سری مصاحبه با رهبران موفق مصاحبه با اپرا وینفری قسمت دوم

 

 


سری مصاحبه با رهبران موفق

مصاحبه با اپرا وینفری

مدیرعامل، صاحب شبکه O.W.N ، هنرپیشه و تولیدکننده

قسمت دوم

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

نویسنده: اگر امروز به دستاوردهای گذشته خودتان نگاه کنید، به چه چیزی بیش از همه افتخار می‌کنید؟ -با فرض اینکه راه زیادی را طی کرده‌اید تا به دستاوردهای امروزتان برسید-

 

اپرا: من یک مدرسه دخترانه در آفریقای جنوبی دارم که همین چند وقت پیش دهمین سالگرد تأسیسش بود. در سراسر ایالات‌متحده هم دخترهایی دارم که وارد دانشگاه‌هایی مثل براون استنفورد و ایلان شده‌اند.

 

کمک به دخترها باعث اعتلای روحم می‌شود، چون خودم دختر فقیری بودم و می‌دانم چه حسی دارد. می‌دانم وقتی زندگی دختری را عوض می‌کنی، فقط زندگی او نیست که تغییر می‌کند، تو زندگی کل جامعه را تغییر می‌دهی؛ چون دخترها به خانواده و جامعه کمک می‌کنند. درست حدود ۱ سال بعد از اینکه برنامه‌ام سراسری شد، لحظه خاصی در زندگی‌ام پیش آمد. زنی از ان آربر میشیگان برایم نامه‌ای نوشته بود که بخشی از وصیت‌نامه‌ام خواهد شد. قرار نیست سنگ قبر داشته باشم، اما اگر نمی‌خواستم به‌جای دفن شدن جسدم سوزانده شود، روی سنگم گفته این زن را می‌نوشتند: «اپرا! هر روز که تو را تماشا می‌کنم و می‌بینم که خودت هستی، باعث می‌شود من هم بخواهم بیشتر خودم باشم.» هیچ‌چیزی برای من بهتر از این نیست. میراث تو تک‌تک زندگی‌هایی است که رویشان تأثیر گذاشته‌ای. ما دوست داریم فکر کنیم فقط لحظه‌های باشکوه و انسان دوستانه بر دنیا اثر می‌گذارند یا تغییر بزرگی در آن به وجود می‌آورند، اما در واقع آنچه که هر روز انجام می‌دهی این کار را می‌کند؛ اینکه چطور از زندگی‌ات استفاده می‌کنی تا چراغ راه زندگی آدم دیگری باشی و چطور از کارت برای بیان هنرت، هرچه که باشد، استفاده می‌کنی.

 

نویسنده: شما زندگی بسیار ساده‌ای داشته‌اید و خانواده شما ثروتمند نبوده‌اند.

 

دبلیو: محقرانه جان کلام را نمی‌رساند. من فقیر بودم. خیلی از دختران -درواقع، همه دخترهای مدرسه‌ام- فقیرند. همین چند وقت پیش که برای مراسم فارغ‌التحصیلی به آفریقای جنوبی رفته بودم، به آن‌ها گفتم: «وضعیت زندگی همه شماها مثل هم می‌باشد؛ شماها فقیرید.» یکی از دخترها دستش را بلند کرد و گفت: «دوست ندارم از این کلمه استفاده کنم.» من هم جواب دادم: «خب پس اگر فقیر نیستی، باید از این مدرسه بروی، چون دیگر دلیلی ندارد من هزینه تحصیل تو را در این مدرسه بدهم.» من با این لغت مشکلی ندارم و از آن خجالت نمی‌کشم. اوایل زندگی یا کارم، شاید این لغت ناراحتم می‌کرد، اما واقعیت این است که من فقیر بودم. ما آب لوله‌کشی یا برق نداشتیم و دستشویی بیرون از خانه بود؛ این یعنی فقر.

 

نویسنده: شما گاهی نزد پدرتان بودید، گاهی نزد مادرتان و گاهی هم نزد مادربزرگتان. این امر خیلی آزاردهنده است که کودک جای ثابتی نداشته باشد و دائم نزد این و آن برود. چه زمانی متوجه مهارت‌هایی که دارید شدید و توانستید به کمک آن‌ها وضعیت خودتان را تغییر دهید؟

 

اپرا: تصور می‌کنم در پیش‌دبستانی بود که تا حدودی متوجه این نکته شدم. یادم می‌آید که مادربزرگم خواندن را به من یاد داد. ما با یکدیگر کتاب مقدس را می‌خواندیم و این‌گونه بود که کم‌کم خواندن را یاد گرفتم.

 

شش سالم بود که مرا به میلواکی فرستادند و از آنجایی که تاریخ تولدم در زمان خوبی نبود، لطف الهی شامل حالم شد و حتی یک روز هم به مدرسه مخصوص سیاه‌پوست‌ها نرفتم. هیچ‌وقت یک لحظه هم در شرایطی قرار نگرفتم که احساس کنم از بقیه کمترم. وقتی به اولین کلاس کودکستان رفتم، برای اولین بار بچه‌های کوچک سفیدپوستی را دیدم که مادربزرگم برایشان کار نمی‌کرد.

 

در کلاسمان، همه الفبا را تمرین می‌کردند. با خودم می‌گفتم: «چرا بچه‌ها باید با الفبا آشنا شوند؟» برای معلم کودکستان، خانم نوو، نامه‌ای نوشتم و گفتم: «سلام خانم نوو، من مال این کلاس نیستم، چون کلمات بزرگ خیلی زیادی می‌دانم.» پس از آن تمام کلمات مهم و بزرگی را که از کتاب مقدس یاد گرفته بودم نوشتم. بعد از آن هم دو کلمه فیل و اسب آبی را اضافه کردم، چون این دو کلمه هم خیلی بزرگ و مهم بودند. در آن موقع متوجه تعجب خانم معلم شدم!

 

نویسنده: حال که صحبت از کلمات مهم کتاب مقدس شد، اسم کوچک شما یک هم‌ریشه در یکی از کلمات مقدس دارد. این کلمه چه بود؟

 

اپرا: اُرپا.

 

نویسنده: نامتان چطور به اپرا تبدیل شد؟

 

اپرا: روز اولی که به مدرسه رفتم، آن را غلط هجی کردم و دیگر همان‌طور ماند. اما در گواهی تولدم ارپا است.

 

نویسنده: اما این اسم خیلی شهرت پیدا کرده. به‌ندرت افرادی در جهان وجود دارند که فقط با یک اسم شناخته می‌شوند، مانند اسم شما یا مثل اسم مسیح. اگر اسم شما مری یا جین بود چکار می‌کردید؟

 

اپرا: به درد نمی‌خورد. یادم می‌آید وقتی اولین بار برای کار به بالتیمور آمدم، سردبیر خبرم به من گفت: «باید فکری در مورد این اسم بکنیم. هیچ‌کس آن را یادش نمی‌ماند یا نمی‌داند چطور تلفظش کند.»

 

حقیقتاً تا آن زمان همیشه مایل بودم اسمی مانند بقیه مردم داشته باشم. درست زمانی که رئیس من گفت که باید برای تغییر این اسم کاری کنیم، با خودم گفتم: «خیر، می‌خواهم همین اسم را نگه دارم.» وقتی در بالتیمور شروع به کار کردم، مدیران مربوطه برای من کمپینی راه‌اندازی کردند تحت این عنوان که «اپرا چیست؟» قصد آن‌ها نیز این بود که تلفظ صحيح اسم من را به مردم بگویند.

 

نویسنده: برای کسانی که ممکن است چیزی در موردتان ندانند، بهتر است بگوییم که در تنسی به دانشگاه رفته‌اید. بعد، مدت کوتاهی در یک ایستگاه خبری در تنسی کار کردید. پس از آن هم استخدام شدید تا به بالتیمور، شهر محل تولد من بروید. مادرم عادت داشت برنامه‌ شما را تماشا کند. او به من زنگ می‌زد و می‌گفت: «اینجا یک آدم فوق‌العاده‌ای برنامه دارد. حتماً برنامه‌اش سراسری می‌شود.» به او گفتم: «ای بابا! آدم‌های بالتیمور معمولاً برنامه سراسری پیدا نمی‌کنند». اما حق با او بود.

 

اپرا: مادر شما یقین داشت.

 

نویسنده: او باهوش بود. آدم باید به حرف مادرش گوش کند. زمانی که به بالتیمور رفتید، اولین کاری که انجام دادید چه بود؟

 

اپرا: مجری خبر شدم.

 

نویسنده: اما کاملاً موفقیت‌آمیز نبود.

 

اپرا: مورد انتقاد قرار گرفتم و تنزل شغلی پیدا کردم.

 

نویسنده: درست است، اما قراردادی با شما بسته شد که از اخراج شدن شما جلوگیری کرد. در برنامه نمایش بعدازظهرها چگونه کار کردید که مجری شدید؟

 

اپرا: دوراندیشی و سال‌ها تجربه به من ثابت کرده که خیلی وقت‌ها تنزل پیدا کردن یا اخراج شدن باعث می‌شود فرصت دیگری خودش را نشان دهد. خیلی از کسانی که طی سال‌ها با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام، داستان‌هایی در این مورد برایم تعریف کرده‌اند که این اتفاق، بهترین رخداد زندگیشان بوده. من گزارشگر تلویزیونی خوبی نبودم، بیش از حد احساساتی می‌شدم، دنبال گزارش وقایع و داستان‌ها می‌رفتم و در نهایت، کارم به تهیه پتو و وسایل دیگر برای مردم مصیبت‌زده می‌کشید.

 

 

ادامه دارد...


Interview series with successful leaders

Interview with Oprah Winfery

CEO , Owner of O.W.N network , Actor and producer

Part 2

Published in Harvard Business Journal

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها