مدیریت ارزیابی بر اساس اهداف چه کسی؟ _ قسمت چهارم

 

 


مدیریت ارزیابی بر اساس اهداف چه کسی؟

قسمت چهارم

تاریخ انتشار: نوامبر 2013

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

مفاهیم نفس

 

زندگی یک فرآیند انطباق دائم است، اهداف شخصی فرد، آرزوها و آرمان­‌ها به‌طور پیوسته در حال تغییر هستند و دائماً توسط تجربه اصلاح می­‌شوند. به همین دلیل است که تشخیص اهداف واقعی شخصی برای هر فرد بسیار سخت است. با این‌حال، هرکدام از ما نقشه­‌ی راه و تصویری از آینده خوب داریم. روان‌شناسان درباره‌­ی این موضوع به‌عنوان ایده­‌آل نفسانی صحبت می­‌کنند که شامل ارزش­‌های شخص است، انتظارات والدین و دیگران برای صلاحیت­‌ها و مهارت­‌ها و راه­‌های موردعلاقه‌ی رفتاری بسط یافته‌­اند. ایده‌­آل نفسانی ضرورتاً شیوه‌­ای است که شخص فکر می­‌کند که باید باشد. بیشتر ایده آل‌های نفسانی شخص ناآگاهانه است که این نیز دلیل دیگری برای واضح نبودن آن است.

 

 

خودآزمایی زیردست

 

اگرچه افراد معمولاً نمی­‌توانند به ایده‌­آل نفسانی­شان پی ببرند، ولی می­‌توانند در مورد تجربه­‌هایی که خیلی لذت‌­بخش و هیجان‌انگیز بوده، صحبت کنند. آن‌ها می‌­توانند تجربه­‌های نادری را شناسایی کنند که باعث شده است حس خوبی در مورد خودشان داشته باشند. وقتی آن‌ها فرصت پیدا می­‌کنند در مورد یافتن آنچه لذت­‌بخش بوده و آنچه فکر می­‌کردند لذت‌بخش است. صحبت کنند، در حال لمس المان­‌های مرکزی ایده‌­آل نفسانی­شان هستند. با توجه به فرصت صحبت در مورد چنین تجربیات و آرزوهای موقعیت­‌های متوالی، افراد می‌­توانند به فشار مرکزی زندگیشان پی ببرند. با مرور تمام انتخاب­‌های حرفه‌­ای که کرده‌­اند و دلایل آن انتخاب­‌ها، افراد می‌­توانند دیدن موضوعات مشترک در آن انتخاب­‌ها و بنابراین جنبش شخصیتشان را آغاز کنند. هرچقدر این­‌ها واضح‌­تر شوند، افراد در موقعیت بهتری برای سنجش جایگزین‌­ها در مقابل مسیر اصلی شخصیتشان قرار می­‌گیرند. برای مثال، وقتی کسی در یک رقابت، موفق به انتخاب یک‌راه مناسب جایگزین می‌­شود آنچه بیش از هر چیز برای فرد فرح­‌بخش است تجربه شکست دادن یک رقیب آن‌هم دست تنهاست. برای شخص مهم نیست که چه بهایی می­‌دهد یا درباره او چه می­‌گویند، تنها درهم شکستن رقیب است که اهمیت دارد. در اینجا مسئله‌­ی مهم این است که لازم نیست هر شخص اهداف واقعی را در هر نقطه بیان کند: بلکه هم سازمان و هم شخص مفید است، اگر او قادر است افکار شخصی اساسی و احساسات مرتبط باکار خودش را بازبینی و تست کند. چنین فرآیندی آن را درآوردن احساسات شخصی­‌اش برای آگاهی و صحبت در مورد آن‌ها درزمینهٔ کسب‌وکار همانند پایه‌­ی یک رابطه به سازمان، قانونی می­‌سازد. با گوش کردن و کمک کردن زیردست برای بیان اینکه چه و چطور احساس می­‌کند، مافوق کاری برای زیردست انجام نمی­‌دهد و بنابراین فرآیند خودارزیابی نمی­‌تواند مضر باشد. اطلاعات کارمند و مافوق را به‌عنوان یک معیار برای سنجش رابطه‌­ی احساسات کارمند و اهداف شخصی به اهداف سازمانی به کار می­‌گیرد. حتی اگر بعضی از این آرزوها و امیال برای راضی کردن فانتزی و غیرممکن باشند، اگر صحبت در مورد آن‌ها بدون خندیدن به آن‌ها، قانونی باشد، شخص می‌­تواند آن‌ها را با موقعیت­‌های زندگی خودش مقایسه کند و منطقی­‌تر انتخاب کند. حتی در امن­ترین محیط سازمانی، برای دلایلی که پیش‌ازاین ذکر شد، برای مدیران صحبت در مورد اهدافشان آسان نخواهد بود. سرپرست خوش‌نیت احتمالاً چیزی کمتر از یک بازرس ماهر است. این دو واقعیت نشان می­‌دهد که هر تلاشی برای محقق کردن اهداف شخصی زیردست بیهوده است. اما من فکر نمی‌­کنم. نکته‌­ی مهم تشخیص بیانی که هر شخص می­‌تواند ایجاد کند، نیست، اما طبیعت رابطه‌­ی مافوق - زیردست است که آن را برای تخریب چنین احساساتی امن می‌­کند و نظر اول را به شخص می­‌دهد. در چنین زمینه‌­ای ممکن است مافوق و زیردست برای نزدیک­تر شدن به یک تناسب سازمان - کارمند، حالتی غیرازاین بیایند.

