سری مصاحبه با رهبران موفق - مصاحبه با جف بزوس قسمت سوم

 

 


سری مصاحبه با رهبران موفق

مصاحبه با جف بزوس

بنیان‌گذار و مدیرعامل آمازون مالک و صاحب روزنامه واشنگتن‌پست

قسمت سوم

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

 

نویسنده: اما شما با رتبه ممتاز تحصیلات خود را به پایان بردید.

 

جف بزوس: بله، با درجه ممتاز فارغ‌التحصیل شدم.

 

نویسنده: و عضو انجمن دانشجویان ممتاز بودید؟

 

جف بزوس: فی بتا کاپا.

 

نویسنده: بعد رفتی سراغ پرچالش‌ترین موضوع برای بشریت؛ امور مالی.

 

جف بزوس: بله، به نیویورک رفتم و بالاخره از یک صندوق سرمایه‌گذاری تأمینی کمی، یعنی شرکت دی.ای.شاو، که رئیسش مرد فوق‌العاده‌ای به اسم دیوید شاو بود سر درآوردم. وقتی آنجا شروع به کار کردم، فقط ۳۰ نفر کارمند داشت و وقتی آنجا را ترک می‌کردم حدود ۳۰۰ نفر شده بودند. دیوید هنوز هم یکی از افراد فوق‌العاده باهوشی است که تاکنون دیده‌ام. از او درس‌های زیادی آموختم. از بسیاری از ایده‌های او در زمینه‌هایی همچون منابع انسانی و به کارگیری و استخدام افراد، در آغاز کار آمازون استفاده کردم.

 

نویسنده: خود شما در آنجا یکی از بهترین‌ها بودید. چه عاملی باعث شد که با خود بگویید: «من اینجا را ترک می‌کنم. می‌خواهم شرکتی راه‌اندازی کنم که کار آن فروش کتاب از طریق اینترنت باشد و این کار را از شهر سیاتل شروع می‌کنم.» این ایده از کجا به ذهن شما رسید؟

 

جف بزوس: سال ۱۹۹۴ بود و به ندرت کسی از اینترنت چیزی می‌دانست. در آن زمان از اینترنت فقط دانشمندان از فیزیک‌دانان استفاده می‌کردند. در شرکت دیوید شاو نیز برای برخی موارد خاص از اینترنت استفاده می‌کردیم. من به این نتیجه رسیدم که میزان استفاده از شبکه جهانی اینترنت، حدود ۲۳۰۰ درصد در سال رشد خواهد کرد. این ایده در سال ۱۹۹۴ به ذهنم رسید. هر چیزی که با این سرعت توسعه یابد خیلی بزرگ خواهد شد. وقتی به این موضوع فکر کردم، با خودم گفتم: «باید کسب‌وکاری راه‌اندازی کنم و آن را از طریق اینترنت پیش ببرم و کاری کنم در پیرامون ما گسترش یابد و ما نیز کار با آن را ادامه دهیم.»

 

از محصولاتی که می‌شد آنلاین بفروشم، فهرستی تهیه کردم، آن‌ها را با هم مقایسه و کتاب را انتخاب کردم. از یک جهت، کتاب خیلی غیرعادی است. چون در مقوله کتاب تعداد اقلام بیشتر از هر مقوله دیگری است. در هر مقطع زمانی، ۳۰۰ میلیون کتاب مختلف چاپ شده در سراسر جهان پیدا می‌شود. ایده اصلی آمازون ساختن یک مجموعه جهانی کتاب بود؛ بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی‌ها فقط ۱۵۰ هزار عنوان داشتند. پس همین کار را انجام دادم. تیم کوچکی استخدام کردم، نرم‌افزار لازم را درست و سیاتل نقل‌مکان کردیم.

 

نویسنده: آیا انتخاب شهر سیاتل به خاطر حضور مایکروسافت در آن شهر بود؟

 

جف بزوس: دو دلیل وجود داشت؛ آن موقع، بزرگ‌ترین انبار کتاب جهان نزدیک شهری به اسم روزبرگ در اورگان بود و بعد از آن، منبع تأمین نیروی انسانی موجود در مایکروسافت. 

 

نویسنده: وقتی به خانواده گفتید که قصد ترک شرکت دیوید شاو را دارید -که در آنجا فرد موفقی بودید و درآمد کافی هم داشتید- و به همسرتان گفتید که باید در سرتاسر کشور برای فروش کتاب مسافرت کنید، آن‌ها چه واکنشی نشان دادند؟

 

جف بزوس: همه‌شان بلافاصله، درست بعد از اینکه پرسیدند «اینترنت چیست؟» تشویقم کردند. آدم همیشه می‌تواند روی عزیزانش حساب کند. روی ایده‌ات حساب نمی‌کنی، روی شخص حساب می‌کنی.

 

وقتی با دیوید شاو که رئیس شرکت بود صحبت کردم و گفتم چنین ایده‌ای دارم، به بوستان مرکزی شهر رفتیم و مدت زیادی را به گفت‌وگو پرداختیم. سرانجام، دیوید پس از آنکه سخنانم را کاملاً شنید، گفت: «تصور می‌کنم ایده خوبی داری. اما این ایده برای کسی مطلوب است که در حال حاضر شغل خوبی نداشته باشد.» از سخنان او این‌طور نتیجه‌گیری کردم که باید قبل از تصمیم نهایی دو روز دیگر فکر کنم. 

 

 این یکی از تصمیم‌هایی بود که با قلبم گرفتم نه با مغزم؛ در اصل به خود گفتم: «می‌خواهم وقتی ۸۰ سالم شد کمتر افسوس چیزی را در زندگی بخورم.» بیشتر پشیمانی‌های ما به خاطر غفلت است. کارهایی که امتحانشان نکردیم، راهی که نرفتیم. این‌ها چیزهایی است که مدام به ذهنمان خطور می‌کند.

 

نویسنده: یادم می‌آید که به آنجا آمدم و تو به من گفتی که خودت باید کتاب‌ها را پست خانه ببری.

 

جف بزوس: سال‌ها کارم همین بود. ماه اول، چهار دست‌وپا روی کف سیمانی سخت همراه یک نفر دیگر که کنارم زانو زده بود، جعبه‌ها را بسته‌بندی می‌کردیم. یک روز گفتم: «می‌دانی چی لازم داریم؟ زانوبند. زانو‌هایم دارد از درد می‌ترکد!» آن شخص که کنار من بسته‌بندی می‌کرد گفت: «ما میز بسته‌بندی لازم داریم.» به نظرم آمد که این بهترین ایده‌ای است که تا حالا شنیده‌ام. فردای همان روز رفتم و دو تا میز بسته‌بندی خریدم و با این کار تولیدمان دو برابر شد.

 

نویسنده: نام آمازون را چگونه انتخاب کردید؟

 

جف بزوس: آمازون، بزرگ‌ترین رودخانه زمین، بزرگ‌ترین مجموعه زمین.

 

نویسنده: به همین راحتی؟ یعنی اسم دیگری در نظر نداشتید؟

 

جف بزوس: اول اسمش را گذاشتم کادابرا. واقعاً مشکل است که بتوانم به شما تفهیم کنم شروع کار من چقدر کوچک بود. می‌خواستم حتی یک ثانیه را هم از دست ندهم. می‌خواستم یک شرکت ثبت شده داشته باشم و حساب بانکی باز کنم. بنابراین، به دوستی تلفن زدم و وکیلش را به من معرفی کرد. معلوم شد او در اصل وکیل طلاقش بوده، اما شرکت را برای من ثبت و چند حساب بانکی باز کرد. او گفت: «باید بدانم برای مدارک ثبت می‌خواهید شرکت چه اسمی داشته باشد.» من گفتم: «کادابرا» (داشتیم تلفنی حرف می‌زدیم)، مثل آبرا کادابرا. او پرسید «کاداوُر؟» (به معنی جسد). 

 

فهمیدم این‌طوری فایده ندارد. گفتم، «فعلاً همین کادابرا باشد، بعد تغییرش می‌دهم.» سه ماه بعد آن را تبدیل کردم به آمازون.

 

نویسنده: اگر فقط کتاب می‌فروختی احتمالاً امروز ثروتمندترین مرد جهان نبودی. اولین بار که به فکرت رسید چیزهای دیگری هم بفروشی کی بود؟ 

 

جف بزوس: بعد از کتاب، شروع کردیم به فروختن موسیقی و بعد هم ویدیو. سپس ابتکاری به خرج دادم و هزار‌تا ایمیل برای مشتری‌هایی که تصادفی انتخاب کرده بودم فرستادم و از آن‌ها پرسیدم: «به جز چیزهایی که الآن به فروش می‌رسند دوست دارید چه چیزهای دیگری بفروشیم؟»

 

پاسخ‌ها فوق‌العاده متنوع بود و از ما می‌خواستند هر آنچه نیاز دارند برایشان ارسال کنیم. یادم می‌آید یک نفر جواب داده بود که می‌خواهد تیغه برف برف‌پاک‌کن به او بفروشیم! با خود گفتم: «با این روش همه چیز می‌توانیم عرضه کنیم.» این‌گونه بود که به تدریج فروش وسایل برقی، اسباب‌بازی و انواع دیگر کالا را شروع کردیم. اما طرح اولیه کار ما فقط فروش کتاب بود. 

 

نویسنده: سهام شما در مقطعی به ۱۰۰ دلار رسید. بعد تا ۶ دلار یا همین حدود پایین آمد.

 

جف بزوس: در اوج حباب اینترنت، سهام ما به حدود ۱۱۳ دلار رسید. بعد که حباب ترکید، به ۶ دلار سقوط کرد. در کمتر از یک سال این اتفاق افتاد. آن سال، نامه سالانه من به سهام‌داران با یک جمله یک کلمه‌ای شروع می‌شد: «اخ!»

 

نویسنده: بسیاری از شرکت‌های اینترنتی در آن دوره از کسب‌وکار خارج شدند. چه عاملی باعث شد تا شما به حیات خودتان ادامه دهید؟ 

 

جف بزوس: کل این دوره خیلی جالب است؛ چون سهامْ شرکت نیست و شرکت هم سهام نیست. در‌حالی که شاهد افت قیمت سهام از ۱۱۳ دلار به ۶ دلار بودم، همه معیار‌های داخلی کسب‌وکارمان، تعداد مشتریان، سود به ازای هر واحد و هر چیزی که تصورش را بکنی را هم در نظر داشتم. کسب‌وکار از هر جهت داشت به سرعت بهتر می‌شد. پس در‌حالی که قیمت سهام در جهت غلط حرکت می‌کرد، همه چیز در داخل شرکت در مسیر درست پیش می‌رفت. لازم نبود دوباره به بازار سرمایه برگردیم، چون به پول بیشتر نیاز نداشتیم. ورشکستگی مالی مثل ترکیدن حباب اینترنت، تهیه پول را بسیار سخت می‌‌کند. اما پول مورداحتیاجمان را داشتیم، فقط باید به پیشرفت ادامه می‌دادیم.

 

 

ادامه دارد ...


Interview series with successful leaders

Interview with Jeff Bezos

Founder and CEO of Amazon, owner and owner of the Washington Post newspaper

Part 3

Published in Harvard Business Journal

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها