13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمیدهند
کار دوازدهم
نویسنده : ایمی مورین
افراد دارای ذهن قوی، احساس نمیکنند که جهان چیزی به آنها بدهکار است.
رابرت جونز بوردت:
نگویید دنیا به شما بدهکار است. جهان به شما هیچ بدهیای ندارد، چراکه زمانی که هنوز شما به این جهان نیامده بودید، جهان سر جای خودش بود.
لوکاس برای مشاوره به دفتر من مراجعه کرد، زیرا کارکنان منابع انسانی شرکت به او گفته بودند که از برنامهٔ دستیار کارمندانشان سوءاستفاده میکند تا به بعضی از مشکلاتی که پیشآمده در محل کارش رسیدگی کند. در این برنامه، لوکاس قادر بود چندین جلسه مشاورهٔ کاملاً رایگان بگیرد.
لوکاس بعد از دریافت مدرک امبیای، وارد نخستین شغل مهم خود شده بود. او بابت این شرایط، خیلی هیجانزده بود و به شرکتی که برایش کار میکرد واقعاً ایمان داشت؛ ولی احساس نمیکرد همکارانش از حضور او در هیئتمدیره آنقدرها شاد باشند. به همین خاطر، معمولاً در مورد افزایش سوددهی شرکت پیشنهادهایی میداد و به همکارانش کمک میکرد بهرهوری بیشتری داشته باشند. با وجود این، گمان میکرد هیچکس به پیشنهادهایش توجه نمیکند. حتی جلسهای را با رئیسش هماهنگ کرد تا از او بخواهد به جایگاه رهبری ترفیع بگیرد، چراکه فکر میکرد قدرت بیشتر موجب میشود دیگران به نظرات او گوش بسپارند.
رئیسش علاقهای به ترفیع او نداشت. بالعکس به لوکاس گفت اگر قصد دارد که سرکار بماند باید بهتر رفتار کند زیرا همکارانش از برخورد او شاکی بودند. بعد از جلسه، لوکاس برای گلایه به دفتر منابع انسانی مراجعه کرده بود و آنجا به او پیشنهاد دادند چند جلسه مشاوره بگیرد.
لوکاس، احساس میکرد که لایق یک ترفیع شغلی است. هرچند او در شرکت تازهوارد بود، اطمینان داشت که در مورد افزایش بازدهی کسبوکارش، پیشنهادهایی خوب دارد و لایق دریافت حقوق بالاتری است. به همین علت، ما به بررسی این فرضیه پرداختیم که او یک کارمند باارزش است و اینکه کارفرمایش او را متفاوت میبیند. همچنین در مورد نتایج چنین فرضیهٔ بارزی سخن گفتیم. از اینرو، فهمید که دخالتش منجر به ایجاد مشکلاتی برای خودش و دیگران میشود. سرانجام، همکارانش و حتی کارفرمای او از این مسئله ناراضی بودند.
زمانی که لوکاس فهمید که دیدگاه همهچیزدانی او چگونه باعث رنجش دیگران میشود، در این مورد صحبت کردیم که همکارانش چه حسی نسبت به او دارند. بعضی از آنها چندین دهه میشد که در آن شرکت بودند و به آهستگی میکوشیدند از نردبان پیشرفت شرکت بالا بروند. لوکاس گفت که فهمیده است چرا وقتی کسی که تازه از دانشکده فارغالتحصیل شده آنها را نصیحت میکند، بعضی از آنها امکان دارد دلخور شوند؛ سپس تأیید کرد که اکثر آنها را احمق در نظر میگرفته است. او کوشید که آن افکار را دچار تغییر کند تا بتواند قدر کارمندان باسابقهٔ شرکت را بفهمد. در مرحلهٔ بعد، بهجای احمق فرض کردن همکاران، به خودش میگفت که آنها کارها را متفاوت انجام میدهند. وقتی به این میاندیشید که از تمام کارکنان بهتر است، به خودش یادآور شد که تازه از دانشکده فارغالتحصیل شده است، کمتجربه است و هنوز موارد زیادی را باید یاد بگیرد.
لوکاس قبول کرد فهرستی از رفتارهایی را فراهم کند که رئیسش میخواهد از بهترین کارمندان شرکت ببیند. وقتی آن فهرست را آماده کرد، بررسی کردیم که چه مقدار از آن رفتارها را بروز میدهد؛ سپس خودش تأیید کرد که تمام کارهای آن فهرست را به انجام نمیرساند؛ از جمله حمایت از دیگر کارمندان و داشتن یک رفتار محترمانه. بالعکس، او شدیداً اهل خودنمایی بود.
لوکاس قبول کرد از نگرش جدیدش در محل کار بهر ببرد. در جلسهٔ بعدی مشاوره در هفتههای آینده، او در مورد بعضی از تغییراتی که بر آنها کار میکرد سخن گفت و گفت از همهچیزدانی و نصیحتهای بیقیدوشرط دیگران دست برداشته استو وقتی عقب کشید و نکوشید که دیگران وادار کند تا به حرفهایش گوش بسپارند، آنها بیشتر متمایل شدند تا نظر او را بپرسند. او گمان کرد این بدون شک گامی در مسیر صحیح است و اطمینان یافت که میتواند همچنان برای تبدیلشدن به یک کارمند باارزش، سعی کند.
مرکز کائنات
تمامی ما قصد داریم سهمی لایق خود در زندگی داشته باشیم؛ ولی باور اینکه به خاطر کسی که هستید یا آنچه که پشت سر گذاشتهاید دنیا به شما بدهکار است، باور درستی نیست. اکنون به کدامیک از گزینههای زیر پاسخ آری میدهید؟
✓ گمان میکنید در اکثر کارها عملکردتان بالاتر از حد متوسط است؛ همچون رانندگی یا برقراری رابطه با دیگران.
✓ احتمال بیشتری وجود دارد که بهجای پذیرش نتایج، با دلیل آوردن از مشکلات دوری کنید.
✓ قبول دارید که به دنیا آمدهاید تا موفق باشید.
✓ فکر میکنید عزتنفستان به ثروت مادی شما وابسته است.
✓ باور دارید که لیاقت شادی را دارید.
✓ گمان میکنید که بهقدر کافی دشواریها را پشت سر گذراندهاید و اکنون نوبت شماست که اتفاقات خوبی در زندگی شما به وقوع بپیوندد.
✓ از سخن گفتن با خودتان، بیشتر از شنفتن حرفهای دیگران لذت میبرید.
✓ گمان میکنید آنقدر باهوش هستید که بدون نیاز به پرتلاشی، موفق شوید.
✓ گاهی چیزهایی میخرید که قادر به خریدش نیستید؛ ولی با گفتن اینکه ارزشش را دارید، این کار خود را توجیه میکنید.
✓ خودتان را در خیلی از حوزهها حرفهای میدانید.
باور به اینکه نیازی نیست زیاد سخت کار کنید یا خودتان را به زحمت زیادی بیندازید، فقط به این دلیل که فکر میکنید شما یک موجود استثنائی هستید ، باور درستی نیست. با وجود این، بیاموزید که چگونه از گلایه از زندگیتان دست بکشید و روی این موضوع متمرکز شوید که چگونه از لحاظ ذهنی آنقدر قوی شوید که دیگر نیازی به احساس شایسته بودن نداشته باشید.
چرا احساس میکنیم که جهان به ما بدهکار است
لوکاس، تکفرزند بود و در تمام طول زندگیاش، والدینش به او یادآور شده بودند که فردی منحصربهفرد و خارقالعاده است و باید موفق باشد. بنابراین زمانی که از دانشکده فارغالتحصیل شد، اطمینان داشت که حتماً به فردی استثنایی و بزرگ تبدیل خواهد شد. لوکاس فکر میکرد که هر کارفرمایی بدون مکث استعداد او را خواهد شناخت و با آغوشی گشوده، استخدامش خواهد کرد.
افرادی مانند لوکاس همهجا هستند. با اینکه ما این خصوصیت را خیلی خوب در دیگران متوجه میشویم، در حقیقت گاهی احساس میکنیم که حق داشتن بهترین چیزها را داریم.
ما در جهانی زندگی میکنیم که حقوق و اولویتها با هم اشتباه گرفته میشوند. افراد معمولاً گمان میکنند که حق دارند خوشحال باشند یا محترمانه با آنها برخورد کنند، حتی اگر برای رسیدن به خواستهشان به حقوق دیگران تعرض کنند. آنها بهجای کوشش برای کسب اولویت، به شکلی رفتار میکنند که گویی جامعه به آنها بدهکار است. تبلیغات، با ترویج مصرفگرایی و مادیگرایی، ما را به خرید محصولات ترغیب میکنند. این پیشنهاد که تو شایستهٔ این کالا هستی، فارغ از اینکه قادر باشید هزینهاش را بپردازید یا خیر منجر میشود خیلی از ما عمیقاً در بدهی فرو برویم.
این احساس که جهان به شما بدهکار است، همیشه در مورد حس برتری نیست، بلکه گاهی در خصوص احساس بیعدالتی است. بهعنوان مثال شخصی که دوران کودکی سختی را داشته، امکان دارد با خرید تمام وسایلی که در کودکی نداشته است، بیشازحد از کارت اعتباریاش بهره ببرد. شاید خیال کند دنیا فرصت داشتن چیزهای خوب را به او بدهکار است، چون در جوانی چیزهای زیادی را از دست داده است. این شکل از تفکر، یقیناً مضر است.
جین تونج، روانشناس و نویسندهٔ کتاب نسل من و رواج خودشیفتگی، روی موضوع خودشیفتگی و حق داشتن، تحقیقات زیادی انجام داده است. بر اساس بررسیهای او، نسلهای جوان اشتیاق بیشازحدی به ثروتهای مادی و اشتیاق پایینی به کار دارند؛ سپس دلایل زیر را برای چرایی این امر، بیان میکند:
✓ عزتنفس آنها در کودکی، بیشازحد پرورش داده شده استو برنامههای درسی با هدف توسعهٔ عزتنفس کودکان به آنها میآموزد که تمام آنها موجوداتی خاص و منحصربهفرد هستند. اینکه به کودکان این اجازه را میدهید که تیشرتی بپوشند که روی آن نوشته شده است: بهتر از تو به جهان نیامده. یا مدام به آنها گفته شود: تو بهترینی. موجب پرورش احساس خودشیفتگی در وجود آنان میشود.
✓ افراط بیشازحد والدین، مانع آن میشوند که کودکان بیاموزند چگونه باید مسئولیت برخورد خود را قبول کنند. وقتی بچهها هرچه میخواهند در اختیارشان قرار میگیرد و با نتایج بدرفتاریشان روبهرو نمیشوند، ارزش داشتههای خود را نخواهند دانست. در عوض، بدون در نظر گرفتن رفتارشان، میزان خیلی زیادی داراییهای مادی و تعریف به آنها داده میشود.
✓ شبکههای اجتماعی، باورهای نادرستی در مورد افراد به وجود میآورند. جوانها قادر نیستند جهانی بدون سلفی و وبلاگهای توسعهیافته را متصور شوند. روشن نیست که آیا شبکههای اجتماعی در حقیقت موجب خودشیفتگی میشوند یا بهعنوان مفری برای افراد عمل میکنند تا باورهای اصلی برتری خود را اعلام کنند. با وجود این، شواهد زیادی نشان میدهد که افراد بهسوی شبکههای اجتماعی میروند تا باعث افزایش عزتنفس خود شوند.
مشکل حس استحقاق داشتن
احساس برتریجویی لوکاس در محل کار، بدون شک هیچگونه تأثیر مثبتی بر دوستانش نداشت و باعث نمیشد که او سریعاً ترفیع شغلی بگیرد. ذهنیت برتریجویی و حقبهجانب بودن، مانع از آن میشود که بر اساس لیاقتهایتان به موفقیت دست یابید و همیشه شما را عقب نگه میدارد. زمانی که از این موضوع شاکی هستید که به حقتان در زندگی نرسیدهاید، احتمال اندکی وجود دارد که بهدشواری کار و کوشش کنید. زمانی که در کوشش برای طلب چیزی هستید که ادعا میکنید دنیا به شما بدهکار است، نمیتوانید بر مسئولیتهایتان متمرکز شوید و به موفقیتهای موردنظرتان برسید. همچنین از افراد درخواستهای غیرواقعی میکنید یا خیلی روی کسب چیزی متمرکز میشوید که خیال میکنید لایق به دست آوردنش هستید.
اگر همیشه میگویید: من لایق آن هستم که بهخوبی از من مراقبت و با من رفتار شود، شاید در ابراز آن نوع عشق و احترامی که موجب جذب شریکی شود که با شما مهربان است، مشکل داشته باشید.
وقتی تبدیل به یک شخص خودخواه میشوید، احساس همدلی برایتان سخت و چالشبرانگیز میشود. اگر همیشه گمان میکنید: من لایق آن هستم که چیزهای خوبی برای خودم بخرم، چرا باید وقت و پول خود را به دیگران بدهید؟ به این ترتیب، بهجای لذت بردن از بخشش، روی چیزی که به دست نمیآورید متمرکز میشوید.
وقتی تمام خواستههایتان را به دست نمیآورید، شدیداً آزردهخاطر میشوید، زیرا امکان دارد احساس یک قربانی را داشته باشید و بهجای لذت بردن دار داشتههایتان، بر تمام چیزهایی که ندارید و کارهایی که قادر به انجامش نیستید متمرکز میشوید. به این ترتیب، بعضی از بهترین چیزهای زندگی را از دست میدهید.
خودتان را خیلی جدی نگیرید
لوکاس باید میفهمید که این حس استحقاق روی او و اطرافیانش تأثیر میگذارد. سپس وقتی متوجه شد دیگران چگونه او را درک میکنند، توانست شیوهٔ تفکر خود در مورد همکارانش همچنین برخورد خود با آنها را دچار تغییر کند. تمایل به پرتلاش بودن و رشد احساس فروتنی به لوکاس کمک کرد تا مشغول به کار بماند.
از حس استحقاق خود آگاه شوید
همیشه میبینیم که در رسانهها افراد متمول، مشهور و سیاستمدارها به نحوی عمل میکنند که گویی قوانین در مورد آنها صدق نمیکند. بهعنوان مثال، پسر نوجوانی را در نظر بگیرید که به علت رانندگی در زمان مستی، تصادف و قتل چهار نفر در تگزاس به دادگاه کشیده شد؛ سپس وکلای مدافع اظهار داشتند که این پسر از ثروت زدگی رنج میبرد و نباید محکوم شود، زیرا در ناز و نعمت پرورش یافته و هرگز مسئولیتپذیر بار نیامده است. در نهایت، آن نوجوان به اقامت در مرکز بازپروری محکوم شد و اصلاً راهی زندان نشد. این شکل داستانها، ما را به این اندیشه وا میدارد که آیا این جهان به بعضی از افراد، بیشتر از دیگران بدهکار است.
بهعنوان مثال، اگر شغل رؤیایی را کسر نکنید، معمولاً دوستانتان میگویند: خب، کار بهتری به دست میآوری. یا تو لایق حوادث خوب هستی. اما با اینکه این جملات به خاطر نیت درست بر سر زبان آمده، وقایع همیشه مطابق دلخواهتان پیش نمیرود. فارغ از اینکه باهوشترین فرد بر زمین باشید یا دشوارترین شرایط زندگی را پشت سر گذاشته باشید، باید بدانید که خوششانستر از دیگران نیستید. در عوض، تا حد امکان از افکار زیر اجتناب کنید:
✓ من شایستهٔ بهتر از اینها هستم.
✓ من از آن قانون تبعیت نمیکنم زیرا احمقانه است.
✓ من باارزشتر از این حرفها هستم.
✓ من باید خیلی موفق باشم.
✓ حوادث خوبی برایم رخ میدهد.
✓ من خیلی خاص و منحصربهفرد هستم.
اکثر افرادی که حقبهجانببودن میکنند، فاقد خودآگاهی هستند. در عوض، کمان میکنند دیگران آنها را همانشکلی میبینند که خودشان آن دیدگاه را نسبت به
خود دارند. اکنون به افکار زیر توجه کنید و بدانید:
✓ قرار نیست که زندگی عادلانه باشد. هیچ قدرت برتری بر زمین وجود ندارد که با تمام افراد عادلانه برخورد کند. بعضی افراد، تجارب مثبت بیشتری نسبت به دیگران دارند. زندگی همین است؛ ولی به معنای این نیست که اگر شرایط بدی داشته باشید به شما بدهکار میشود.
✓ مشکلات شما خاص و منحصربهفرد نیست. هرچند زندگی هیچکس درست مانند شما نیست، دیگران هم غم و رنجهایی شبیه شما را تجربه میکنند. بهاحتمال زیاد افرادی هستند که بر شرایط بدتر از آن هم فائق آمدهاند. هیچکس قول نداده است که زندگی راحت خواهد بود.
✓ شما لایقتر از دیگران نیستید. هرچند شما متفاوت از دیگران هستید، یقیناً بهتر از تمام آدمها بر زمین نیستند. بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که ذاتاً اتفاقات خوبی برایتان رخ بدهد یا اینکه برای رسیدن به منافع بیشتر، نباید فقط سعی کنید.
به بخشیدن بیندیشید، نه گرفتن
اولین بار زمان گوش سپردن به یک تبلیغ رادیویی،چیزهایی در مورد خانهٔ سارا شنیدم. بعد از آن بود که فهمیدم من و سارا در یک شهر بزرگ شدهایم. آخرین شب زندگی مادرم، در یک بازی بسکتبال شرکت کردیم و به خاطر دارم که یک سری دوقلو در تیم بازی میکردند. یکی از آنها سارا رابینسون بود.
از آن هنگام، خواهر دوقلوی سارا -لیندزی ترنر- را میشناسم و او همهچیز را در مورد سارا به من گفت. وقتی سارا بیست و چهار ساله بود به تومور مغزی دچار شد. زیر عمل رفت یک سال و نیم شیمیدرمانی انجام داد و در نهایت، فوت کرد. در دورهٔ درمان، سارا بر این مسئله متمرکز شد که ابتلایش به سرطان خیلی ناعادلانه بوده است. با وجود این، کمک به مبتلایان به این بیماری را وظیفهٔ اصلی خود برگزید.
سارا در همان مرکز درمان با دیگر بیماران مبتلا به سرطان ملاقات کرد و از شنفتن اینکه خیلی از آنها وادار بودند مسافت زیادی را رانندگی کنند تا درمان شوند، شدیداً ترسید. زندگی در حومهٔ شهر مین، به این معنا بود که بعضی بیماران باید تا شش هفته، هر هفته پنج روز و هر بار هفت ساعت رانندگی میکردند، زیرا نمیتوانستند هزینهٔ هتل بپردازند. حتی بعضی از آنها در پارکینگ فروشگاه والمارت در ماشینشان میخوابیدند. او میدانست که این راه خوبی برای نبرد در زندگی نبود.
سارا قصد داشت به آنها کمک کند. در آغاز بهعنوان مزاح گفت که میتواند تختخوابهای تاشو بخرد و بگذارد همه در خانهاش بخوابند؛ ولی میدانست که این یک راهحل بلندمدت نیست و بنابراین به این فکر افتاد که مهمانخانهای نزدیک آن مرکز درمانی بسازد. سارا سالها عضو یک انجمن خیریهٔ محلی بود. شعارشان این بود: فراتر از خودت باش. این مشخصاً همان چیزی بود که سارا باورش داشت. او این پیشنهاد را ارائه کرد و اعضای خیریه قبول کردند تا در ساخت یک مهمانخانه کمکش کنند.
سارا مشتاق شد تا این پیشنهاد را به واقعیت گره بزند. حتی خانوادهاش میگویند با اینکه خودش در حال شیمیدرمانی بود، شبها بیدار میماند تا روی این پروژه کار کند. حتی وقتی شرایط سلامت سارا ضعیف شد، نگرش او مثبت ماند و به خانوادهاش گفت: من به این زودیها کنار نمیکشم.
در نهایت، نهتنها ایمانش به خدا قوی ماند، بلکه در مسیر تأسیس آن مهمانخانه هم مصمم شد.
سارا در دسامبر دو هزار و یازده در بیست و شش سالگی درگذشت. با وجود این، وصیت کرد خانواده و دوستانش ساخت خانهٔ سارا را به پایان برسانند. او در طول هجده ماه، تقریباً یک میلیون دلار جمع کرد. حتی دختر سارا هم در جمعآوری این مبلغ شرکت کرد. او شیشهای دارد که روی آن نوشته است: خانهٔ سارا. و پولی را که حاصل فروختن لیموناد بود، در راه ساخت این خانه کمک میکرد. تمام داوطلبان، بدون لحظهای خستگی و دریافت کمترین مبلغ دستمزد کار کردند تا فروشگاه پیشین مبلمان در نزدیکی آن مرکز درمانی را به یک مهمانخانهٔ نه اتاقه تبدیل کنند.
