سری مصاحبه با رهبران موفق
مصاحبه با ریچارد برانسون
بنیانگذار گروه ویرجین
قسمت سوم
منتشر شده در مجله کسبوکار هاروارد
نویسنده: اواخر دهه ۱۹۷۰ فرصتی پیش آمد تا جزیرهای در جزایر ویرجین انگلیس بخرید.
برانسون: قیمت تعیین شده برای این جزیره زیبا ۵ میلیون دلار بود. خیال کردم میتوانم ۱۰۰ هزار دلار فراهم کنم، به همین دلیل همان ۱۰۰ هزار دلار را پیشنهاد دادم. خوشبختانه هیچکس دیگری به دیدن این جزیره نیامد. آنها هم سال بعد گفتند اگر ۱۲۰ هزار دلار تهیه کنم میتوانم جزیره را بخرم. خیلی تلاش کردم تا آن ۱۲۰ هزار دلار را تهیه کنم و سرانجام، زیباترین جزیره جهان در مجمعالجزاير ويرجين را خریدم.
نویسنده: شما در آنجا یک خانه و یک استراحتگاه ساختهاید؟
برانسون: جزیره Necker تبدیل به خانه ما شده. مكان فوقالعاده زیبایی میباشد. گردهماییهای خیلی خوبی با مردم داریم و گاهی که در صدد بررسی مسائل جهانی هستیم، همایشهایی را هم در آنجا برپا میکنیم. گاهی نیز مردم برای تعطیلات به آنجا میآیند و کل جزیره را رزرو میکنند.
نویسنده: باراک اوباما و همسرش هم به جزیره نکر رفتهاند.
برانسون: او محبت کرد و چند ماه پیش از اینکه دوره ریاست جمهوری وی تمام شود، من را به دفتر بیضی در کاخ سفید دعوت کرد. روز خوبی بود و متوجه شدم که در بسیاری از مسائل زندگی با یکدیگر هم نظر هستیم.
نویسنده: فکر میکنم که او مهمان خوبی بود.
برانسون: هردو آنها آدمهای دوستداشتنیای هستند. باعث افتخار بود که لحظاتی را در کنار آنها بودم.
نویسنده: شما با رهبران بزرگ زیادی ملاقات و عده زیادی از آنها را در گروهی به اسم پیشکسوتان جمع کردهاید، افرادی مثل نلسون ماندلا و آنهایی که در زمان خودشان رهبران بزرگی بودهاند. شما با ماندلا خیلی صمیمی بودید.
برانسون: ارتباط ما خیلی صمیمی بود. من آدم بسیار خوشاقبالی بودم که به مدت ده سال، ارتباط خوبی با او داشتم. در واقع، سازمان پیشکسوتان را با کمک او راهاندازی کردیم که از دوازده زن و مرد بزرگ تشکیل شده که تعارضات و اختلافات جدی را بررسی و در جهت حل این تعارضات تلاش میکنند. شاید تعارضات بیش از هر چیزی افکار انسان را به خود معطوف میکند، بهطوری که نمیتوان به مسائل دیگر پرداخت.
نویسنده: به نظر شما چه عاملی یا عنصری باعث میشود که یک فرد رهبر بزرگی شود؟
برانسون: شنونده خوب بودن یکی از نکات بسیار مهم میباشد. وقتی در جلسات بزرگان مینشینم و به سخنان آنها توجه میکنم، متوجه میشوم علت بزرگی و عظمت آنها این است که بیشتر عمر خود را صرف گوش کردن، دقت و درک سخنان دیگران کرده و سپس، با انتخاب دقیق کلمات به سخن گفتن پرداختهاند.
نکته مهم دیگر، دوست داشتن مردم است؛ عشق بیغلوغش به همه و گشتن به دنبال بهترین خصوصیات مردم. حتی اگر آنها در درد و رنج هم باشند، باز هم میشود بهراحتی بهترین خصوصیات هرکس را پیدا کرد.
نویسنده: اگر کسی بخواهد در کسبوکارش مثل سر ریچارد برانسون موفق باشد، چه نکتهای را باید مدنظر داشته باشد؟
برانسون: سعی کنید با انسانهای بزرگ معاشرت داشته باشید. بهجای اینکه در صدد باشید تا همه کارها را خودتان انجام دهید، هرچه زودتر یاد بگیرید تا اختیار انجام دادن کارها را به دیگران تفویض کنید. سعی کنید با کسانی کار کنید که بهجای انتقاد از افراد تیم خود، آنها را تحسین میکنند. با افرادی همکاری کنید که واقعاً مشتاق نوآوری بوده، جسارت داشته باشند و چیزی ابداع کنند تا تمام افراد شرکت بتوانند به آن افتخار کنند.
نویسنده: یکی از نکات جالب زندگی شما این است که با خانواده خود رابطه خیلی خوبی دارید. بیشتر از ۴۰ سال است که ازدواج کردهاید. با همسرتان کجا آشنا شدید؟
برانسون: او را در یک استودیوی ضبط به اسم مانور دیدم؛ استودیویی که در بریتانیا داشتیم.
نویسنده: آیا در نگاه اول عاشق یکدیگر شدید؟
برانسون: از طرف من اینطور بود. او مشغول نوشیدن چای بود که وارد اتاق شدم و در همان لحظه، به او دلبستم.
نویسنده: شما با همسر موردعلاقهتان ازدواج کردید و اکنون دو فرزند دارید که رابطهتان هم با آنها خیلی خوب است. همیشه با خودم فکر میکنم خیلی مهم میباشد که انسان تا زمانی که والدین او زندهاند بتواند چنین رابطهای با آنها داشته باشد. پدر شما چند سال زندگی کردند؟
برانسون: نودوسه سال.
نویسنده: مادر شما هنوز در قید حیات میباشند. وقتى والدينتان شاهد موفقیتهای شما بودند، چه حسی داشتند؟
برانسون: احساس فوقالعادهای بود که بتوانم آنها را در موفقیتم شریک کنم. اولین ۲۰۰ دلاری که برای شروع کارم گرفتم را مادرم به من داد؛ او گردنبندی پیدا کرده بود و به اداره پلیس برد و تحویل داد و کسی برای گرفتنش نیامد. مادرم هم توانست آن را ۲۰۰ دلار بفروشد. این همان پول حیاتیای بود که در شروع کار به من کمک کرد.
همیشه سعی کردهام والدینم را در زندگی خیلی خوبم شریک کنم و خوشحالم که در این راه موفق بودهام و نسبت به مادرم همچنان این نکته را رعایت میکنم.
نویسنده: آیا در دوران کودکی و نوجوانی هرگز تصور میکردید آنقدر ثروتمند شوید که مبالغ فوقالعاده زیادی از آن را برای امور خیریه کنار بگذارید؟
برانسون: واقعیت این است که هرگز تصور نمیکردم چنین زندگی عالیای داشته باشم و روزی در موقعیتی قرار بگیرم که به یاری خدا بتوانم تحولی ایجاد کنم.
نویسنده: خیلی وقتها، افرادی که از نظر مالی موفق و مشهور میشوند، به دلایلی شاد به نظر نمیرسند. اما تو ظاهراً آدم خیلی شاد و خیلی قانعی هستی. آیا این برداشت درست است؟
برانسون: اگر آدم خیلی خوشبختی نبودم، حتماً خیلی از زندگی رنج میبردم. این موهبت نصیب من شده که همسر بسیار دوستداشتنیای دارم. ما کاملاً مخالف یکدیگریم، اما ارتباط ما با یکدیگر عالی میباشد. خوشبختانه بیشتر عمر خود را در کنار یکدیگر بودهایم و فرزندان و نوههای خیلی خوبی داریم.
نکته دیگر این است که من هر روز در حال یادگیری هستم. زندگی را مانند دوره دانشگاه طولانی میبینم، اگرچه که هیچگاه وارد دانشگاه نشدم. هر روز درس تازهای از زندگی میگیرم، به سخنان دیگران گوش میکنم و دائماً در حال نکته برداری هستم. من این احساس را دارم که یک دانشجوی همیشگی میباشم.
نویسنده: اجازه دهید پرسشی را که از بیل گیتس پرسیدهام از شما هم بپرسم. آیا گمان میکنید اگر مدرک دانشگاهی داشتید، در زندگی آدم موفقتری بودید؟
برانسون: خیر، در ۴۰ سالگی به همسرم گفتم: «به این فکر میکنم که شاید همهچیز را کنار بگذارم و به دانشگاه بروم.» او هم رو به من کرد و گفت: «فقط میخواهی به دانشگاه بروی و با دخترهای جوان گپ بزنی! بهتر است برگردی به کار خودت.» به نظرم که نصیحت خوبی بود!
Interview series with successful leaders
Interview with Richard Branson
Founder of Virgin Group
Part 3
Published in Harvard Business Journal