سری مصاحبه با رهبران موفق مصاحبه با وارن بافت قسمت دوم

 

 


سری مصاحبه با رهبران موفق

مصاحبه با وارن بافت

بنیان‌گذار و مدیرعامل شرکت برکشایر هاتاوی

قسمت دوم

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

نویسنده: هیچ‌وقت دوباره با این شخص برخورد کردید؟

 

وارن: خیر، اما او در حال حاضر باید خودش را از من پنهان کند.

 

نویسنده: چرا به دانشکده بازرگانی کلمبیا رفتید؟

 

وارن: در کتابخانه دانشگاه اماها مشغول بررسی فهرست کتاب‌ها بودم که متوجه شدم بنجامین گراهام و دیوید دود در دانشگاه کلمبیا تدریس می‌کنند. این دو نفر در سال ۱۹۳۴ کتاب تجزیه‌وتحلیل تضمینی را نوشتند که کتابی تأثیرگذار در حوزه‌ای که بعدها با عنوان برآورد یا ارزش‌گذاری سرمایه‌گذاری شناخته شد، می‌باشد. من کتاب آن‌ها را خوانده بودم، اما نمی‌دانستم آن‌ها تدریس هم می‌کنند.

 

داد معاون دانشکده بود. گراهام فقط هفته‌ای یک‌بار برای تدریس می‌آمد. به داد نامه‌ای نوشتم که: «آقای رئیس داد عزیز، فکر می‌کردم شماها مرده‌اید، اما حالا که فهمیدم زنده هستید، خیلی دلم می‌خواهد به کلمبیا بیایم، البته اگر بتوانید من را قبول کنید.»

 

نویسنده: و شما پذیرفته شدید. گاهی اوقات، زمانی که انسان‌ها قهرمانان خود را می‌بینند، کمی ناامید می‌شوند. آیا وقتی آقای گراهام را دیدید، به همان اندازه که تصور می‌کردید، خوب بود؟

 

وارن: او فوق‌العاده بود و تبدیل به یکی از دوستان بسیار خوب من شد.

 

نویسنده: حدس می‌زنم وضع تحصیلی شما در مدرسه کسب‌وکار کلمبیا خوب بود. بعد از فارغ‌التحصیلی که برای کار به شرکت آقای گراهام رفتید، اوضاع چطور بود؟

 

وارن: وقتی برای قهرمان خودم کار می‌کردم، حس خیلی عالی‌ای داشتم. اما او طی چند سال بازنشسته شد به همین دلیل من فقط یک سال ونیم آنجا بودم. اما هر روز از اینکه برای او کار می‌کردم بسیار خوشحال بودم.

 

نویسنده: تخصص شما در انتخاب سهام طبق فرمول او پیش می‌رفت؛ یعنی گشتن به دنبال شرکت‌هایی که زیر قیمت باشند که در حال حاضر به آن سرمایه‌گذاری ارزشی می‌گوییم. آیا متوجه شدید که اصول تو منحصربه‌فرد می‌باشد؟

 

وارن: وقتی رفتم تا برای او کار کنم، شاید تمام کلمات کتاب او را بهتر از خود او بودم؛ زیرا کتاب او را چندین بار خوانده بودم. اما احساس می‌کردم

نویسنده: در نهایت او تصمیم می‌گیرید بازنشسته شود و دیگر شرکت گراهام و شرکایی در کار نبود. آیا به این فکر افتادید که خودتان در نیویورک، شهری که فکر می‌کنم دوست داشتید در آن زندگی می‌کردید، شرکتی تاسیس کنید؟ چرا به اوماها برگشتید؟

 

وارن: مایل بودم به اماها برگردم. اگرچه دوستان زیادی در نیویورک داشتم، اما در آن زمان دو تا بچه داشتیم و خودم در وایت پلینز زندگی می‌کردم. باید با قطار رفت‌وآمد می‌کردم در مقایسه، زندگی در اماها را ترجیح دادم. البته در آن زمان پدر و مادرم، همسرم، عموها و عمه‌ها و دایی‌ها و خاله‌ها همگی در قید حیات بودند. در نتیجه، زندگی در اماها برای ما جذاب‌تر بود.

 

نویسنده: شما به اینجا برمی‌گردید و با سوزی ازدواج می‌کنید و دارای دو فرزند می‌شوید. آیا در اینجا خانه هم می‌خرید؟

 

وارن: خانه‌ای اجاره کردم که اجاره‌اش ۱۷۵ دلار در ماه بود.

 

نویسنده: خانه‌ای را که هم‌اکنون در آن ساکن هستید، چه زمانی خریدید؟

 

وارن: در سال ۱۹۸۵ که در آن زمان، بچه سومم در راه بود.

 

نویسنده: در اینجا یک شرکت مشارکتی تاسیس کردید. سرمایه‌اش را چطور فراهم کردید؟ مردم شما را می‌شناختند یا به خاطر پدرتان بود؟ چطور برای اولین مشارکتتان پول به دست آوردید؟

 

وارن: وقتی برگشتم، حدود ۱۷۵۰۰۰ دلار داشتم. تصور می‌کردم برای بقیه عمرم این پول کافی است. بنابراین تصمیم گرفتم به دانشگاه برگردم. با خودم گفتم بهتر است به دانشکده حقوق بروم. رفتم و در دانشگاه اماها در چند کلاس ثبت‌نام کردم. در واقع، قصد تأسیس شرکت و مشارکت با کسی را نداشتم، اما چند ماه بعد چند نفر از بستگان گفتند: «وارن، آیا ما هم می‌توانیم سرمایه‌گذاری کنیم؟ به نظر تو چگونه شروع کنیم؟» گفتم: «قصد ندارم به کار دلالی سهام برگردم، اما در شهر نیویورک برای شرکتی به نام نیو‌من و گراهام کار کرده‌ام. اگر مایل باشید شرکتی مشابه آن را راه‌اندازی کنیم.» اگرچه من قصد چنین کاری را نداشتم، اما در ماه مه ۱۹۵۶ این شرکت شکل گرفت.

 

نویسنده: تصور کنید؛ اگر وکیل شده بودید چقدر می‌توانستید موفق باشید!

 

وارن: درست است، هنوز هم افسوسش را می‌خورم.

 

نویسنده: در اولین مشارکت، در عمل چقدر پول توانستید به دست بیاورید؟

 

وارن: یک شب در اوایل ماه مه ۱۹۵۶ که برای تأسیس شرکت جمع شدیم، غیر از من هفت نفر دیگر بودند که ۱۰۵۰۰۰ دلار گذاشتند و من هم ۱۰۰ دلار گذاشتم. یعنی با ۱۰۵۱۰۰ دلار کار را شروع کردیم و من مطالبی را که تحت عنوان خط‌مشی کلی نوشته بودم، به آن‌ها دادم و گفتم: «اگر تصور می‌کنید ما با هم هماهنگ هستیم، این مطالب را بخوانید. اگر آن‌ها را قبول دارید، عضو شرکت شوید. مجبور نیستید توافق‌نامه‌ شرکت را بخوانید، اما خط‌مشی کلی را باید بپذیرید.»

 

نویسنده: آن‌هایی که آن زمان ۱۵۰ هزار دلار گذاشتند، امروز سرمایه‌شان چقدر می‌ارزد؟

 

وارن: خیلی زیاد.

 

نویسنده: آیا ثروت زیاد آن‌ها مدیون همان مشارکتی بوده که با هم داشتید؟ شما یک‌سری سهام خریدید اما سرانجام به این مشارکت پایان دادید. آیا علت این بود که نمی‌توانستید شرکتی یا سهامی با قیمت پایین بخرید؟

 

وارن: داستان از این قرار بود که بین ماه مه سال ۱۹۵۶ و اول ژانویه ۱۹۶۲، ده شرکت مشارکتی دیگر درست کردم. این کار اشتباه بود. یک نفر دیگر، یکی از دوستانم، آگهی تأسیس شرکت اول را در روزنامه خواند و گفت: «این دیگر چیست؟» و او هم شریک شد. شخص دیگری هم از ورمانت آمد و به ما ملحق شد.

 

به همین دلیل، این شرکت را جدا از بقیه تشکیل دادم. نه منشی داشتم، نه حسابدار و نه کارمند خاصی. هربار که سهامی می‌خریدم، آن را به یازده قسمت تقسیم می‌کردم، یازده چک می‌نوشتم، یازده دفتر حسابداری و یازده اظهارنامه مالیاتی پر می‌کردم.

 

نویسنده: عجب!

 

وارن: تمام این کارها را خودم انجام می‌دادم. حساب‌وکتاب تمام آن سهام را نگهداری می‌کردم چراکه نگران پول مردم بودم. سپس باید به بانک می‌رفتم و کارهای بانکی مربوطه را هم انجام می‌دادم. سرانجام، اول ژانویه ۱۹۶۲ از عقلم استفاده کردم و تمام این یازده شرکت را در مجموعه‌ای به نام شرکت بافت ادغام و آن را تا پایان سال ۱۹۶۹ اداره کردم و در تاریخ مزبور نیز شرکت را منحل کردم.

 

نویسنده: شما آن شرکت را منحل کردید، اما در سال ۱۹۶۹ شرکت مشارکتی تازه‌ای به وجود آوردید.

 

وارن: خیر. در آن زمان شرکت ما ۱۰۵ میلیون دلار سرمایه داشت. حدود ۷۰ میلیون دلار آن نقد بود که باید بین اعضا تقسیم می‌شد. در ترازنامه سه سهم وجود داشت که بیشتر آن متعلق به برکشایر هاتاوی بود و من آن را بین اعضا سرشکن کردم.

 

نویسنده: سپس از طریق برکشایر هاتاوی شروع به خرید سهام بیشتری کردید.

 

وارن: هم سهام خریدم، هم چند مؤسسه تجاری.

 

نویسنده: برکشایر هاتاوی یک کارخانه نساجی در نیو انگلند بود.

 

وارن: در نیو بدفورد.

 

نویسنده: از آنجا که این شرکت به نام شماست، از شهرت زیادی برخوردار می‌باشد. درحالی که این شرکت بدترین سرمایه‌گذاری شما بوده، همین‌طور است؟

 

وارن: تصمیم فوق‌العاده بدی بود.

 

نویسنده: چرا اسم یک شرکت نساجی ورشکسته را برای شرکتتان انتخاب کردید؟ چرا بعد از مدتی آن را تغییر ندادید؟

 

وارن: برای اینکه تصمیم احمقانه‌ای گرفتم. من تمام تلاشم را به کار بردم تا مقدار زیادی از سهام برکشایر هاتاوی را بخرم، اما آن‌ها سهام خیلی اندکی خریدند.

 

 

ادامه دارد...


Interview series with successful leaders

Interview with Warren Buffett

Founder and CEO of Berkshire Hathaway

Part 2

Published in Harvard Business Journal

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها