13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمی‌دهند __ هفتم

 

 


13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمی‌دهند

کار هفتم

نویسنده : ایمی مورین 


 

 

 

ماریان ویلیامسون:

افراد دارای ذهن قوی، در گذشته گیر نمی‌کنند.

ما با توقف در گذشته، اتفاقات تلخش را بهبود نمی‌بخشیم بلکه با کامل زیستن در لحظهٔ حال است که به آن، بهبود می‌بخشیم.     

 

گلوریا یک زن پرتلاش پنجاه و پنج ساله‌ای بود که وقتی به پزشک گفت احساس اضطراب زیادی دارد، او را نزد مشاور فرستاد. اخیراً دختر ۲۸ ساله‌اش نزد گلوریا برگشته بود. اغلب او دوست جدیدی می‌یافت و با همان دوستش به جایی نقل مکان می‌کرد؛ ولی هیچ‌وقت این شیوه ادامه‌دار نبود و مدتی بعد، مجدداً پیش گلوریا برمی‌گشت.

 

دختر او، بیکار بود و در پی یافتن شغل هم نبود. روزها را با تماشای تلویزیون و گردش در اینترنت سپری می‌کرد، در کارهای خانه به مادرش کمک نمی‌کرد و حتی کارهای شخصی خود را هم انجام نمی‌داد. هرچند که گلوریا می‌گفت احساس می‌کند مثل پیش‌خدمت‌ها دارد برایش کار می‌کند ولی همیشه مشتاق ماندن دخترش بود.

 

به این می‌اندیشید کم‌ترین کاری که قادر است برای دخترش انجام دهد، این است که مأمن و سرپناهی به او بدهد. گلوریا، کودکی‌ای را که دخترش لایق آن باشد برایش فراهم نکرده بود و می‌پذیرفت که مادر خوبی نبوده است. پس از جدایی از همسرش، با اشخاص زیادی قرار می‌گذاشت اما بسیاری از آن‌ها افراد مناسبی نبودند. گلوریا فهمید با کارهای اشتباهی که در دوران جوانی در قبال دخترش کرده، آیندهٔ او را نابود کرده و رفتارهای اشتباهش دلیل همهٔ مشکلات فعلی دخترش است. از همان اول مشخص بود که شرمندگی گلوریا از شیوهٔ تربیتی دخترش منجر شده که اکنون برای دختر بزرگسالش امکانات زیادی مهیا کند. گلوریا شدیداً نگران آیندهٔ دخترش بود و دوست داشت او شغلی پیدا کند و یک زندگی مستقل، داشته باشد.

 

وقتی که بیش‌تر حرف زدیم، گلوریا می‌فهمید احساس گناهی که نسبت به دخترش داشت، در انجام صحیح وظایف مادری‌اش، مشکل به وجود می‌آورد. او باید خودش را می‌بخشید و کاری را انجام می‌داد که برای دخترش بهتر بود. وقتی از خواستم که متصور شود امکان دارد دخترش روزی از خواب بیدار شود و در مقابل شرایط موجود در زندگی‌اش، مسئولانه برخورد کند، گلوریا تأیید کرد که چنین چیزی رخ نمی‌دهد؛ ولی نمی‌دانست باید چه کار کند.

 

در چند هفتهٔ بعد، بررسی کردیم که گلوریا چه دیدی به اتفاقات گذشته داشته است. هر وقت که او به کودکی دخترش می‌اندیشید، با خود می‌گفت: من آدم بدی هستم چرا که به نیازهای دخترم اولویت نبخشیدم. با تقصیر من است که دخترم این‌همه مشکل دارد. اما افکارش را بررسی کردیم و به‌مرور، گلوریا متوجه شد که محکوم کردن خود، چگونه بر برخورد و تعاملات کنونی‌اش با دخترش تأثیر می‌گذاشت.

 

گلوریا آرام‌آرام، این واقعیت را قبول کرد که هرچند مادری ایده آل نبود، مجازات کردن خودش هم ‌تغییری در گذشته ایجاد نمی‌کرد. هم‌چنین فهمید برخورد کنونی او با دخترش چیزی را جبران نمی‌کرد، بلکه تنها شرایط را بدتر می‌کرد. گلوریا با ذهنیت جدیدی که کسب کرده بود، قواعد و محدودیت‌هایی برای دخترش وضع کرد و به او گفت در صورتی می‌تواند در خانهٔ او بماند که به‌طور جدی در پی یافتن شغلی باشد. می‌خواست به او زمان بدهد تا دوباره سرپا شود؛ اما با گذشت دو ماه، اگر قصد داشت که همچنان آنجا بماند باید مادرش این اجازه را به او می‌داد. هرچند در آغاز دخترش از وضع این قوانین دلخور شد، در نهایت تصمیم گرفت شغلی برای خود پیدا کند.

 

پس از چند هفته، گلوریا به دفترم مراجعه کرد تا با افتخار اعلام کند که دخترش یک شغل ثابت و درست‌وحسابی یافته است. گلوریا گفت از وقتی که این شغل را به دخترش پیشنهاد کرده‌اند، تغییرات بسیاری را در او شاهد بوده و بیش‌تر در مورد آرزوهایش صحبت می‌کند. گلوریا هنوز به‌طور کامل خودش را بابت گذشته، نبخشیده بود اما فهمیده بود با وجود این‌که هجده سال برای دخترش مادری بدی بوده اگر باز هجده سال دیگر هم مادر بدی باشد، این یک فاجعه است.

زندانی گذشته

 

با این‌که بیشتر افراد، تمایل به اندیشیدن به چیزهایی دارند که هفتهٔ گذشته رخ داده است، گاهی برخی از افراد همچنان به چیزهایی می‌اندیشند و درگیر چیزهایی می‌مانند که سال‌ها پیش اتفاق افتاده است. کدام‌یک از اتفاقات زیر، آشنا به نظر می‌رسد؟

 

✓ گاهی آرزو می‌کنید که ای کاش می‌توانستید دکمهٔ عقب را فشار دهید تا قسمت‌هایی از گذشته‌تان را مجدداً تکرار کنید.

 

✓ پشیمانی‌های بزرگی در خصوص گذشته‌تان دارید.

 

✓ مدت‌ها به این می‌اندیشید که اگر تنها کمی مسیر متفاوتی را در زندگی‌تان انتخاب کرده بودید چه می‌شد.

 

✓ گاهی احساس می‌کنید بهترین روزهای زندگی را گذرانده‌اید و دیگر روزهای خوبی در پیش ندارید.

 

✓ خاطرات گذشته را مثل صحنه‌ای از فیلم، بارها در ذهنتان مرور می‌کنید.

 

✓ گاهی تصور می‌کنید چیزی را در گذشته متفاوت می‌گویید یا انجام می‌دهید تا نتیجه‌ای متفاوت بسازید.

 

✓ خودتان را مجازات یا متقاعد می‌کنید که لایق شادی نیستید.

 

✓ از گذشتهٔ خود، احساس شرمندگی می‌کنید.

 

✓ وقتی کار اشتباهی انجام می‌دهید و از آن خجل هستید، بارها آن اتفاق را در ذهنتان، مرور می‌کنید.

 

✓ وقت زیادی را صرف اندیشیدن به کارهایی می‌کنید که باید انجام می‌دادید یا قادر به انجامش بودید.

 

توقف در گذشته، رفتاری مخرب است که جلوی لذت بردن از زمان حال و برنامه‌ریزی برای آینده را می‌گیرد. با این وجود، نیازی نیست در گذشته بمانید، بلکه باید در اکنون و لحظهٔ حال زندگی کنید.

 

 

چرا در گذشته می‌مانیم

 

دختر گلوریا معمولاً با سوءاستفاده از گذشتهٔ مادرش و به یادآوردن اینکه در کودکی همیشه با او نبوده است، او را بازیچهٔ خود می‌کرد و همین رفتار، منجر به افسوس خوردن گلوریا می‌شد. اگر دخترش هنوز او را نبخشیده بود، پس گلوریا چطور قادر به بخشیدن خودش بود؟ او احساس همیشگی گناه را به‌عنوان قسمتی از اشتباهاتش قبول کرد و در نتیجه، همچنان در گذشته متوقف شد. احساس گناه و عذاب وجدان، شدم و عصبانیت شما را در گذشته نگه می‌دارد. شاید ناخودآگاه بیندیشید که اگر بدبخت باشم در نهایت شاید روزی خودم را مورد عفو قرار دهم. حتی شاید در اعماق وجودتان، باور نداشته باشید که لایق شادمانی هستید.

 

 

 

هراس از پیشرفت منجر به گرفتاری در گذشته می‌شود

 

دو هفته بعد از فوت مادرم، خانهٔ پدری‌ام آتش گرفت. آتش‌سوزی در زیرزمین اتفاق افتاده بود؛ ولی دود آن در تمام فضای خانه پخش شده بود. ناگزیر باید گروهی را که شرکت بیمه استخدام کرده بود، تمام وسایل خانه را از بالا تا پایین تمیز می‌کرد. در آن هنگام، تمام وسایل مادرم را ناآشنایان جابه‌جا می‌کردند و این مسئله مرا شدیداً آزار می‌داد.