هرچند اکثر افراد مبتلا به یک بیماری صعبالعلاج میپرسند: چرا من؟ اما ذهنیت سارا این نبود. وقتی میزان سلامت او آنقدر ضعیف شد که حتی قادر نبود که شلوارش را هم بپوشد و همسرش باید لباسش را تنش میکرد، در دفترش نوشت: من خوشبختترین زن جهان هستم.
حتی در بخش دیگری از یادداشتهایش نوشت: من هرگز در زندگی کنار نمیکشم. کسانی که در زندگی من هستند، میدانند که چه اندازه برایم اهمیت دارند. سارا در طول زندگی کوتاهش، داروندارش را بخشید و این یکی از عللی است که توانست در آن سن کم، شجاعانه با مرگ مواجه شود. مدت کوتاهی قبل از مرگش فاش کرد که یکی از آرزوهایش این است که الهامبخش دیگران شود تا به مؤسسهٔ خیریه آنها بپیوندد زیرا او معنای زندگی را در همین نیکاندیشیها میدید. او بهوضوح گفت که هنگامی که افراد در حال مرگ هستند، هیچکس دیگر این آرزو را نمیکند که روز دیگری را در دفتر کار سپری کند. آنها آرزو دارند وقت بیشتری را به کمک به دیگران اختصاص دهند.
سارا دقیقهای را هم با این احساس هدر نداد که چون به سرطان مبتلاست، دنیا به او بدهکار است. در عوض، بیهیچ توقعی به دیگران کمک کرد.
مانند یک بازیکن تیم رفتار کنید
جدا از اینکه میخواهید با همکاران خود کنار بیایید، یک رفاقت صمیمانه بسازید یا رابطهٔ عاطفیتان را توسعه ببخشید، تا زمانی که بازیکن تیم نباشید، قادر نیستی. این کار را انجام دهید. از تمرکز روی آنچه گمان میکنید جهان را عادلانه میکند، دست برداشته و موارد زیر را بیازمایید:
✓ روی تلاشهایتان متمرکز شوید؛ نه روی شایستگیهایتان. بهجای توجه به لیاقتتان، روی تلاشهایتان متمرکز شوید زیرا یقیناً همیشه فضایی برای رشد وجود دارد.
✓ انتقاد را با وقار و احترام بپذیرید. اگر کسی از شما انتقاد میکند، سریعاً با خود نگویید: خب او احمق است. در عوض، انتقادها را بسنجید و ببینید که آیا میخواهید رفتارتان را دچار تغییر کنید یا خیر.
✓ نقصها و نقاط ضعفتان را تأیید کنید. هرکسی نقاط ضعفی دارد؛ چه تأییدشان کنیم چه نکنیم. با تأیید نقاط ضعفتان، ثابت کنید که فردی متواضع و بزرگمنش هستید. تنها از آن نقاط ضعف بهعنوان بهانهای برای اینکه جهان بیشتر به شما بدهکار است، بهره نبرید.
✓ کمی هم به احساس دیگران فکر کنید. بهجای متمرکزشدن روی چیزی که فکر میکنید استحقاقش را دارید، وقت بگذارید تا در مورد احساس دیگران فکر کنید. افزایش احساس همدلی نسبت به دیگران، احساس خودپسندی شما را کم میکند.
✓ زیاد اهل حسابوکتاب نباشید. حتی اگر توانستید با موفقیت اعتیاد خود را ترک کنید یا به فردی مسن کمک کردید از خیابان رد شوید، جهان بابت آن چیزی به شما بدهکار نیست. حساب مارهای مثبتتان را نگه ندارید، زیرا وقتی به آنچه فکر میکردید شایستهاش هستید خودتان مأیوس میشوید.
تواضع از شما آدم قویتری میسازد.
در سال ۱۹۴۰، ویلما ردولف نارس چشم به جهان گشود. او تنها یک کیلو و هشتصد گرم وزن داشت و شدیداً بیمار بود. در چهار سالگی، به فلج اطفال مبتلا شد. در نهایت، پای چپش پیچ خورد و تا نه سالگی وادار به بستن آتل بود. تا دو سال بعد هم باید کفشهای طبی پایش میکرد. ردولف با کمک فیزیوتراپی، در نهایت قادر شد در دوازده سالگی برای اولین بار در طول زندگیاش، عادی راه برود و عضو تیم ورزش مدرسه شود.
آنجا بود که علاقه و استعدادش به دویدن را کشف کرد و به تمرین پرداخت. در شانزده سالگی، وارد تیم المپیک ۱۹۵۶ شد و بهعنوان جوانترین عضو تیم، مدال برنز چهارصدمتر را برنده شد. هنگامی که ردولف به منزل بازگشت، تمرین برای المپیک بعدی را شروع کرد. او در دانشگاه ایالتی تنسی نامنویسی کرد و به دویدن ادامه داد. در المپیک ۱۹۶۰، ردولف در یک بازی المپیک، موفق به کسب سه مدال طلا شد و او را سریعترین زن تاریخ نامیدند. ردولف در سن بیست و دو سالگی از رقابتها بازنشسته شد.
هرچند بسیاری از بزرگسالان علت مشکل فعلی خود را به دشواریهای دوران کودکی ارتباط میدهند، ولی ردولف یقیناً این کار را انجام نداد. او قادر بود نقصهایش را به این واقعیت نسبت دهد که در کودکی خیلی بیمار بوده یا بهعنوان یک زن آفریقایی-آمریکایی با نژادپرستی مواجه شده یا در پایینشهر در فقر بزرگ شده است. با وجود این، ردولف کمان نمیکرد دنیا چیزی به او بدهکار باشد. حتی یکبار گفت: اهمیتی ندارد که به چه چیزی میخواهید برسید. مهم نظم است. من قصد داشتم کشف کنم که جهان چه چیزی فراتر از خیابانهای پایینشهر برایم دارد. او پنج سال بعد از راه رفتن با پای آتل بسته، موفق به کسب مدال المپیک شد . هرچند در سال ۱۹۹۴ فوت کرد اما همچنان الهامبخش نسلهای بعدی ورزشکاران است.
پافشاری برای اینکه شما استحقاقی بیشتر از این دارید، در زندگی هیچ کمکی به شما نخواهد کرد. تنها وقت و انرژیتان را هدر داده و منجر به ناامیدی میشود. لوکاس کشف کرد که زمانی که از تلاش برای خودنمایی دست برداشته و یادگیری را شروع کرد، عملکرد شغلیاش را تقویت کرده بود.
زمانی که از داشتههایتان، در زندگی رضایت داشته باشید به منافع بسیاری دست خواهید یافت و با حس آرامش و رضایت بدون تجربه تلخی و خودخواهی به سمت جلو پیش خواهید رفت.
گرهگشایی و تلههای متداول
گاهی با افزایش قوای ذهنیتان قبول میکنید بدون گله کردن از اینکه لایق بهترینها هستید دنیا به شما چیزهای بهتری میدهد. هرچند هیچوقت احساس نمیکنیم جهان چیزی را به ما بدهکار باشد، بعضی وقتها تمام ما گمان میکنیم بهنوعی زیادهخواهیم. در نهایت، به زمانها و حوزههایی از زندگیتان که بهاحتمال زیاد این دیدگاه مخفیانه وارد میشود دقیق توجه کرده و گامهایی بردارید تا خود را از این ذهنیت مخرب رها کنید.
آنچه که کمک میکند:
پرورش عزتنفس مثبت.
شناخت حوزههایی از زندگیتان که باور دارید در آنها برتر هستید.
متمرکز بودن روی بخشیدن و خوبی کردن به دیگران.
کمک و یاری افراد نیازمند.
مثل یک بازیکن تیم برخورد کردن.
اندیشیدن به احساسات دیگران.
آنچه که کمک نمیکند:
اطمینان بیشازحد به خود و قابلیتهایتان.
برتری از تمام مردم جهان.
لیاقت داشتن همهی چیزهای خوب جهان.
به دیگران چیزی نمیدهید، چون تصور میکنید آنچه استحقاقش را دارید به دست نیاوردهاید.
همیشه در پی بهترینها برای خودتان هستید.
تنها احساسات خود را دارای اهمیت میدانید.
Thirteen things that strong minded people don't do
NO.12
Written by : Amy morin