سری مصاحبه با رهبران موفق
مصاحبه با کن گریفن
بنیانگذار و مدیرعامل شرکت سیتادل
قسمت دوم
منتشر شده در مجله کسبوکار هاروارد
نویسنده: اما تصمیم گرفتید که به نیویورک، که محل توجه علاقهمندان به این گونه فعالیتهای تجاری است، نروید. چرا شیکاگو را انتخاب کردید؟
کن: انتخاب سختی بود. بدیهی است، بیشتر دوستانم از سواحل شرقی ایالات متحده به نیویورک میرفتند. موسسهای که از دوران دانشجویی از من حمایت میکرد، یعنی شرکت گلنوود پارتنرز، متعلق به دو شریک بود که فرانک میر در شیکاگو و دیگری، در نیویورک حضور داشت. شخصی که ساکن نیویورک بود، نقش مهمی در والاستریت داشت و با بازارهای مالی کاملاً آشنا بود. اما فرانک شبیه دبیر فیزیک ما در دوران دبیرستان بود و من احساس میکردم راحتتر میتوانم به او اعتماد و با او دوستی کنم. من هم به همین دلیل به شیکاگو رفتم.
نویسنده: در شروع کار چند نفر کارمند داشتید؟
کن: کار رسمی ما، در صندوق پوشش سرمایه از سال ۱۹۹۰ آغاز شد. در آن زمان فقط چهار پنج نفر کارمند داشتم.
نویسنده: آیا در روزهای نخست برای کسب درآمد باید تلاش میکردید و سراغ سرمایهگذاران میرفتید؟ یا اینکه چون پول به سمت شما سرازیر شد، شما فقط باید نگران عملیات تجاری میبودید؟
کن: چونکه احساس میکردیم موسسه مال خود ماست، حرکت میکردیم و به دیدن صدها نفر در نقاط مختلف جهان میرفتیم و در مسیر تهیه سرمایه بودیم. در روزهای نخست، فرانک میر به عنوان شریکی مهم، برای جمعآوری سرمایه به من کمک میکرد. شهرت او بسیار زیاد بود. ضمانت او بر موفقیت من تأثیر فوقالعادهای گذاشت و من در مسیر موفقیت قرار داشتم.
نویسنده: تصمیمات تجاری را چه کسی میگرفت؟
کن: در روزهای نخست، یکسری مدل و تحلیلهایی داشتیم که برای تصمیمگیری خیلی مفید بودند. شانس با من یار بود که همکارانی را استخدام کرده بودم که محصولات مختلفی را میشناختند و در تصمیمگیری موفق بودند.
درباره زندگی خود من، مهمترین نکته این است که از همان روز نخست تجارت ما آغاز شد. در ایالات متحده، اوراق بهادار زیادی را خرید و فروش کردیم. در توکیو و اروپا نیز به خرید و فروش اوراق بهادار اقدام کردم. از آنجا که حداکثر تا ۱۵ ساعت در روز میتوانستم کار کنم، باید یاد میگرفتم چگونه به دیگران اختیار نمایندگی خودم را بدهم. وقتی به ۳۰ سال گذشته نگاه میکنم، به این نتیجه میرسم که دلیل موفقیت من، ناشی از آن بود که یاد گرفتم چگونه به دیگران و نظر و قوه تشخیص آنها اعتماد کنم و به افراد صاحب مهارت، نمایندگی و اختیار بدهم.
نویسنده: در مقام یک تاجر، اگر روند بازار به زیان شما باشد با خودتان میگویید: «بازار آنقدر هوشیار نیست تا متوجه شود من تصمیم خوبی گرفتهام، بنابراین حتماً این وضع عوض خواهد شد.»؟
گاهی اوقات مردم برای مدت طولانی منتظر میمانند اما اوضاع بازار عوض نمیشود. گاهی اوقات هم میفهمند که اشتباه کردهاند و خیلی سریع اشتباه خود را جبران میکنند. شما از کدام گروه هستید؟ آیا آنقدر صبر میکنید تا روند بازار تغییر کند و با اطلاعات و دانش شما هماهنگ شود، یا وقتی روند بازار به زیان شماست دست از فعالیت برمیدارید؟
کن: بازار به ندرت خطا میکند. به عبارت دیگر، بازار مسیر خود را طی میکند. کتابهای تاریخ گواهی میدهند که افراد بسیاری وجود دارند که فکر میکردهاند اوضاع بازار را کاملاً درک میکنند و تمام هستی و دارای خود را از دست دادهاند. اگر سرمایهگذاریای انجام دادهاید که مطابق میل شما و به نفع شما نیست، باید یک قدم به عقب برگردید و از خودتان بپرسید: «در این موقعیت چه نکتهای وجود دارد که من نمیفهمم؟» اگر واقعاً تصور میکنید به تمام نقاط نامشخص و مبهم توجه کرده و آنها را برطرف کردهاید، از تصمیم خودتان برنگردید. در تاریخ مسائل مالی، داستان افرادی که شکستخوردهاند حاکی از آن است که این افراد به وضع بازار توجه نکرده و آن را نپذیرفتهاند.
نویسنده: پیش از وقوع رکود بزرگ اقتصادی، تعداد کارکنان و میزان دارایی تحت مدیریت شما چقدر بود؟
کن: از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۸، تعداد کارکنان ما از ۳ نفر به ۱۴۰۰ نفر رسید و دارایی تحت مدیریت ما حدود ۲۵ میلیارد دلار بود.
نویسنده: چگونه توانستید از رکود بزرگ اقتصادی جان سالم به در ببرید؟
کن: کلمه نجات واژه به جایی است. در تاریخ شرکت سیتادل، دوران رکود بزرگ تنها زمانی بود که موجودیت ما به خطر افتاد. من نمیتوانستم پیشبینی کنم نظام بانکی ما تا کجا سقوط خواهد کرد. ما به عنوان مجموعهای که از اهرم مالی استفاده میکردیم، در موقعیت خیلی خطرناکی قرار داشتیم. زیرا دسترسی به سرمایه و منابع مالی وجود نداشت و ارزش داراییهای مالی هم به شدت کاهش یافته بود. چون کسی توان انجام دادن معاملات مالی را نداشت تا بتواند قدمی بردارد و باعث حفظ تعادل قیمتها شود. ما هیچگاه ۱۰ درصد سرمایه خود را از دست نداده بودیم، اما در این دوران و در عرض ۱۶ هفته، نیمی از سرمایه ما از دست رفت.
نویسنده: آیا تصور میکردید امکان نجاتتان نیست؟
کن: برایتان توضیح میدهم. یک روز جمعه رفتم خانه. اگر مورگان استانلی برای کسبوکار، روز دوشنبه باز نمیشد، من روز چهارشنبه دچار مشکل میشدم. اگر به یاد داشته باشید، در مورد مورگان استانلی پرسش این بود که آیا ژاپنیها به تعهدات مالی خود عمل خواهند کرد یا نه. اساساً ادامه کار آنها زیر سؤال بود. بنابراین، خیلی زود باید این حقیقت را میپذیرفتیم که احتمال دارد نجات پیدا نکنیم و امکان دارد اتفاقی بیفتد که موجب ورشکستگی شرکت ما شود. من باید واقعیت را میپذیرفتم. اگر این کار را میکردم، بهترین تصمیم یا تصمیمات ما برای نجات ادامه بقا چه بود؟ راه نجات ما این بود که هر روز تلاش کنیم، اگرچه که میدانستیم امکان ورشکستگی شرکت ما نیز وجود دارد. ولی ما حاضر به تسلیم نبودیم.
نویسنده: در حال حاضر حجم موسسه شما در دنیای صندوقهای پوشش سرمایه چقدر است؟
کن: ارزش سرمایه ما امروز ۳۰ میلیارد دلار میباشد. ۳ یا ۴ سال است که در چنین وضعیتی قرار داریم.
نویسنده: آیا شما برای سرمایهگذاری تصمیم میگیرید یا اختیار این کار را به افراد حرفهای واگذار میکنید؟
کن: ما الآن حدود ۳۰ یا ۴۰ دقیقه است که در حال مصاحبه هستیم و ما امروز، در صندوق پوششی خود حدود ۳ تا ۴ درصد کل گردش مالی ایالات متحده را در اختیار داریم. درحالیکه نه گوشی همراه بلک بری داریم و نه آیفون.
حدود ۹۹.۹% تصمیمات ما را همکاران میگیرند. من از فردی حمایت میکنم که اطلاعات دقیقی دارد، خوب قضاوت میکند و تصمیم لازم را میگیرد. در موقعیتی که من قرار دارم، راه بهتری برای تصمیمگیری وجود ندارد، جز اینکه تحلیلگر من که ۵ سال به شرکت زیراکس و ۱۰ سال به شرکت آمژن خدمات ارائه کرده، تصمیم بهتر را بگیرد.
نویسنده: میگویند شما در به کارگیری متخصصان قوی در امر سرمایهگذاری وقت زیادی را صرف میکنید. آیا بخش بزرگی از کار شما جذب افراد به شرکت سیتادل است؟
کن: شاید در دوران فعالیت حرفهای خودم با ۱۰ هزار نفر مصاحبه کرده باشم. هر روز دو مصاحبه انجام میدهم، چون دنبال استعدادها میگردم.
نویسنده: اگر کسی این مصاحبه را بخواند و بخواهد برای مصاحبه نزد شما بیاید، چکار باید انجام دهد تا شما او را تأیید کنید؟
کن: در مصاحبه با افراد ممکن است خطا هم داشته باشیم. من در افراد داوطلب به دنبال دو انگیزه مهم هستم. سعی میکنم بفهمم آنها در زندگی به چه چیزی علاقه دارند و آیا به کاری که انجام میدهند عشق میورزند یا خیر.
پانزده سال پیش، خانم جوانی برای ما کار میکرد که یکی دو سال بود از یکی از دانشکدههای آیویوای لیگ فارغالتحصیل شده بود. روزی رئیس او به دفتر من آمد و گفت: «او میخواهد از شرکت ما برود، درحالیکه بسیار آدم بااستعدادی میباشد. او میخواهد به دانشکده پزشکی برود. باید او را متقاعد کنید که این جا بماند.»
گفتم: «با عرض معذرت. به محض اینکه به دفتر من بیاید، توصیه خواهم کرد معرفینامه او را بنویسید.» اگر او میخواهد پزشک شود، به این معناست که جهان به یک پزشک خوب دیگر نیاز دارد و من به کمک خواهم کرد تا در مسیر خودش برود. من به دنبال افرادی هستم که به کار ما عشق بورزند، زیرا این عشق و علاقه به کار است که به موفقیت ما منجر میشود.
انگیزه دوم این است که میخواهم بدانم دستاورد افراد در زندگی چیست. من به دنبال افرادی هستم که سابقه آنها نشان میدهد تصمیمات خوبی گرفتهاند و در زندگی به دستاوردهایی رسیدهاند.
ادامه دارد...
Interview series with successful leaders
Interview with Ken Griffin
Founder and CEO of Citadel Company
Part 2
Published in Harvard Business Journal