 

 

درون‌نگری مافوق

 

یک رابطه‌­ی کارمند - سازمان نیاز به یک مافوق دارد تا در چند خوداندیشی شرکت کند. فرض کنید او مفتخر است که با خودش یک مدیر جوان باهوش آورده که به حرکت درون یک زمینه‌­ی متفاوت فکر می­‌کند. چطور می‌­تواند از عصبانی و ناامید شدن جلوگیری کند و چطور می­‌تواند بر تضادی غلبه کند که الآن با آن رو در رو است وقتی‌که زمان ایجاد پیشنهادهایی برای پیشرفت و اضافه‌حقوق است؟

 

مافوق نمی‌­تواند از خشمگین شدن و ناامید شدن جلوگیری کند. چنین احساساتی در این شرایط طبیعی هستند. او می­‌تواند حس ناامید شدن از دست‌پرورده‌اش را بیان کند. اما اگر او به خشمگین شدن ادامه دهد، سپس از خودش سؤال می‌­کند که چرا ادعای اعتمادبه‌نفس شخص دیگر نیز او را عصبانی کرده است. مسئله‌­ی پیشرفت‌­ها و اضافه‌حقوق باید درزمینهٔ واقعی مشابه به‌عنوان پایه قرار بگیرند، همان‌طور که پیش‌ازاین نیز بوده­‌اند. البته الآن بررسی با شخص بهتر است (ازنظر احساساتش) خواه او بخواهد بار مسئولیت اضافی را قبول کند و بتواند آن را منطقی رد کند. اگر او فکر می­‌کند که انجام می­‌دهد و می­‌تواند، به‌احتمال‌زیاد مسئولیت جدید را با عزم اضافی دنبال می­‌کند. با تضاد انتخابی شغلی‌­اش که پنهان نیست و با احساسات کمتری از مقصر بودن درباره­‌ی آن، تعهد او برای گزینه انتخابی­‌اش احتمالاً شدیدتر است و اگر یک کارمند اضافه‌حقوق به دست آورده، باید آن را بگیرد. برای نگاه‌داشتن فقط او را تنبیه می‌­کند که رابطه را در پشت مبنای پاداش - مجازات قرار می­‌دهد.

 

در اینجا این پرسش به وجود می‌­آید که چقدر اخلاقی است که چنین بحث­‌هایی را به‌عنوان بخشی از محورهای موقعیت کسب‌وکار بر اقلیم سازمان و بر حس مسئولیت شخصی هر مدیر، به وجود آورد که صفات سازمان یکی از اعتماد ایجادشده و اعتمادبه‌نفس­‌های حفظ شده است، دلیلی وجود ندارد که چرا مدیران و رئیسان نمی­‌توانند به‌اندازه­‌ی وکلا یا فیزیک‌دان‌­ها اخلاقی باشند. اگر هیئت‌رئیسه نتواند در ارتباط با زیردستان قابل‌اعتماد باشد پس نمی­‌تواند احترام و اعتمادبه‌نفس آن‌ها را در هر موردی داشته باشد و یک فرآیند ارزیابی MBO معمولی به‌سادگی به‌عنوان یک وسیله فشار مدیریتی به کار گرفته می­‌شود. اگر صفات سازمان یکی از رقابت‌­های داخلی بدگویی و بی‌اعتمادی است، نقطه‌­ی کمی در مورد صحبت درباره­‌ی خود انگیزی، نیازهای انسانی یا تعهد وجود دارد. مدیریت بر مبنای اهداف و فرآیندهای ارزیابی عملکرد، همان‌طور که تجربه شدند، ذاتاً در درازمدت علیه خود هستند زیرا بر پایه‌یک روان­شناسی پاداش - مجازات هستند که برای تشدید فشار بر شخص به کار گرفته‌شده است، درحالی‌که گزینه محدودی از اهداف را ارائه کرده است. چنین فرآیندهایی از طریق این روش­‌ها بهبود پیدا می‌­کنند: به‌وسیله‌ی سنجش فرضیات روان­شناسی، از طریق توسعه‌­ی آن‌ها به داشتن ارزیابی گروه و ارزیابی مافوق­‌ها توسط زیردستان و با بررسی اهداف شخصی هر فرد.

 

این تمرینات به استانداردهای اخلاقی سطح بالا و مسئولیت شخصی در سازمان نیاز دارند. چنین فرآیندهای ارزیابی حس بخشی از مافوق که ارزیابی یک عمل مخرب و متخاصم است را کم می‌­کنند. وقتی مافوق و زیردست هنوز مجبور به قضاوت عملکرد شخصی بعدی هستند، این قضاوت درزمینهٔ‌­ای از ملاحظات متوالی برای نیازهای شخصی و ارزیابی مجدد واقعیت‌­های محیطی و سازمانی، اتفاق خواهد افتاد. با نداشتن اجبار به پایدار بودن در دفاع و آگاهی از علاقه­‌ی واقعی سازمان در داشتن اهداف شخصی و سازمانی، یک مدیر برای سنجش خودش در مقابله با آنچه انجام شده است، آزادتر خواهد بود به خاطر اینکه چارچوب­‌های اضافی زیادی از مرجع در تنظیم اهداف عمودی و افقی وجود دارد مدیر دیگر نیازی به احساس تحت ارزیابی، حمله یا قضاوت همانند فرد محافظت‌شده در برابر سیستم، ندارد. به‌علاوه حالت‌­های چندگانه برای مشارکت نظرات و روش متفاوت برای اعمال‌نفوذ به بالا و افقی وجود خواهد داشت. در این زمینه‌­ها، مدیر می­‌تواند سؤالات و نگرانی در مورد جنبه‌­ی کیفی عملکرد را بالا ببرد. سپس مدیر، همکاران و مافوق­‌ها می‌­توانند باهم بر چنین مشکلاتی غلبه کنند. بنابراین یک فرآیند پایدار از مبادله، مشکل توصیف شغلی استاتیک را برطرف می­‌کند و راه‌­های چندگانه را برای بازخورد روی عملکرد و عمل مشترک فراهم می‌­آورد. در این نوع اقلیم سازمانی، رابطه کار به شبکه‌­ی پویایی برای موفقیت‌­های سازمانی و شخصی تبدیل می‌­شود. نتیجه­‌ی غیر اتفاقی چنین مدیریت­‌هایی این است که مشکلات خودبه‌خود در پایین­‌ترین سطوح ممكن حل می­‌شوند.

 


Management and evaluation based on whose goals

Part 4

Publish date : November 2013

Published in Harvard Bussiness Journal

 

ترجمه و تدوین از وبسایت شخصی دکتر سعید سعیدی‌پور

انتشار مطالب فقط با ذکر منبع این وبسایت مجاز است

 

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

دسته بندی ها

نوشته های اخیر

دیدگاه‌ها