سری مصاحبه با رهبران موفق
مصاحبه با ژنرال دیوید پتریوس
رئیس سابق سازمان سیا ، سرفرماندهی کل ارتش آمریکا در خاورمیانه ، شرق آفریقا و آسیای مرکزی
قسمت یکم
منتشر شده در مجله کسبوکار هاروارد
من علاقه خاصی به تئودور روزولت دارم. سخنرانی او در دانشگاه پاریس با عنوان «مرد در صحنه» همیشه برای من الهامبخش بوده است. در اینجا بخشی از سخنان او را نقل میکنم: کسی مورد احترام و تحسین میباشد که در صحنه حضور دارد و صورت او با گرد و غبار و عرق و خون آغشته است... در بدترین حالت اگر هم شکست بخورد، در اوج شهامت شکست خورده است.
شاید از زمان جنگ ویتنام، ژنرال دیوید پتریوس معروفترین رهبر نظامی ایالاتمتحده باشد که در حمله سریع در عراق نیز رهبر موفقی بود. اگرچه پس از چهار سال به این نتیجه رسیدیم که حمله به عراق، جنگی ناموفق بوده. تلاش موفق دیگری که باعث افزایش شهرت پتریوس به عنوان رهبر نظامی استثنایی شد، تلاش برای سرپا نگهداشتن ائتلاف متزلزل به رهبری ایالاتمتحده در افغانستان میباشد.
تمام رهبران ریسک میکنند، اما ریسکی که رهبران نظامی میپذیرند تا حدودی متفاوت است. تصمیمات آنها میتواند خیلی سریع، به کشته و مجروح شدن عدهای منجر شود. بنابراین آنها باید هنگام صدور فرمان و دستورهای خود بسیار دقیق و هوشیار باشند و باید نظم، کار گروهی و نیز اعتمادبهنفس و خودباوری را در سربازان خود نهادینه کنند. هیچکس مایل نیست یک فرمانده نظامی متزلزل و مردد، فرماندهی سربازان را بر عهده بگیرد.
دوران خدمت نظامی پتریوس از دانشکده نظامی وست پوینت آغاز شد. اما دو درگیری که به جراحت شدید او منجر شدند، میتوانست به مرگ او و در نتیجه، پایان خدمات نظامی او منجر شود. یکی از این رویدادها زمانی رخ داد که او سرهنگ دوم بود و حین آموزش تیراندازی، گلوله جنگی به سینه او اصابت کرد. مورد دوم، زمانی بود که او درجه سرتیپی داشت و هنگام فرود با چتر نجات دچار شکستگی استخوان لگن شد. در هر دو مورد، اراده او برای ادامه حیات و بازیابی دوباره سلامت جسمانی و هدف او برای اینکه همچنان رهبری فوقالعاده باقی بماند، باعث شد تا او بر مشکلات جسمانی پیروز شود. در حالی که میتوانست برای هر نظامی دیگری، به منزله پایان دوران خدمت باشد.
اما این انگیزه و مهارت رهبری از کجا نشأت گرفته؟ چه عاملی باعث شد تا دیوید پتریوس در حوزه نظامی و غیرنظامی، فردی برجسته شود؟ ژنرال در مصاحبهای که در سال ۲۰۱۷ در حضور عدهای از مردم در استودیو بلومبرگ در شهر نیویورک با ایشان داشتم، به این پرسشها پاسخ میدهد.
زمانی که پتریوس در ارتش حضور داشت، او را نمیشناختم. اما وقتی ایشان در چهاردهمین ماه ریاست بر سازمان سیا، خدمات دولت را ترک کرد و به شرکت خدمات مالی کیکیآر پیوست، در همایشهای مختلفی که اهالی کسبوکار در آنها شرکت میکردند با او آشنا شدم.
آنگونه که پتریوس برای من توضیح داد، به نظر وی، رهبری راهبردی یا استراژیک -یعنی رهبری در سطح کاملاً بالا- شامل چهار وظیفه مهم میباشد:
۱. داشتن ایدههای بزرگ (راهبردی)؛
۲. ابلاغ و انتقال ایدههای بزرگ به کلیه افراد سازمان؛
۳. نظارت بر اجرا شدن تمام آن ایدههای بزرگ؛و
۴. نظارت در فرایند کار تا معلوم شود ایدههای بزرگ با توجه به موقعیت و تجاربی که به دست میآیند، مورد بازنگری و اصلاح قرار میگیرند.
با این دیدگاه، وظایف مزبور باید توسط رهبران راهبردی به بهترین نحو اجرا شوند تا در دنیای نظامی و نیز در دنیای غیرنظامی به موفقیت برسند.
