13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمیدهند
کار دهم
نویسنده : ایمی مورین
رابرت کیوساکی:
افراد دارای ذهن قوی، پس از نخستین شکست، تسلیم نمیشوند
شکست، قسمتی از فرایند موفقیت است. آنها که از شکست دوری میکنند از موفقیت هم دور میشوند.
سوزان برای مشاوره به دفتر من مراجعه کرد زیرا احساس میکرد زندگیاش آنقدرها موفقیتآمیز نیست. او یک همسر آرمانی و یک دختر زیبای دوساله داشت. منشی یک مدرسه بود و همسرش هم شرایط مالی خوبی داشت. با وجود این، بهقدر کافی خوشحال نبود و از زندگیاش احساس رضایت نمیکرد.
سوزان در طول اولین جلسات مشاوره گفت که همیشه دوست داشته معلم شود. او در دانشکده در رشتهٔ آموزش تحصیل میکرد و با اینکه فاصلهٔ خانه تا دانشگاه تنها چند ساعت بود بهشدت احساس دلتنگی میکرد. بسیار خجالتی بود و احساس میکرد یافتن دوست سختترین کار دنیاست. کلاسها برایش سخت و طاقتفرسا بود. به همین علت، در نیمهٔ ترم اول، تحصیل را ترک کرد.
زمان کوتاهی بعد از بازگشت به خانه، منشی مدرسه شد و از آن زمان به بعد آنجا مشغول به کار شد. شغل آرمانیاش منشیگری نبود و دوست داشت معلم شود. تنها مطمئن نبود که قادر باشد از پس انجام این کار بربیاید.
اولین بار که موضوع بازگشت به دانشکده را بیان کردم، سوزان شروع به بهانهگیری کرد که دیگر سنش خیلی بالا رفتهاست؛ اما زمانی که به او گفتم خانم مسنی در نود و چهارسالگی دیپلمش را دریافت کردهاست، نظرش تغییر کرد؛ سپس تا چند هفته بعد به این مسئله پرداختیم که چه چیز جلوی او را برای تحصیلش در آن رشته گرفتهاست. از این گذشته، اولین بار با شکست مواجه شده بود و اطمینان داشت حالا که سالها از تحصیل فاصله گرفتهاست دیگر قادر نیست تحصیل در دانشکده را تمام کند.
در چند هفتهٔ بعدی، به افکارش درمورد شکست پرداختیم و روی این موضوع کار کردیم که اگر یکبار شکست را تجربه کرد، آیا دوباره هم با شکست روبهرو میشود؟ اما الگوی مشهودی در زندگی سوزان کشف کرده و فهمیدیم که هروقت او در نخستین تلاش خود در حوزهای موفق نبود، آن را رها میکرد. وقتی نتوانست وارد تیم بسکتبال دبیرستان شود، از ورزش کنارهگیری کرد. زمانی که هفت کیلو وزن کم کرد اما آن هفتقلو برگشت از کوشش برای کاهش وزن دست برداشت و زمانی که فهمید باورهایش درمورد شکست چگونه بر انتخابهایش تأثیر میگذاشتند، شکستهایش تکرار شد.
در همان زمان، او را برای بازگشت به دانشکده تشویق کردم. در آغاز، با وجود اصرارهای زیاد من قبول کرد که به دانشکده برگردد، زیرا در پانزده سال گذشته محیط آنجا خیلی دچار تغییر شده بود؛ سپس بهمرور به کشف استعدادهای تحصیلیاش پرداختیم. او هم برای اینکه دانشجوی تماموقت دانشکده بشود، انگیزه یافت و شاد شد و در طول یک هفته در آنجا ثبتنام کرد تا کلاسهای برخط را سپری کند. خیلی شاد بود که کلاسها درمان زیادی از او و خانوادهاش نمیگرفت و میتوانست بهصورت پارهوقت در آنها شرکت کند.
بلافاصله بعد از شرکت در کلاسها، اعلام کرد که انگار گمشدهاش را پیدا کردهاست. کار و تلاش در مسیر یک هدف حرفهای تازه، به او احساس موفقیت میداد. کمی بعد با امیدواری به آیندهاش و چشمانداز تازهای که نسبت به شکست کسب کرده بود، به جلسات مشاوره پایان بخشید.
اگر در آغاز موفق نشدید..
با اینکه بعضی افراد از شکست انگیزه میگیرند تا بار بعدی بهتر عمل کنند، دیگران بهراحتی تسلیم میشوند. اکنون ببینید که کدامیک از موارد زیر درمورد شما صادق است:
✓ نگران این هستید که از نظر دیگران شکستخورده باشید.
✓ تنها تمایل دارید در اتفاقاتی شرکت کنید که احتمالا در آن برتری دارید.
✓ اگر سعی شما برای انجام کاری منجر به شکست شود، بهاحتمال زیاد دوباره امتحانش نکنید.
✓ باور دارید موفقترین افراد، با استعداد طبیعی برای موفقیت چشم به جهان گشودهاند.
✓ کارهای زیادی هست که فکر میکنید هرقدر هم تلاش کنید، نمیتوانید شیوهٔ انجام آن را یاد بگیرید.
✓ قسمت زیادی از عزتنفس شما به توانایی موفقیتتان در ارتباط است.
✓ اندیشهٔ شکست خوردن شما را به هم میریزد.
✓ برای شمست، بهانه میآورید.
✓ بهجای اینکه یک مهارت جدید را بیازمایید، ترجیح میدهید مهارتهای پیشینتان را به رخ بکشید.
شکست، پایان راه نیست در حقیقت، موفقترین افراد، شکست را شروع سفر طولانی موفقیت میدانند.
چرا تسلیم میشویم
سپزان، دقیقا مثل بیشتر ما، احساس میکرد که اگر یکبار با شکست مواجه شده قطعا مجدد شکست میخورد. بنابراین به خودش زحمت انجام هیچ کاری را نمیداد.
هرچند میدانست چیزی در زندگیاش کم است، هرگز نتوانست دوباره در کلاسهای دانشکده شرکت کند، زیرا فکر میکرد از عهدهٔ این ماجرا برنمیآید. بدون شک، سوزان تنها نیست. افراد زیادی مثل او هستند و این احتمال وجود دارد که هرکس بعد از آنکه در اولین تلاش خود شکست خورد، تسلیم شود.
معمولاً وقتی در کاری با شکست روبهرو میشویم، ناخودآگاهانه از امتحان مجدد آن هراس داریم؛ اما ترس همه از شکست برابر نیست. شاید کسی از شکست خورد میترسد زیرا نگران است والدینش را مأیوس کند، درحالیکه یکی دیگر نگران است که نتواند تبعات شکست را متحمل شود. بسیاری از افراد بعد از شکست خوردن بهجای روبهرویی با ترسهایشان، از خطرپذیری دوری کنند و بعضی تلاش میکنند شکستهایشان را مخفی کنند و بعضی هم دائم بهانه میآورند. امکان دارد دانشآموزی بگوید: اصلا وقت نداشتم برای این امتحان درس بخوانم و با وجود این، خودش میداند که وقت زیادی را اختصاص به درسخواندن داده و در حقیقت، میخواهد عملکرد ضعیفش را مخفی کند. دانشآموز دیگری هم امکان دارد نمرهاش را از والدینش پنهان کند زیرا بابت چنین نمرهای خجالتزده است.
خود ما هستیم که اجازه میدهیم شکست، هویت ما را تعریف کند. سپزان، در پایان دورهٔ دانشکده با شکست روبهرو شد زیرا باور کرده بود که فرد باهوشی نیست. شاید کسی باور داشته باشد که شکست در کسبوکار، به این معنا نیست که او توانایی و استعداد کارآفرینی ندارد، یا کسی که در انتشار اولین کتابش شکست میخورد امکان دارد متصور شود که نویسندهای ضعیف و نالایق است.
شاید کسی در زندگی، تسلیمشدن را بهعنوان یک رفتار یاد گرفته باشد. شاید در دوران کودکی، مادرتان بهسرعت به کمکتان شتافته تا هر کاری را که دفعهٔ اول نتوانستید انجام دهید به پایان برساند یا شاید وقتی به معلمتان گفتید که نتوانستید تمرین ریاضیتان را حل کنید، او جوابها را به شما داده تا وادار نشوید خودتان آن را بیابید. اگر همیشه انتظار داشته باشیم کسی دیگر به کنم ما بیاید، موجب شکستمان شده و در نهایت، هراس از شکست دوباره را در ذهنمان قرار میدهد.
خیلی از افراد به این دلیل تسلیم میشوند که درک صحیحی نیست به قابلیتهایشان ندارند. پس خود را به زحمت دوباره نمیاندازند، بلکه فکر میکنند اگر با استعداد طبیعی متولد نشده باشند، تلاش برای یادگیری بیهوده است.
مشکل تسلیم شکست شدن
سوزان مدتها فکر میکرد آنقدر باهوش نیست که قادر باشد معلم شود و به دانشآموزان کمک کند، زیرا یک فرد شکستخورده است. این نوع افکار، جلوی رسیدن او به اهدافش را میگرفت و هیچوقت نتوانست دوباره به دانشکده برگردد. اگر مانند سوزان، بعد از اولین شکست تسلیم شوید بهاحتمال زیاد فرصتهای زیادی را در زندگیتان از دست میدهید. در حقیقت شکست خوردن میتواند تجربهای غافلگیرکننده باشد؛ ولی تنها درصورتیکه با دانش و آگاهی حاصل از آن، رو به جلو پیش بروید.
موفقیت بدون حداقل یکبار شکست خوردن، سخت است. بهعنوان مثال، تئودور گیزل، که به دکتر زئوس مشهور بود اولین کتابش را بیش از بیست ناشر رد کردند؛ ولی سرانجام ۴۶ عنوان از معروفترین کتابهای کودکان را انتشار داد که اکنون، بعضی از آنها به برنامههای تلویزیونی، فیلم و برنامههای موزیکالی برادوی تبدیل شده است. اگر اولین بار که در انتشار کتابش شکست خورد، درجا میزد و تسلیم میشد، کودکان تمام دنیا هیچوقت از داستانهای جذاب و خواندنی او بهرهمند نمیشدند.
پس از اولین شکست، بهراحتی میتوان احساس تسلیمشدن را قبول کرد. هربار از این کار دست میکشید، شکست را در ذهن خود نهادینه میکرد و همین احساس او را از تلاش دوباره بازمیداشت. پس ترس شما از شکست، جلوی یادگیریتان را میگیرد. محققان در مقالهای که در سال ۱۹۸۸ در مجلهٔ روانشناسی شخصیتی و اجتماعی منتشر کردند، دانشآموزان کلاس پنجم را که از هوششان تعریف شده بود با دانشآموزانی که از تلاششان تعریف شده بود مقایسه کردند.
آزمون خیلی دشواری از آنها گرفته شد پس از آنکه امتیازهای دانشآموزان را به آنها نشان دادند دو گزینه هم به آنها نمایان شد. میتوانستند به آزمون کودکانی نگاه کنند که امتیاز پایینتری داشتند یا آزمون کسانی که نمرات بالاتری داشتند. کودکانی که از هوششان تعریف بهعمل آمده بود احتمال بیشتری داشت که به کودکان با امتیاز پایینتر نگاه کنم. تا بتوانند عزتنفسشان را قوت ببخشند. کودکانی هم که از تلاشهایشان تعریف شده بود مشتاق بودند تا به کودکانی بنگرند که امتیاز بهتری داشتند تا از اشتباهات خودشان درس بگیرند. اگر از شکست، هراس دارید احتمال یادگیری از اشتباهات کمتر و ترس و شکست افزایش مییابد.
تسلیم نشوید
بهمحض اینکه سوزان فهمید یکبار شکست خوردن، لزوماً به معنای مجدد شکست خوردن نیست، توانست برای رسیدن به آرزوهایش بکوشد تا وارد دانشکده شود و رویای معلمشدن به وقوع بپیوندد.
باورهایتان درمورد شکست را بشناسید
توماس ادیسون، یکی از پرکارترین مخترعین در تمام طول تاریخ استو او ۱۰۹۳ حق امتیاز برای محصولاتش و دستگاههایی برای حمایت از آن محصولات داشت بعضی از مشهورترین اختراعاتش شامل لامپ، تصاویر متحرک و گرامافون بود؛ ولی تمام اختراعاتش به موفقیت آنچنانی نرسید. احتمالاً هیچوقت درمورد خودکار برقی یا ماشین روح او چیزی نشنیدهاید، چراکه این موارد فقط چند نمونه از اختراعات شکستخوردهٔ اوست.
ادیسون میدانست تعدادی از اختراعاتش محکوم به شکست است و وقتی محصولی تولید میکرد که کار نمیکرد یا در بازار به موفقیت چندانی دست نمییافت، احساس شکست نمیکرد بلکه هر شکست را یک فرصت بارزش برای یادگیری در نظر میگرفت. در داستان زندگی ادیسون در سال ۱۹۱۵ میخوانیم که یکبار دستیار جوانی به او گفت باعث خجالت است که هفتهها کار کردهاند بدون اینکه حاصلی برایشان داشته باشد. ادیسون هم جواب داد: نتیجه؟ چرا حاصلی نداشته باشد؟ من نتایج زیادی گرفتهام. چندین هزار راه را رفته و میدانم که همهٔ آنها بیراهه بودهاند. اینها نتیجهٔ کمی نیست. اگر بعد از یکبار شکست، دوباره تلاش نمیکنید، احتمالاً باورهای غلطی درمورد شکست داشتهاید. آن باورها بر روش تفکر، احساس و رفتارتان تأثیر میگذارند. نتایج تحقیقات درمورد پشتکار و شکست نشان میدهد:
✓ تمرین ارادی خیلی مهمتر از استعداد ذاتی است. هرچند اکثراً این اعتقاد را به ما هم تزریق کردهاند که همهچیز به استعداد ذاتی ما وابسته است، بیشتر استعدادها را میتوان با پرتلاشی بهوجود آورد نتایج تحقیقات نشان میدهد که افراد بعد از ده سال تمرین روزانه، در شطرنج، ورزش، موسیقی و هنرهای بصری مستعدتر میشوند. بعد از بیست سال تمرین اختصاصی، بسیاری از افراد که دارای استعداد ذاتی نیستند میتوانند به موفقیتهای جهانی برسند؛ ولی اکثرا باور داریم که اگر با استعداد خاصی به دنیا نیامده باشیم هیچوقت موفق نمیشویم. این باور سبب میشود قبل از آنکه فرصت ایجاد مهارتهای ضروری برای موفقیت را داشته باشیم، تسلیم شوید
✓ شخصیت محکم و پشتکار بالاست که موفقیت را تضمین میکند؛ نه بهرهٔ هوشی. واضح است که هرکسی با بهرهٔ هوشی بالا به موفقیت دست نمییابد. در حقیقت، بهرهٔ هوشی یک فرد ملاک خوبی برای موفقیت یا عدم موفقیت او نیست. یک شخصیت محکم، بااراده و مشتاق، از توانمندی بالاتری برخوردار است.
✓ نسبت دادن دشکست به ناتوانی،منجر به درماندگی شخص میشود. اگر فکر میکنید شکستتان بهدلیل ناتوانی شماست احساس درماندگی میکنید. در عوض، بعد از شکست دوباره باید بکوشید و بلند شوید. اگر هم فکر میکنید نمیتوانید اوضاع را بهبود ببخشید، احتمالاً هیچوقت برای پیشرفت خود سعی نخواهید کرد.
اجازه ندهید باورهای غلط درمورد تواناییهایتان جلوی موفقیت شما را بگیرد. گاهی به باورهایتان درمورد شکست بیندیشید. مسیر موفقیتتان را یک ماران ببینید؛ نه یک دوی سرعت. قبول کنید که شکست، قسمتی از فرایند یادگیری و پیشرفت شماست.
شیوهٔ تفکرتان درمورد شکست را دچار تغییر کنید
اگر قبلاً یکبار با شکست مواجه شدهاید و فکر میکنید شکست یه اتفاق هولناک است از انجام مجدد آن کار ترس خواهید داشت. در این بین، افکار منفی درمورد شکست که احتمالاً شما را از سعی دوباره بازمیدارد، عبارتاند از:
✓ شکست، قابل پذیرش نیست.
✓ یا کاملاً موفقم و یا کاملاً شکستخورده.
✓ همیشه خودم مقصر شکستهایم هستم.
✓ شکست خوردم زیرا آدم بدی هستم.
✓ اگر شکست بخورم مردم دیگر دوست ندارند.
✓ اگر از اول نتوانم کاری را صحیح به انجام برسانم، بار دوم هم نمیتوانم درست انجامش دهم.
✓ آنقدر آدم خوبی نیستم که بخواهم موفق شدم افکار غیرعاقلانه درمورد شکست، شما را وادار به تسلیم میکند. پس باید آنها را با افکاری واقعبینانه جایگزین کنید. شکست، آنقدرها هم که فکر میکنید چیز بدی نیست. در عوض، بر تلاشهایتان متمرکز شوید. وقتی تلاش میکنید کاری سخت را به پایان برسانید، روی زحمات خود تمرکز کنید. آیا میتوانید از این مسئله چیز تازهای یاد بگیرید؟ آیا میتوانید مهارتهایتان را بهبود ببخشید حتی اگر در آغاز موفق نبودید؟ با درس گرفتن از تجربههایتان قبول میکنید که شکست، قسمتی از این فرایند است.
مهربانی نسبت به خود، و نه لزوماً عزتنفس بالا کلید شکوفایی قابلیتهای شماست. با وجود اینکه سختگیری نسبت به خودتان سبب میشود به ارزشها و استعدادهایتان شک کنید، آسانگیری در حق خودتآنهم به شما لطمه وارد میکند.
مهربانی به خود یعنی شکستهایتان را با مهربانی و نگاهی واقعبینانه ببینید و درک کنید که همه از جمله خود شما، نقطهضعفهایی دارند و شکست، چیزی از ارزشهایتان نمیکاهد. وقتی با خودتان مهربان باشید و با چنین روحیهای درصدد رفع نقاط ضعف خود برآیید، احتمال بالاتری وجود دارد که به رشد و بهبودی دست یابید.
در تحقیقی در سال ۲۰۱۲ با عنوان مهربانی به خود، انگیزهٔ بهبودی را بالا میبرد. به دانشآموزان فرصت داده شد تا نمرات امتحان خود را افزایش بدهند. یک گروه از دانشآموزان در روبهرویی با شکستها، نسبت به خود، مهربانی نشان دادند، خود را بخشیدند و تلاش را از سر گرفتند. درحالیکه گروه دیگر بر تقویت عزتنفسشان تمرکز کردند. نتایج نشان داد دانشآموزانی که در روبهرویی با شکستهایشان با خود مهربانتر بودند، ۲۵ درصد مطالعهٔ بیشتر کردند، در امتحان دوم نمرهی بالاتری کسب کردند و در مقایسه با دانشآموزان دیگر روی افزایش عزتنفس خود بیشتر متمرکز شدند.
پیشنهاد میشود عزتنفس خودتان را در گرو رسیدن به یک موفقیت بزرگ ندانید؛ در غیر این صورت شکست خواهید خورد. در عوض، افکار غیرعاقلانهٔ خود را با جملات واقعبینانهٔ زیر جایگزین کنید:
✓ شکست، بخشی از موفقیت است.
✓ میتوانم شکست را تبدیل به موفقیت کنم.
✓ میتوانم از شکستهایم درس بگیرم.
✓ شکست، نشانهٔ این است که خودم را به چالش میکشم و قادر هستم که دوباره این مسیر را بیازمایم.
✓ میتوانم بر شکستهایم تسلط یابم.
با ترس خودتان از شکست، مواجه شوید
پدرشوهرم -راب- از آندست از افرادی بود که همیشه به خودش میخندید و از بیان داستان شکستهایش به بقیه خجالت نمیکشید؛ ولی من گمان نمیکنم که هیچیک از آن اتفاقات را شکست درنظر گرفته باشد، بلکه درعوض به آن بهعنوان یک موفقیت مینگریست.
یکی از داستانهای او به روزهای خلبانیاش در دههی ۱۹۶۰ مرتبط بود. او قبلاً با یک هواپیمای خصوصی مثل یک تاکسی هپایی، افراد را جابهجا میکرد. گاهی مشتریانی را سوار میکرد که از یک پرواز تجاری پیاده میشدند و تاکسی هوایی گرفته بودند تا به مقصد پایانی برسند. یکبار به یاد داشت که تاجری متمول را سوار هواپیما کرد و از آنجا که حراست فرودگاه در آن زمان خیلی سادهتر بود، توانست بلافاصله بعد از آنکه آن مرد از هواپیمای تجاریاش پیاده شد با او احوالپرسی کند.
اکثر خلبانان خصوصی چشمانتظار میماندند و برگهای در دست داشتند که اسم مشتری روی آن نوشته شده بود؛ اما راب اینطور نبود. وقتی مسافر از هواپیما پیاده شد، راب دستش را تکان داد و گفت: از ملاقات شما خیلی خوشحالم آقای اسمیت. امروز من خلبان شما هستم. آقای اسمیت پایه داد از اینکه راب بیدرنگ او را شناخته خیلی شاد است؛ اما آنچه که آقای اسمیت نمیدانست این بود که در حقیقت راب هنگام پیادهشدن از هواپیما برای همه دست تکان میدهد و همین را میگوید: از ملاقاتتان خیلی خوشحالم آقای اسمیت. اگر آن فرد دچار سردرگمی میشد یا میگفت که اسمیت نیست، راب بلافاصله سراغ نفر بعدی میرفت تا در نهایت آقای اسمیت را بیابد. به نظر من بسیاری از اشخاص اگر نام کسی را غلط بگویند، خجالتزده میشوند و امکان دارد در آینده شدیدا از احوالپرسی با دیگران خجالت بکشند؛ ولی راب اینگونه نبود او با خوشحالی با یک بیگانه دست میداد و نامش را اشتباه میگفت چراکه میدانست در نهایت آقای اسمیت را پیدا میکند و از اینکه بارها شکست بخپرد، بههیچوجه نمیترسید.
اگر به شکست خوردن عادت کرده باشید، ترستان از بین میرود؛ بهخصوص وقتی یاد میگیرید شکست بدترین حادثهای نیست که میتواند برایتان رخ بدهد.
بعد از شکست بهسمت جلو پیش بروید.
اگر تلاشهایتان در آغاز به موفقیت ختم نشد، باید بررسی کنید که چرا این اتفاق افتاد و چگونه میخواهید به کار خود ادامه بدهید. اگر در کاری با شکست روبهرو شدید که موفقیت در آن خیلی برایتان دارای اهمیت نیست، شاید به این نتیجه برسید که ارزش امتحان دوباره را ندارد و بهعنوان مثال، بعد از شکست در فعالیتی هنری با خود میاندیشید: من هنرمند خیلی بدی هستم. هرگز نقاشیهایم خوب از آب درنمیآید و دیگر، صرف کردن وقت و انرژی برای موفقیت در این حرفه برایم بیارزش است. در عوض ترجیح میدهم انرژیام را روی رشتههایی متمرکز کنم که به آنها علاقه و شوق دارم.
با وجود این اگر قصد دارید بر موانع پیش رویتان مسلط شوید تا به رؤیاهایتان بریزد باید به سعی مجدد بپردازید؛ اما بدانید که انجام دائمی یک کار با شیوهای یکسان هیچ کمکی نمیکند. در عوض، برنامهای بریزید که احتمال موفقیت شما را زیاد میکند. درست همانگونه که باید از اشتباهاتتان درس بگیرید تا از تکرار آنها دوری کنید، باید از شکستهایتآنهم درس بگیرید تا بار بعد عملکرد بهتری داشته باشید. گاهی این شرایط، به معنای بهبود مهارتهایتان و به معنای گشتن به دنبال جاهایی است که در آنجا به ارزش مهارتهایتان پی برده شود.
حتما شما هم والت دیزنی را میشناسید. او بدون شک بدون چند اشتباه در طی مسیر، این اندازه موفق نمیشد. والت دیزنی، کسبوکاری به اسم لفو گرام تأسیس کرد و با تئاتر شهر کانزاس قرارداد بست تا داستان افسانهای خود را آنجا به نمایش درآورد که ترکیبی از اجرای زنده و انیمیشن بود. هرچند انیمیشنهایش به محبوبیت زیادی رسید اما والت غرق بدهی بود؛ تا جایی که چند سال بعد ناگزیر وادار شد اعلام ورشکستگی کند.
اما این رپیداد، فعالیتهای او را متوقف نکرد. او و برادرش به هالیوود رفتند تا استودیوی برادران دیزنی را تأسیس کنند. آنها با تهیهکنندهای قرارداد بستند که قرار بود شخصیت کارتونی ساختهی والت، به نام اسوالد خرگوش خوششانس را پخش کند؛ ولی چند سال یعد، تهیهکننده حق تبلیغ اسوالد و چندین شخصیت کارتونی دیگر را از آنها به سرقت برد. برادران دیزنی باز هم دست از کوشش برنداشتند و سریعاً سه کارتون دیگر ساختند که یکی از شخصیتهای ابداعی والت در میان آنها میدرخشید؛ میکی ماوس. ولی در پیدا کردن تهیهکنندهای موفق برای آن با مشکل روبهرو شدند. با وجود این، وقتی که فیلمها صدادار شدند توانستند آن را به تولید برسانند.
کمی بعد، موفقیت برادران دیزنی زبانزد شد. والت که در میانهٔ رکورد بزرگ بود، شروع به تولید فیلمهایی مرد که سود زیادی برایشان داشت از آنجا، او و برادرش پارکی به اسم دیزنی لند را تأسیس کردند که ساخت آن هفده میلیون دلار هزینه برداشت و این پارک به موفقیت بزرگی برای آنان تبدیل شد و قادر شدند از سود آن برای ساختن دنیای دیزنی استفاده کنند. متأسفانه والت قبل از احداث پارک درگذشت.
مردی که بعد از یک فعالیت تجاری در صنعت کارتون ورشکسته شده بود، در طول چند سال آنهم در دوران رکود بزرگ، به چند میلیون دلار ثروت رسید. همان انیمیشنهایی را که خیلی از سرمایهگذارها و تهیهکنندگان بارها رد کردند و هیچوقت فکر نمیکردند کارهای موفقیتآمیزی از آن دربیاید، بیشترین جوایز آکادمیهای هنری در طی تاریخ را برای سازندگانش در بر داشت.
هرچند والت حدود پنجاه سال پیش درگذشت، دیزنی همچنان یک شرکت موفق میلیارد دلاری است و میکی ماوس، شخصیت اصلی کارتونهای دیزنی نماد شخص آثار او است. چنانکه شاهدیم، والت مردی بود که از شکستهایش درس گرفت تا به خودش انگیزه داد و موفق شود.
ایستادن پس از شکست، از شما آدم قویتری میسازد
والی آموس، مسئول کاریابی و شناسایی استعدادهای درخشان بود. با وجود این، به خاطر تولید کلوچههای شکلاتی خانگی برای هنرمندان به شهرت رسیده بود تا با این کلوچههای خوشطعم، آنها را به بستن قرارداد با خود ترغیب کند. در نهایت با اصرار دوستانش، از کار اداریاش دست کشید و زندگیاش را صرف پخت کلوچه کرد؛ سپس با حمایت مالی بعضی از دوستان هنرمندش، اولین فروشگاه کلوچهی حرفهای بهنام فیموس آموس را تأسیس کرد.
چندی بعد، فروشگاه به محبوبیت زیادی دست یافت و کسبوکارش بهسرعت توسعه یافت. در دههٔ بعد آموزش چند فروشگاه دیگر هم در کشور تأسیس کرد و موفقیتش توجه همه را به خود جلب کرد؛ از جمله اینکه جایزهی کارآفرین برتر را از مراسم رئیس جمهور رونالد ریگان دریافت کرد.
اما او دانشآموز اخراجشده از دبیرستان بود و از هیچگونه آموزش رسمی و دانش کسبوکار استفاده نکرده بود. به همین علت، امپراتوری چند میلیون دلاریاش با مشکل مواجه شد. از اینرو، تلاش کرد افرادی را استخدام کند تا در این مسیر به کمکش بشتابند؛ ولی متأسفانه آنها هم نتوانستند شرکت را نگه دارند. در نهایت، آموس وادار شد شرکت را بفروشد و نهتنها در کسبوکارش با مشکل مالی مواجه شد بلکه بحران مالی شدیدی را هم در زندگی شخصیاش تجربه کرد. مدتی بعد، بانک خانهاش را مصادره کرد.
او سالها کوشید شرکت جدیدی را تأسیس کند و در آن چیپس و کلوچه تولید کنند؛ ولی مدیران اجرایی شرکت که فیموسآموس را از او خریده بودند او را به علت استفاده از اسم خودش مورد پیگرد قانونی قرار دادند. در نهایت، نام کسبوکارش را به آنکل نونیم تغییر داد. شرکت کلوچهسازی جدید او با رقابت زیادی مواجه شد و نتوانست موفق شود؛ ولی وقتی بدهیاش به بیش از یکمیلیون دلار رسید، وادار شد که اعلام ورشکستگی کند.
در نهایت، آموس شرکت مافین را گشود. این بار،انجام کارهای روزمره را برعهدهٔ یک شریک گذاشت که در پخش محصولات غذایی تخصص داشت. آموس از شکستهای پیشینش درس گرفته و دریافته بود که در مدیریت کسبوکارش به کمک نیاز دارد. البته کسبوکار جدیدش مثل کلوچهپزی، قلههای موفقیت را فتح نکرد ولی آن شرکت تاکنون همچنان پابرجاست.
در نهایت، آموس به موفقیت دیگری رسید. او برند اصلی خودش با اسم کلوچههای مشهور آموس را خریداری کرد و شخصی به اسم کیبلر را استخدام کرد تا مدیر داخلی شرکتش باشد. شرکتی که خودش تأسیس کرد و دیگر مالکش نبود به موفقیتی چشمگیر رسید؛ اما آموس اصلا ناراحت نبود بلکه با روحیهی سپاسگزاری به میدان کسبوکار خویش بازگشت تا افراد را برای خرید کلوچههایی ترغیب کند که سی سال قبل پخت آنها را شروع کرده بود. او همچنین در مقام یک نویسنده و سخنران انگیزشی هم موفق شد.
شکست و به چالش کشیدن خود به شیوههای متفاوت، شخصیت شما را میسازد و کمکتان میکند تا نقاط ضعف خود را در زندگی شناسایی و روی آنها کار کنید و نقاط قوتش را که قبلاً هرگز متوجهشان نشده بودید در خود پرورش دهید. وقتی آموس در دانشکده ثبتنام کرد، مطمئن شد که میتواند از پسرفتهای آیندهٔ خود در کارش پیشگیری کند او دیگر شکست را پایان ماجرا نمیدید بلکه یک راه برای توسعهی خودش میدید. وقتی بهمرور درمییابید که شکست چگونه میتواند عملکردتان را بهتر کند، قوای ذهنیتان دهم زیاد میشود.
درک اینکه حتی اگر چندین بار شکست بخورید، باز هم حالتان خوب خواهد بود آرامش و رضایت خاطر بیشتری در زندگیتان در پی دارد. به این ترتیب، دیگر مضطرب نیستید که مبادا بهترین نباشید یا بیشترین موفقیت را نداشته باشید در عوض بهطور کامل اطمینان مییابید که با هر شکست، بهبود مییابید.
گرهگشایی و تلههای متداول
گاهی افراد با شکست در بعضی حوزههای زندگیشان مشکلی ندارند. امکان دارد یک فروشنده، به شکست خوردن پدر معامله عادت کرده باشند؛ ولی اگر در شورای شهر انتخاب نشود خیلی ناراحت شود. پیشنهاد میشود زمینههایی از زندگیتان را بشناسید که در آن بیشتر مستعد تسلیمشدن بعد از شکست هستید و روی چیزی که میتوانید از تمام شکستهایتان یاد بگیرید متمرکز شوید. اگر به تلاش مجدد بعد از شکست عادت ندارید، پس روبهرویی با ترسهایتان هم سخت خواهد بود زیرا احتمالاً طیفی از احساسات مختلف منفی و مثبت را تجربه میکنید و افکارتان شما را از آزمایش دوباره وامیدارند. اگرچه با تمرین، میفهمید که شکست کام مهمی در رسیدن به موفقیت است.
آنچه که کمک میکند:
شکست را یک فرصت یادگیری ببینید.
اگر آپلین تلاشتان موفقیتآمیز نبود، مجددا بکوشید.
با وحشت خود از شکست مواجه شوید.
برای افزایش موفقیتتان برنامه بریزید.
افکار غیرعاقلانه درمورد شکست را شناسایی و با افکار منطقی جایگزین کنید.
روی بهبود مهارتهایتان متمرکز شوید.
آنچه که کمک نمیکند:
اینکه اجازه دهید شکست جلوی رسیدن شما به اهدافتان را بگیرد.
اگر آپلین تلاشتان موفقیتآمیز نبود، تلاشهای بعدی را بینتیجه بپندارید.
برای هراس از احساس ناراحتی، سریعاً تسلیم شوید.
انجام کاری را محال بدانید زیرا اولین بار به نتیجه نرسیده است.
اینکه فکر کنید شکست بهار از تلاش مجدد است.
کارهایی را که فکر میکنید در انجامش متبحر نیستید، انجام ندهید.
Thirteen things that strong minded people don't do
NO.10
Written by : Amy morin