 

دوست داشتم وسایل، همان‌جایی باشد که مادرم قرار داده بود. می‌خواستم لباس‌هایش به همان شکلی بماند که خودش در کمدش چیده بود. می‌خواستم تزئینات کریسمس، مطابق چینش او در جعبه باقی بماند. می‌خواستم یک روز در مسیر جاده، جعبهٔ جواهراتش را بگشایم و ببینم آن‌ها را آخرین بار چگونه گذاشته بود؛ ولی همه‌چیز به هم خورد. لباس‌هایش دیگر عطر او را نداشت. امکان نداشت بدانم آخرین کتابی که می‌خوانده چه بوده است و هیچ‌وقت نتوانستیم لوازمش را مثل خودش مرتب کنیم.

 

چند سال بعد که لینکلن فوت کرد، دوباره قصد داشتم همه‌چیز سر جای خودش باقی بماند. احساس می‌کردم اگر ترتیب آویزان کردن لباس‌هایش را ببینم یا بفهمم کتاب‌هایش را با چه ترتیبی مطالعه کرده، بیش‌تر به یادش می‌مانم. گمان می‌کردم که اگر وسایلش جابه‌جا شوند، بیرون ریخته شوند یا نظم آن‌ها به هم بخورد، به یاد و یادگارهایش اهانت کرده‌ام.

 

گویی اگر همه‌چیز مثل گذشته می‌ماند، می‌توانستم همچنان او را پیش خودم نگه‌دارم. شاید تکه کاغذی، نوشته‌ای روی خود داشت. شاید عکسی می‌یافتم که در گذشته هرگز آن را ندیده بودم. می‌خواستم خاطرات تازه‌ای بسازم که لینکلن هم در آن‌ها وجود داشته باشد. هرچند ما شش سال زن و شوهر بودیم، اما انگار کافی نبود. دوست نداشتم همهٔ چیزهایی که مرا به یاد او می‌انداختند را رها کنم. گمان می‌کردم اگر وسایلش را که دیگر نیازی نداشتم دور بیندازد انگار دیگر او را نمی‌خواستم.

 

در نهایت نتوانستم همه‌چیز را سر جای خودش نگه‌دارم. گویی دنیا داشت راه خودش را می‌رفت. کم‌کم به خودم دلگرمی دادم که ایرادی ندارد چیزی با دست‌خط لینکلن را دور بیندازم. بعد شروع کردم به دورانداختنی مجلاتی که از صندوق پست، برمی‌داشت. دو سال به طول انجامید که بالاخره مسواکش را دور بیندازم. می‌دانستم که نیازی به آن ندارد؛ ولی دور انداختن آن در ذهنم مثل خیانت بود. توقف در گذشته ساده‌‌تر به نظر می‌رسید، زیرا خاطرات من و لینکلن آنجا زندگی می‌کردند. با این وجود، تمام دنیا در حال تغییر و پیشروی بود. بنابراین، من هم باید یاد می‌گرفتم که زندگی و حرمت به سمت جلو منجر به فراموشی هیچ‌یک از خاطرات خوبم نیست.

 

با اینکه به‌عنوان یک درمانگر با توصیه‌های منطقی‌ام به مردم کمک می‌کردم باید اقرار کنم که افسردگی‌ام موجب هجوم افکار غیرمنطقی زیادی به ذهنم شد. دوست داشتم در گذشته بمانم، چون لینکلن در گذشته زنده بود؛ اما اگر در آن روزها می‌ماندم، هیچ‌وقت نمی‌توانستم دوباره خاطرات جدید و شادی برای زندگی‌ام خلق کنم.

 

توقف در گذشته، حواس شما را از لحظهٔ حال پرت می‌کند.

 

فقط اتفاقات غم‌انگیز نیستند که افراد را بر گذشته متمرکز نگه می‌دارند. گاهی در گذشته توقف می‌کنیم تا حواس خودمان را از لحظهٔ حال، پرت کنیم. شاید آن بازیکن چهل‌سالهٔ خط حملهٔ سابق دبیرستان را بشناسید که هنوز هم لباس آن تیم را می‌پوشد و در مورد روزهای باشکوه قدیمی صحبت می‌کند یا شاید با مادر سی‌وپنج‌ساله‌ای دوست باشید که هنوز جشن پایان سال تحصیلی فرزندانش را یکی از عظیم‌ترین دستاوردهای خود می‌داند. معمولاً ما گذشته را به داستانی تبدیل می‌کنیم تا از مشکلات کنونی بگریزیم.

 

به‌عنوان مثال، اگر از رابطهٔ کنونی‌تان خوشحال نباشید یا اصلاً هیچ رابطهٔ عاشقانه‌ای نداشته باشید اندیشیدن به گذشته وسوسه‌تان می‌کند. شاید آرزو کنید که ای کاش رابطهٔ قبلی‌تان سرانجام می‌یافت یا هنوز گمان می‌کنید اگر با عشق دوران دبیرستان ازدواج کرده بودید، خوشبخت می‌شدید.

 

توقف در گذشته، گاهی شما را موقتاً به آرامشی نسبی دعوت می‌کند. حتی شاید از برخی تصمیماتتان در گذشته پشیمان باشید و حرف‌هایی این‌چنین بگویید: اگر با نامزد سابقم ازدواج کرده بودم، شاید خوشبخت می‌شدم. یا اگر از دانشکده اخراج نشده بودم حالا شغلی که عاشقش بودم را داشتم. یا اگر نمی‌پذیرفتم که به شهر جدیدی بروم هنوز زندگی خوبی داشتم.  در حقیقت ما نمی‌دانیم که اگر این تصمیمات را نگرفته بودیم، چه سرنوشتی در انتظارمان بود. با این وجود، راحت است که متصور شویم اگر گذشته را دچار تغییر می‌کردیم، زندگی فعلی‌مان بهتر بود.

 

 

مشکل ماندن در گذشته

 

گلوریا قادر نبود که دخترش را فرد قدرتمندی ببیند بلکه تنها اشتباهات خودش را می‌دید. احساس گناه او جلوی اینکه روی لحظهٔ حال تمرکز کند را می‌گرفت و در نتیجه، به دخترش این اجازه را می‌داد که به رفتارهای غیرمسئولانه‌اش ادامه دهد. متأسفانه، دخترش هم گاهی اشتباهات گلوریا را تکرار می‌کرد. توقف در گذشته، نه‌تنها مانع رشد و شکوفایی توانمندی‌های گلوریا بود بلکه منجر به اینکه دخترش هم به یک بزرگسال مسئول تبدیل نشود، می‌شد.

 

نشخوار کردن اتفاقات گذشته، آن را دچار تغییر نمی‌کند بلکه بالعکس توقف در آن تنها موجب بروز مشکلات بیش‌تر در آینده می‌شود. در ادامه به بعضی از مشکلات توقف در گذشته اشاره می‌شود:

 

✓ لحظهٔ حال را از دست می‌دهید. اگر ذهنتان مدام درگیر گذشته باشد، از لحظهٔ حال استفاده نمی‌کنید و لذت‌های فعلی و فرصت‌های آتی زندگی را از دست می‌دهید.

 

✓ توقف در گذشته منجر می‌شود برای روبه‌رویی با آینده، آمادگی نداشته باشید. هنگامی که در گذشته زندانی می‌شوید، نمی‌توانید اهدافتان را به‌روشنی مشخص کنید یا انگیزه‌ای برای به‌وجودآوردن تغییر داشته باشید.

 

✓ توقف در گذشته، در مهارت‌های تصمیم‌گیری شما مشکل به وجود می‌آورد. وقتی مسائل گذشته در ذهنتان حل‌نشده باقی مانده است و قادر نیستید بر اتفاقات دیروز چیره شوید، از تصمیم‌گیری خوب در زمان حال نیز عاجز می‌شوید.

 

✓ توقف در گذشته هیچ‌چیز را حل نمی‌کند. مرور اتفاقات گذشته و تمرکز بر چیزهایی که دیگر مهاری روی آن‌ها ندارید، هیچ‌چیزی را حل نمی‌کند.

 

✓ توقف در گذشته موجب افسردگی می‌شود. نشخوار کردن رویدادهای منفی، احساسات منفی را به وجود می‌آورد. وقتی احساس ناراحتی می‌کنید احتمالاً خاطرات آزاردهندهٔ بیش‌تری را احضار می‌کنید. ماندن در گذشته، شما را در همان شرایط احساسی پیشین، نگه می‌دارد.

 

✓ ارزش‌بخشی به گذشته، بی‌فایده است. شما به‌راحتی می‌توانید خودتان را متقاعد کنید که قبلاً خوش‌حال‌تر، مطمئن‌تر و کاملاً سبک‌بار بودید؛ اما به‌احتمال زیاد دارید در این مورد مبالغه می‌کنید. به همین علت، دور از ذهن نیست که در مورد وخامت شرایط فعلی هم اغراق کنید.

 

✓ توقف در گذشته برای سلامت شما مضر است. بر اساس بررسی انجام‌گرفته توسط محققان دانشگاه اوهایو در سال ۲۰۱۳، مدام به رویدادهای منفی اندیشید منجر به افزایش التهاب در بدنتان می‌شود. توقف در گذشته می‌تواند شما را بیش‌تر در معرض خطر بیماری‌های قلبی، سرطان و زوال عقل قرار دهد.

 

اجازه ندهید که گذشته، جلوی شما را بگیرد.

 

وقتی گلوریا متوجه شد که قادر است از گذشته درس بگیرد، به‌جای اینکه خودش را مورد تنبیه قرار دهد، تفکرش را دچار تغییر کرد و رفتار و روش تربیتی دخترش را تغییر داد. به این ترتیب، اشتباهات گذشته‌اش، درس‌هایی باارزش در خصوص فرزند پروری به او یاد داد و چند ماه بعد، توانست بدون آن‌که نسبت به گذشتهٔ خود خجل باشد، اشتباهات و خطاها را در روبه‌رویی با فرزندش برطرف کند.

 

 

 

تفکرات را دچار تغییر کنید

 

فرایند شناختی که در طول زندگی به دست می‌آید، در نهایت بر احساس و رفتارتان تأثیر می‌گذارد. با تغییر شیوهٔ تفکرتان در مورد گذشته، می‌توانید در آینده به پیشرفت‌هایی باارزش، دست یابید.

 

✓ برای اندیشیدن به اتفاقات گذشته، زمانی را اختصاص دهید. گاهی ذهن ما به یک فرصت برای آغاز دوباره نیازمند است و هرقدر بیش‌تر به خودتان بگویید: به آن قضیه فکر نکن. آن خاطرات در طول روز بیش‌تر خودشان را نمایان می‌کنند. پس به‌جای جنگیدن برای ساکت کردن آن خاطرات، به خودتان یادآور شوید که امشب بعد از شام، قادر به اندیشیدن در خصوص آن هستم. آن‌وقت، بعد از صرف شام، بیست دقیقه به آن بیندیشید؛ سپس به سراغ کاری دیگر بروید.

 

✓ افکار مثبت را جایگزین افکار منفی کنید. برنامه‌ای بریزید تا در مورد چیز دیگری بیندیشید. به‌عنوان مثال، تصمیم بگیرید هر وقت به شغلی که در آن استخدام نشدید اندیشیدید، در عوض روی برنامه‌ریزی برای سفر بعدی‌تان متمرکز شوید. اگر شب دقیقاً پیش خوابیدن در افکار منفی خویش، غرق شده‌اید جایگزینی افکار مثبت با این دست از افکار بسیار مؤثر است.

 

✓ اهدافی برای آینده در نظر بگیرید. اگر در حال برنامه‌ریزی برای آینده هستید، اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت به وجود آورید و روی راه‌های عملی موردنیاز برای رسیدن به آن اهداف کار کنید. این کار، منجر به انتظار کشیدن برای وقایع مثبت می‌شود و باعث می‌شود که زیاد به گذشته نیندیشید.

 

✓ معمولاً وقتی اتفاقات ناخوشایند گذشته را با جزئیات نه‌چندان واضح و دقیق آن‌ها به خاطر می‌آوریم آن‌ها را خیلی بزرگ جلوه داده و در نظر خودمان فاجعه‌بار خلق می‌کنیم. اگر به سخنی که در جلسه‌ای گفتید و سپس پشیمان شدید بیندیشید شاید به‌غلط تصور می‌کنید که منفی‌تر از حقیقت ماجرا نسبت به آن عکس‌العمل نشان داده‌اند. هنگامی که خاطرات بد را به یاد می‌آورید این راه‌ها را امتحان کنید تا از تجربیاتتان به‌درستی استفاده کنید. به همین علت اینکه به موارد زیر توجه کنید:

 

✓ روی درس‌هایی که یاد گرفتید متمرکز شوید. اگر اوقات دشواری را متحمل شده‌اید، روی تجربیات باارزش گذشتهٔ خود متمرکز شوید. قبول کنید که همهٔ آن اتفاقات تلخی که رخ داده و چه‌بسا با وجود تمام بدی‌های ظاهری‌اش، شما را در مسیری مثبت دچار تغییر کرده است. شاید آموختید که سنجیده سخن بگویید، زیرا اگر به خودتان اجازه دادید رفتار بدی با شما بشود از آن عبرت گرفتید. شاید هم آموختید که اگر می‌خواهید روابطتان ماندگار باشند، باید با مردم روراست باشید. بعضی از بهترین درس‌های زندگی را می‌توان از اوقات دشواری زندگی‌تان بیاموزید.

 

✓ به حقایق بیندیشید نه احساسات. اندیشیدن به اتفاقات منفی می‌تواند بسیار نگران‌کننده باشد، زیرا سبب می‌شود روی احساساتتان در آن اتفاق متمرکز شوید؛ اما اگر یک اتفاق را با همهٔ جزئیات و واقعیاتش به خاطر بیاورید، میزان اضطرابتان کم می‌شود. به‌عنوان مثال، به‌جای تمرکز روی احساسات تلخ و آزاردهنده‌تان در ماجرای مرگ یک عزیز و مراسم ختم او، جزئیات ویژه‌ای را در مورد این‌که کجا نشستید، چه پوشیده بودید و چه کسی آنجا حضور داشت، به خاطر بیاورید تا کم‌تر رنج ببرید و کم‌تر به خودتان عذاب دهید.

 

✓ نگاهی متفاوت به این شرایط داشته باشید. وقتی گذشته و اتفاقات آن را مرور می‌کنید، توجه کنید که چه شیوه‌های دیگری برای نگاه کردن و بررسی به همان شرایط وجود دارد. یک داستان را می‌توان به شیوه‌های دیگر بیان کرد و در آن صورت، باز هم به حقایق اشاره کرد. اگر شخصیت کنونی‌تان برایتان آزاردهنده و ناراحت‌کننده است، ببینید به چه شیوهٔ دیگری می‌توانید به آن بنگرید و موارد مثبت را از دل آن شخصیت به‌ظاهر منفور خارج کنید. به‌عنوان مثال، گلوریا قادر بود به خودش یادآور شود که انتخاب‌های فعلی دخترش همگی به کودکی‌اش مرتبط نیست. در نتیجه، می‌توانست تشخیص دهد که هرچند اشتباهاتی کرده، مسئول انتخاب‌های کنونی دخترش نیست.

 

 

با گذشته آشتی کنید

 

زمانی که جیمز بری شش سال داشت، برادرش دیوید که سیزده ساله بود در اثر اسکی روی یخ، درگذشت. هرچند مادرش دارای ده فرزند بود، اما دیوید سوگلی‌اش بود. پس از مرگ دیوید، مادرش آن‌قدر آشفته شد که به‌دشواری قادر بود با زندگی کنار بیاید.

 

بری در سن شش سالگی، با تمام قدرتش می‌کوشید تا غم مادرش را تسکین بدهد. او حتی کوشید کارهایی شبیه دیوید انجام دهد و مسئولیت‌های او را در خانه بر عهده بگیرد تا بتواند جای خالی برادرش را برای مادرش در کند. او لباس‌های دیوید را پوشید و آموخت که چگونه مثل او سوت بزند؛ سپس به‌مرور به همراه دائمی مادرش تبدیل شد و در تمام دوران کودکی‌اش در کوشش بود تا مجدداً مادرش را بخنداند.

 

با وجود کوشش‌های بری برای شاد کردن مادرش، نتیجهٔ چندانی نگرفت. مادرش معمولاً در مورد سختی‌ها و ناکامی‌های زندگی با بری حرف می‌زد و به او گفت که هیچ‌وقت. بزرگ شود زیرا بزرگسالی چیزی به‌جز غم و اندوه نیست.

 

بری در تقلا برای جلب رضایت مادرش، با تمام توانش در مقابل رسیدن به بلوغ و بزرگسالی مقاومت کرد. مخصوصاً که نمی‌خواست بیش‌تر از سنی شود که دیوید در آن سن درگذشته بود. به همین خاطر، با تمام وجود تلاش کرد که کودک بماند. این درگیری زیاد جسمی و روانی ظاهراً جلوی رشد جسمی‌اش را گرفت زیرا به‌دشواری به ۱۵۰ سانتی‌متر رسید.

 

پس از اتمام مدرسه، بری قصد داشت نویسنده شود؛ ولی خانواده‌اش به او فشار آوردند تا به دانشگاه برود چون این کاری بود که دیوید قصد داشت انجام بدهد. بری نیز پذیرفت و در دانشگاه، به تحصیل در رشتهٔ ادبیات پرداخت.

 

بری به تلاش‌های خود ادامه داد تا این‌که در نهایت یکی از پرآوازه‌ترین آثار در زمینهٔ ادبیات کودکان را به نگارش درآورد؛ پیترپن، یا پسری که هیچ‌وقت بزرگ نشد! او اپل این اثر را در قالب یک نمایش‌نامه نوشت که بعدها تبدیل به فیلم مشهوری شد که شخصیت اصلی آن -پیترپن- با جدالی بین بی‌گناهی کودکی و مسئولیت بزرگسالی مواجه می‌شود. پیتر تصمیم می‌گیرد کودک بماند و کودکان دیگر را نیز راغب همین کار کند. این اثر، داستان لذت‌بخشی برای کودکان به نظر می‌رسد؛ ولی وقتی داستان زندگی نویسنده را بدانید، در اصل با روایتی غم‌انگیز روبه‌رو می‌شوید و قلبتان مملو از درد می‌شود.

 

مادر بری پس از مرگ پسرش متقاعد شده بود که کودکی بهترین زمان زندگی‌اش بوده و حال و آینده هیچ‌چیز به‌جز درد و رنج را در بر ندارد. این مادر، چنان از مرگ فرزندش افسرده شد که با افکار منفی‌اش به سلامت روح و روان فرزندش آسیب زد و این مسئله نه‌تنها بر کودکی، بلکه روی بزرگسالی بری هم اثر منفی داشت.