البته شاید اجرا کردن این وظایف در سازمانی بسیار بزرگ برای کسی که انگیزه، هوش، شهامت و شخصیت ژنرال پتریوس را دارد، ساده باشد. اما بیشک، هر رهبری که دارای این مجموعه خصوصیات باشد میتواند موفق باشد، حتی اگر یک ژنرال چهار ستاره نباشد!
نویسنده: اجازه دهید بحث را از اینجا آغاز کنیم که شما چگونه وارد ارتش شدید. پدر شما یک ناخدای هلندی بود که در جریان جنگ جهانی دوم، در حالی که فرماندهی کشتی آمریکایی لیبرتی بود، در منطقه دریایی بروکلین، در یک کلیسا با مادر شما که اهل بروکلین بود آشنا شد و در همان زمان جنگ با او ازدواج کرد.
دیوید: همینطور است. در دوران جنگ، پدرم هدایت کشتی تجاری آمریکایی را بر عهده داشت. او اهل هلند و فارغالتحصیل دانشکده تجارت دریایی هلند بود و در سال ۱۹۴۰، با یک کشتی هلندی در سفر دریایی بود که نازیها هلند را شغال کردند و کشتی نمیتوانست به بندر روتردام (در هلند) برگردد. به همین دلیل، به طرف ایالاتمتحده حرکت کرد و در منطقه دریایی بروکلین پهلو گرفت و بیشتر خدمه کشتی با ناوگان تجاری آمریکا قرارداد همکاری امضا کردند.
نویسنده: آیا شما در نیویورک بزرگ شدید؟
دیوید: خیر، در ۸۰ کیلومتری شمال شهر و به فاصله یک کیلومتری دانشکده وست پوینت.
نویسنده: وقتی در سن رشد بودید، چه لقبی برای شما انتخاب کرده بودند؟
دیوید: هلو! در نه سالگی، وقتی برای نخستین بار میخواستم به توپ ضربه بزنم، مربی تیم بیسبال که نمیتوانست نام فامیل من را تلفظ کند، گفت: «پپپ پیچز.» و این اسم یا عنوان روی من باقی ماند و حتی در دانشکده نظامی وست پوینت هم ادامه پیدا کرد.
خانم جوانی بود که تابستانها در قسمت لباسشویی دانشکده کار میکرد و از همکلاسیهای دوران دبیرستان من بود. او برای من یادداشتهایی میفرستاد. روزی یکی از دانشجویانی که از من چند سال بالاتر بود، یکی از این نامهها را گرفت و باز کرد و دید با این عبارت شروع شده است: «هلوی عزیزم!» و این ماجرا در کل دانشکده پیچید.
نویسنده: و این عنوان ماندگار شد.
دیوید: این عنوان در تمام فضای دانشکده وست پوینت پیچید.
نویسنده: شما با رتبه بالا فارغالتحصیل شدید. آیا پس از اتمام تحصیل، تصمیم گرفتید وارد ارتش شوید؟
دیوید: مطمئن نبودم پس از اتمام دوره تحصیل، زندگی نظامی را انتخاب خواهم کرد. در واقع، در دوره مقدماتی دانشکده وست پوینت بودم. تحقیق دانشگاهی را دوست داشتم و البته، سختترین مرحله دوره آموزشی بود. یکباره متوجه شدم سال آخر دانشکده هستم و موقعیت خاصی به دست آوردهام که فقط برای یک درصد کلاس فراهم میشود. متوجه شدم که در آن زمان واقعاً مایل نیستم پزشک شوم، بلکه میخواستم فقط دوره را طی کنم. به همین دلیل، پیاده نظام را انتخاب کردم و سی و هفت سال و چند ماه پس از آن، دوران بسیار جالبی برای من بود!
نویسنده: شما بلافاصله چند هفته پس از اتمام تحصیل، با دختر فرمانده دانشکده وست پوینت ازدواج کردید.
دیوید: بله، پدر او سرپرست دانشکده و ژنرال سه ستاره بود. با دختر او به طور اتفاقی آشنا شدم.
نویسنده: آشنا شدن با دختر سرپرست دانشکده برای شما مشکل ساز نشد؟
ديويد: ما سعی کردیم دیدارمان پنهانی باشد، اما چندان موفق نبودیم و به همین دلیل خیلی مورد انتقاد قرار گرفتم. اما ارزش آن را داشت، چون ما یکدیگر را واقعاً دوست داشتیم.
ادامه دارد...
Interview series with successful leaders
Interview with General David petraeus
Former Director of Central intelligence Agency
Part 1
Published in Harvard Business Journal