید، طراحی و غیره) منجر به عملکرد بهتری شوند. پس چه ویژگی­‌هایی در مدیران باید وجود داشته باشد که چنین محیط اخلاقی را برای سازمان ایجاد کنند؟

 


Managers motivation , organizational strength

Part 1

Publish date : November 2013

Published in Harvard Bussiness Journal

 

ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدی‌پور

انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است

 

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

دسته بندی ها

نوشته های اخیر

دیدگاه‌ها