 

تصورات اشتباه ما در مورد اندوه و سوگواری، منجر می‌شود که همیشه در گذشته به سر بریم. خیلی از افراد، به‌اشتباه باور دارند که مقدار زمان سوگواری برای کسب با مقدار عشق آن‌ها به او رابطه‌ای مستقیم دارد. بر اساس این باور اشتباه، اگر اهمیت کمی به فرد درگذشته بدهید، شاید ماه‌ها برای غمگین باشید اما اگر واقعاً عاشق آپ باشید احتمالاً سال‌ها یا حتی باقی عمرتان را در غم از دست دادن او سپری کنید؛ ولی حقیقت این است که برای غمگین بودن هیچ توجیه درستی در زندگی وجود ندارد. شاید سال‌ها یا حتی برای همیشه غمگین بمانید اما میزان ناراحتی شما باز هم با مقدار عشقی که به آن شخص داشتید، برابر نیست.

 

خوشبختانه، خاطرات خوب زیادی هم از او دارید؛ ولی ادامه دادن به زندگی، پیشرفت، فعالانه جلو رفتن و کار کردن در مسیر ساختن خاطرات جدید برای خودتان، با محبت به آن شخص ازدست‌رفته منافاتی ندارد. حتی باید گفت این بهترین تصمیم برای خودتان است؛ نه این‌که همیشه کاری را انجام دهید که کسی دیگر از شما می‌خواهد.

 

اگر فهمیدید که در حال نشخوار کردن ذهنی قسمتی از گذشته‌تان هستید، شاید نیازمند این هستید که با گذشته آشتی کنید. اینجا راه‌هایی برای آشتی با گذشته آورده شده است:

 

✓ به سمت جلو حرکت کنید. گاهی تنها باید به سمت جلو پیش بروید. حرکت به سمت جلو به معنای این نیست که باید خاطرات عزیزی را فراموش کنید، بلکه به این معناست که می‌توانید بهترین استفاده را از زندگی‌تان داشته باشید.

 

✓ از تاوان احساسی‌ماندن در گذشته غافل نشوید. گاهی توقف در گذشته، راهی است که در کوتاه‌مدت نتیجه‌بخش می‌شود و نه در بلندمدت. اگر مدت‌هاست که در حال اندیشیدن به گذشته هستید، قطعاً عواقبی در انتظار آینده‌تان خواهد بود و قسمت چشم‌گیری از زندگی فعلیتان را از دست می‌دهید.

 

✓ گذشت را تمرین کنید. عفو و گذشت به شما این کمک را می‌کند که آزارهایی را که در گذشته دیده‌اید، رها کنید. عفو و بخشش به معنای از یاد بردن اتفاقات تلخ گذشته نیست. به‌عنوان مثال، اگر کسی به شما لطمه‌ای وارد کرده می‌توانید او را عفو کنید؛ اما هیچ‌گونه تماسی با او نداشته باشید. روی رهاکردن متمرکز شوید تا احساس خشم سرکوب‌شده‌تان شما را درهم نشکند.

 

✓ رفتارهایی که شما را در گذشته نگه می‌دارند را دچار تغییر کنید. اگر فهمیدید که به دلیل دسته‌ای از ترس‌ها و رنج‌های درونی‌تان از فعالیت‌های ویژه و خاصی دوری می‌کنید (چون می‌ترسید خاطرات بدی را به یادتان بیاورد یا احساس می‌کنید لایق آن‌ها نیستید)، به ‌هر صورت انجامشان دهید. شما قادر به تغییر گذشته نیستید؛ اما می‌توانید تبعات آن را قبول کنید. اگر اشتباهاتی داشته‌اید، نمی‌توانید برگردید و آن‌ها اصلاح یا پاک کنید؛ اما شاید بتوانید بکوشید و گام‌هایی برای درمان برخی از این صدمات بردارید.

 

✓ در صورت نیاز، از یک روان‌شناس متبحر کمک بگیرید. بعضی حوادث تلخ، مشکلاتی مثل اختلالات ذهنی، اضطراب و افسردگی به دنبال دارند. در این بین، مشاوره گرفتن از روان‌شناسی خبره و حرفه‌ای، میزان این اضطراب را کم می‌کند تا به‌صورت سازنده‌تری به سمت جلو پیش روید.

 

 

 

صلح با گذشته چگونه از شما آدم قوی‌تری می‌سازد

 

وینونا وارد، در ناحیهٔ ورمونت بزرگ شد. او دارای یک خانوادهٔ فقیر بود و مثل بیش‌تر خانواده‌های آن منطقه، خشونت خانگی در بین آنان نیز رایج بود. پدر وارد مرتب او را مورد سوءاستفادهٔ جنسی و جسمی قرار می‌داد و هم‌چنین مادرش را کتک می‌زد. با این‌که همسایه‌ها دائماً صدای داد و بیداد آن‌ها را می‌شنیدند، هیچ‌کس دخالت نمی‌کرد و به کمکشان نمی‌آمد.

 

وارد، مشکلات خانوادگی‌شان را همچون رازی نگه داشت. خود را غرق تحصیل کرد و در مدرسه به موفقیت رسید. در هفده‌سالگی، خانه را ترک و ازدواج کرد. او و همسرش، رانندهٔ کامیون شدند.

 

وارد پس از شانزده‌ سال سفر در سرتاسر کشور به‌عنوان یک رانندهٔ کامیون فهمید که برادر بزرگ‌ترش، برادر کوچک خانواده را مورد سوءاستفاده قرار داده است. در آن لحظه تصمیم به انجام کاری گرفت. به همین خاطر، به تحصیل ادامه داد تا از این طریق به سوءاستفادهٔ نسل به نسلی که در خانواده‌اش رخ می‌داد پایان بدهد.

 

وارد در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه ورمونت ثبت‌نام کرد. از یک طرف، در کامیون به درس‌خواندن مشغول بود و از طرف دیگر پابه‌پای همسرش رانندگی می‌کرد. سرانجام، به درجهٔ دانش‌آموختگی در رشتهٔ حقوق رسید و به‌محض گرفتن مدرک تحصیلی‌اش، سازمان عدالت چگونه سفر می‌کند را تأسیس کرد تا به خانواده‌های مناطق محروم که از خشونت خانگی در عذاب بودند، کمک کند.

 

وارد برای قربانیان خشونت‌های خانگی روستایی، خدمات مددکاری اجتماعی و وکالت رایگان را ارائه و مطرح می‌کند و از آنجا که خیلی از این خانواده‌ها منابع و یا وسیله‌ای برای مراجعه به یک دفتر را ندارند، وارد پیش آن‌ها می‌رود و به کمک آن‌ها می‌پردازد. او به‌جای درجا زدن در گذشتهٔ هولناک خود، برگزید که به محرومین کمک‌رسانی کند تا حداقل آن‌ها آسیب کم‌تری ببینند و از آسیب‌های اجتماعی احتمالی هم پیشگیری شود.

 

توقف نکردن در گذشته به این معنا نیست که تظاهر کنید هیچ اتفاق بدی نیفتاده است بلکه در حقیقت، به معنای پذیرش تجربه‌هاست تا بتوانید در لحظهٔ حال به بهترین شکل، زندگی کنید. انجام کار، انرژی ذهنی شما را آزاد کرده و به شما این امکان را می‌دهد که بر اساس این‌که چه کسی می‌خواهید بشوید، نه کسی که بودید، برای آیندهٔ خود برنامه‌ریزی کنید. اگر مراقب نباشید، خشم، شرم و گناه زندگی شما را از بین می‌برد؛ اما در عوض، رهاکردن آن احساسات به شما این کمک را می‌کند که مسئول زندگی‌تان باشید.

 

 

گره‌گشایی و تله‌های متداول

 

اگر وقتتان را همیشه صرف نگریستن به عقب کنید، قادر نخواهید بود که جلو را ببینید. گیرکردن در گذشته مانع لذت بردن از آینده می‌شود. زمان‌هایی را بشناسید که در گذشته توقف کرده‌اید و گام‌هایی اضطراری برای بهبود احساساتتان بردارید تا بتوانید به سمت جلو پیش بروید.

 

آنچه که کمک می‌کند:

 

به‌قدری به گذشته بیندیشید. که بتوانید از آن درس بگیرید.

 

به سمت جلو پیش بروید؛ حتی وقتی این کار سخت و دردناک است.

 

فعالانه روی میزان غم خود کار کنید تا بتوانید بر لحظات فعلی تمرکز و برای آینده، برنامه‌ریزی کنید.

 

بر اساس واقعیات زندگی به اتفاقات منفی بیندیشید؛ نه بر اساس احساسات.

 

شیوه‌هایی برای صلح با گذشته بیابید.

 

آنچه که کمک نمی‌کند:

 

تظاهر به این‌که حوادثی رخ نداده است.

 

راکد ماندن و دست روی دست گذاشتن به‌جای حرکت به سمت جلو.

 

زندگی کردن در گذشته و تمرکز بر آنچه که از دست داده‌اید.

 

مرور مکرر اتفاقات دردناک در ذهنتان و تمرکز روی احساسی که در آن هنگام داشتید.

 

سعی برای از یاد بردن یا جبران اشتباهات گذشته.

 


 

 Thirteen things that strong minded people don't do

NO.7

Written by : Amy morin

 

 

 

 

 

۵
از ۵
۹ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها