13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمیدهند
کار چهارم
نویسنده : ایمی مورین
مایا آنجلو:
افراد دارای ذهن قوی، روی چیزهایی که از مهارشان خارج است متمرکز نمیشوند.
شاید نتوانید تمام اتفاقاتی که برایتان میافتد را مهار کنید اما میتوانید مقهور آنها نشوید.
زمانی که جیمز به دفتر من مراجعه کرد، از جدال همیشگیاش بابت حضانت ناراحت بود. سه سالی میشد که با همسر سابقش -کارمن- به خاطر حضانت دختر هفتسالهشان جدال و کشمکش داشت. قاضی، حضانت اولیه را بر عهدهٔ کارمند گذاشته . این اجازه را داده بود که جیمز هم عصر روزهای چهارشنبه و آخر هفتهها به دیدن دخترش برود. جیمز از تصمیم قاضی خشمگین بود زیرا اطمینان داشت که خودش میتواند والد بهتری باشد. جیمز به کارمن گفته بود که میخواهد دخترش را برای تماشای نهنگها به گردش ببرد ولی وقتی زمان گردش نزدیک شد، دخترش به او گفت که مادرش او را هفتهٔ گذشته به تماشای نهنگها برده. جیمز هم بسیار عصبانی بود و احساس میکرد که کارمند همیشه سعی میکند با برگزاری بزرگترین جشن تولدها، خرید گرانترین هدایای کریسمس و بردن دخترشان به باشکوهترین تعطیلات از او پیشی بگیرد و توجه دخترش را به خودش جلب کند. جیمز، توانایی مالی کارمن را نداشت و نمیتوانست او را کنار بزند. کارمن به دخترشان این اجازه را میداد که شبها تا دیروقت بیدار بماند، بهتنهایی بیرون بازی کند و هرقدر که دلش میخواست هلههوله بخورد. او بارها کوشید که در خصوص اضطرابها و نگرانیهایش با کارمن صحبت کند اما کارمن اظهار کرد که نظر او هیچ اهمیتی برایش ندارد. جیمز حالا اطمینان داشت که کارمن فقط میخواهد او را از چشم دخترشان بیندازد و او را انسانی نالایق، جلوه بدهد.
همچنین کارمن قصد ازدواج مجدد داشت و جیمز نمیخواست که دخترشان با ناپدری زندگی کند. او حتی به امید اینکه ازدواج آنها به هم بخورد به کارمن گفت که یکبار نامزدش را با زنی دیگر دیده است. با این وجود، زمانی که کارمن او را تهدید کرد که اگر از خانه بیرون نرود از او شکایت خواهد کرد، برنامهای که ریخته بود نتیجهای برعکس داد.
جیمز در آغاز به جهت مشاوره به دفتر من مراجعه کرد البته نه به علت اینکه برای مقابله با احساساتش از من کمک بگیرد بلکه از من میخواست که برایش نامهای به دادگاه بنویسم و دلایلش را برای اینکه او چرا باید حضانت را باز پس گیرد، بیان کنم. وقتی به او توضیح دادم که نمیتوانم این کار را انجام دهم در آغاز گفت فکر نمیکند مشاوره کمککننده باشد اما بهجای اینکه از دفتر برود به حرف زدن ادامه داد.
وقتی از او پرسیدم که تلاشهای پیشینش برای تغییر نظر قاضی چقدر مؤثر بوده است او گفت که قاضی بهصراحت گفته حکم حضانت پابرجاست، چه او بخواهد و چه نخواهد. او همچنین اقرار کرد که برخلاف تلاشهای زیادی که کرده نتوانسته کارمن را قانع کند. در پایان جلسه، جیمز قبول کرد که این جلسات مشاوره را ادامه بدهد.
در ملاقات بعدی در مورد این صحبت کردیم که تلاشهای او برای مهار اوضاع چه اندازه بر دخترش تأثیر منفی میگذارد. او فهمید خشمش نسبت به کارمن، چگونه بر رابطهاش با دخترش تأثیر گذاشته است. به همین علت در مورد روشهایی گفتوگو کردیم که برای بهبود رابطهاش با دختر کوچکش کمککننده بود.
زمانی که جیمز برای سومین بار و بهعنوان آخرین جلسه به دفتر من مراجعه کرد، گفت: وقتی با دخترم برای تماشای نهنگها به گردش رفتم باید روی تفریح با دخترم تمرکز میکردم اما در عوض تمام طول سفر در حال فرستادن پیامهای خشمگینانه برای کارمن بودم زیرا شدیداً از دستش ناراحت بودم. همچنین فهمید هرچند با برخی از قوانین کارمن موافق نیست اما کشاندن دائمی او به دادگاه نیز کمکی به حل مسئله نمیکرد. بالعکس پول بیشتری برای انجام کاری هدر میداد که میتوانست صرف دخترش کند. او متوجه این شد که باید بهترین الگو برای دخترشان باشد تا بتواند تأثیری مثبت بر زندگی او بگذارد.
مهار همهچیز
اینکه همهچیز را در مهار خویش داشته باشیم حس خوب و عجیبی دارد اما اندیشهٔ اینکه همیشه قدرت مهار دیگران را داریم، مشکلساز میشود. آیا شما به کدامیک از موارد زیر، پاسخ آری میدهید؟
✓ زمان و انرژی بالایی را صرف جلوگیری از رخ دادن حوادث بد میکنید.
✓ هنگامیکه با شرایطی دشوار، روبهرو میشوید فکر میکنید که میتوانید بهتنهایی همهچیز را درست کنید.
✓ آرزو میکنید که دیگران دچار تغییر شوند.
✓ شما معتقدید که حاصل و نتیجهٔ هر شرایطی بهطور کامل به میزان کوشش شما وابسته است.
✓ گمان میکنید که شانس هیچ ارتباطی به موفقیت ندارد بالعکس آیندهٔ شما بهطور کامل به خودتان وابسته است.
✓ گاهی اوقات برخی افراد شما را متهم میکنند که وسواس مهار اوضاع را دارید.
✓ وقتی کاری را به دیگران میسپارید گمان نمیکنید که آن را بهطور صحیح، انجام دهند.
✓ حتی زمانی که آگاه هستید نمیتوانید شرایطی را کاملاً مهار کنید در ترک کردن آن دچار مشکل میشوید.
✓ اگر در کاری با شکست روبهرو شوید معتقدید که تنها مسئول آن، خودتان هستید.
✓ درخواست کمک از دیگران برای شما کار راحتی نیست.
✓ فکر میکنید افرادی که به اهدافشان دست نمییابند بهطور کامل مسئول شرایط فعلی خود هستند.
✓ با انجام کار گروهی مشکل دارید زیرا نسبت به توانایی دیگر اعضای گروه، مردد هستید.
✓ در برقراری روابط عاطفی نیز مشکل دارید زیرا نسبت به طرف مقابل، بیاعتماد هستید.
آیا مثالهای بالا در خصوص شما نیز صادق است؟ ما بهاحتمال زیاد نمیتوانیم همهٔ شرایط و افراد زندگی را با روش دلخواه خودمان سازگار کنیم. وقتی میآموزید چیزهایی که از مهار شما خارجاند را رها کنید، زمان و انرژیای که به دست میآورید را میتوانید به چیزهایی اختصاص دهید که در سلطه و مهار شماست و توانایی انجام کارهای شگفتانگیز را به شما میدهند.
چرا تلاش میکنیم مهار همهچیز را در دست بگیریم.
جیمز، در خصوص جدایی از همسرش بهشدت احساس گناه میکرد. او کوشید ازدواجش با کارمن نتیجهای داشته باشد زیرا میخواست دخترش در کنار هردوی آنها و در خانهای امن بزرگ شود. به همین خاطر، وقتی آنها از هم جدا شدند نمیخواست دخترش رنج ببرد.
جیمز، پدری دوستداشتنی بود و دخترش را دوست داشت و طبیعتاً نگران سلامتیاش بود. بنابراین وقتی دختر با مادرش وقت میگذراند شدیداً میترسید. او برای کاستن از نگرانی خود، تلاش کرد تا جایی که ممکن است مهار شرایط را در دست بگیرد و آموخت که اگر توان مهار همهچیز را داشته باشد، احساس بهتری خواهد داشت.
تلاش برای مهار همهچیز اغلب راهی برای مهار اضطراب است. اگر این را بدانید که همهچیز در مهار شما قرار دارد پس دیگر نگران چه هستید؟ بهجای تمرکز بر روی مدیریت اضطراب و نگرانی میکوشید محیط خود را مهار کنید. همچنین تمایل به اصلاح همهچیز ریشه در اختلال ابرقهرمانی دارد. ما به این باور غلط معتقدیم که اگر بهسختی بکوشیم، همهچیز با شرایط دلخواهمان یکی میشود. بهجای واگذاری کار به همکار، یا اعتماد به همسر برای پیشبردن کارها معمولاً خودمان انجام آن کار را به عهده میگیریم تا اطمینان حاصل کنیم که بهطور صحیح، انجام میشود. زیرا به توانایی دیگران بیاعتماد هستیم.
محل مهار
تصمیمگیری در مورد اینکه چه چیزی تحت مهار شماست تا حد زیادی به باور و اعتقاد شما وابسته است. دانش روانشناسی از این مقوله بهعنوان محل مهار شما یاد میکند.افرادی که دارای مهار بیرونی هستند معتقدند که زندگیشان تا حد زیادی به ایمان، شانس و سرنوشت بستگی دارد و در اصطلاح معتقدند هرچه باید بشود، میشود.
افرادی با محل مهار درونی هم معتقدند که مهار کاملی بر روی آینده دارند. آنان، مسئولیت کامل موفقیتها و شکستهایشان را قبول میکنند و اعتقاد دارند که قابلیت مهار هر چیزی از آیندهٔ مالی گرفته تا سلامتشان را دارند. محل مهار شماست که مشخص میکند به شرایط، چگونه بنگرید. شخصی را متصور شوید که در یک مصاحبهٔ شغلی شرکت میکند. او لیاقت، تحصیلات و تجربهٔ موردنظر آن شرکت را دارد اما چند روز پس از گذشت روز مصاحبه با او تماس میگیرند و اطلاع میدهند که پذیرفته نشدهاست. اگر این فرد، محل مهار بیرونی داشته باشد خیال میکند احتمالاً افراد لایقتری برای این شرایط، شرکت کردهاند و در هر صورت شغل خوبی برای من نبوده است. اما اگر محل مهار درونی داشته باشد به احتمال زیاد خیال میکند کارم خوب و مؤثر نبوده.
میدانستم که باید رزومهٔ خود را دوباره بنویسم و مهارتهای مصاحبهام را قوی کنم.
چند عامل بر محل مهار شما تأثیرگذار است. تجارب کودکی شما قطعاً موثراند. اگر در خانوادهای رشد کرده باشید که سختکوشی برای آنها دارای ارزش بوده شاید بیشتر به سمت مهار درونی مایل باشید. چون معتقدید که سختکوشی، نتیجهبخش است. اگر با والدینی بزرگ شدید که مدام میگفتند "نظر تو مهم نیست" یا "مهم نیست چه کار میکنی، دنیا همیشه تو را پایین نگه میدارد" احتمالاً مهار بیرونی را در خود، پروراندهاید.
تجارب شما در تمام طول زنی نیز بر محل کارتان تأثیر دارند. وقتی خیلی میکوشید که به موفقیت دستیابی ، مشاهده میکنید که مهار بالایی بر نتیجه دارید اما اگر حس کنید هرچه میکوشید کارها آنطور که میخواهید پیش نمیروند احساس میکنید مهار پایینتری دارید.
مرکز مهار درونی معمولاً بهعنوان بهترین راه، شناخته شده است. پیشنهادهایی مانند "تو توان انجام هر کاری را داری فقط باید حواست را جمع کنی" در بسیاری از فرهنگها دارای ارزش بوده است. در حقیقت، افرادی که احساس میکنند مهار بالایی روی شرایط دارند معمولاً مدیرعامل آن بزرگی میشوند. زیرا به قابلیت خود برای ایجاد تفاوت، باور دارند. پزشکان میخواهند بیمارانی داشته باشند که مهار درونیشان قوی باشد زیرا در این صورت هر کاری را برای درمان بیماری و پیشگیری از آن انجام میدهند. ولی باور به اینکه همهچیز را میتوانید مهار کنید معایبی نیز دارد.
مشکل اتلاف انرژی برای چیزهایی که توان مهارشان را ندارید.
جیمز علاوه بر اینکه چندین بار در دادگاه حضور یافت و هیچ تأثیری بر تصمیم قاضی نگذاشت، بخش زیادی از زمان، انرژی و پولش را هم برای تغییر شرایط حضانت از دست داد. هرچند در آغاز تصور میکرد سعی بیشتر برای مهار اوضاع باعث کاهش اضطراب و نگرانیاش میشود در این جدال بیسرانجام، اضطرابش بیشتر هم شد. حتی تلاشش برای به دست گرفتن اوضاع، بر رابطهاش با دخترش نیز تأثیری منفی گذاشت و بهجای لذت بردن از زمانی که باهم بودند و متمرکز بودن بر رابطهشان، دخترش را با سؤالاتی در خصوص اینکه در خانهٔ مادرش چه خبر بوده روبهرو میکرد.
اکنون توجه کنید که سعی برای مهار همهچیز، چندین مشکل به دنبال دارد:
✓ سعی برای مهار کامل همهچیز منجر به افزایش اضطراب میشود. اگر برای اینکه بخواهید اضطرابتان را مدیریت کنید به مهار همهچیز در زندگی روی آورید، نتیجهای برعکس دریافت میکنید ولی بالعکس اگر کمتر به مهار شرایط بپردازید، کمتر هم مضطرب میشوید. شما همیشه قادر به مهار کامل نتیجهٔ کارها نیستید.
✓ سعی برای مهار همهچیز، وقت و انرژیتان را هدر میدهد. نگرانی و اضطراب به خاطر مسائل خارج از مهار شما، انرژی روحی و ذهنیتان را هدر میدهد. حسرتخوردن در خصوص اینکه کاش شرایط متفاوت بود، سعی برای جلوگیری از وقوع هرگونه اتفاق بد و اینکه دیگران را متقاعد کنید تا همهٔ کارها را به شیوهٔ شما به انجام برسانند کاری بهشدت خستهکننده است و انرژی برای حل مسئله را از شما خواهد گرفت.
✓ مهار کردن افراطی به روابط، لطمه وارد میکند. اینکه به دیگران بگویید چه کاری باید انجام بدهند و چگونه کارها را بهطور صحیح انجام دهند، منجر میشود دوستان زیادی را از خودتان دور کنید. در حقیقت، خیلی از افرادی که مهارکننده هستند برای نزدیک شدن به دیگران دچار مشکل میشوند زیرا در هیچ حوزهای به آنها اعتماد ندارند.
✓ دیگران را بهسختی مورد قضاوت قرار میدهند. اگر تمام موفقیتهایتان را به تواناییهای خود نسبت بدهید، از کسانی که همان اندازه موفق نشدند انتقاد خواهید کرد. در حقیقت، افرادی با محل مهار درونی اغلب از تنهایی لذت نمیبرند و از اینکه دیگران مثل آنها نیستند رنج میبرند.
✓ بیدلیل خودتان را به خاطر هر چیزی نکوهش میکنید. شما نمیتوانید همیشه جلوی وقوع حوادث بد را بگیرید. اما اگر فکر کنید که همهچیز تحت مهار شماست به این باور میرسید هر بار که زندگی طبق برنامهٔ شما نبود، مستقیماً خودتان را مسئول میدانید.
حس متعادلی از مهار کردنتان به وجود آورید.
جیمز، هنگامی توانست رشد کند که قبول کرد مهار و اختیار کامل بر حضانت دخترش را ندارد. در این زمان توانست بر مسائلی که تحت اختیارش بودند متمرکز شود مثلاً رابطهاش با دخترش. همچنین او میخواست یک رابطهی دور و صلحآمیز با همسر سابقش داشته باشد اما برای اقدام به این عمل باید مدام به خودش یادآوری میکرد که نمیتواند در آنچه که در خانهٔ او میگذرد و همچنین مسائل شخصیاش دخالت کند. بهعنوان مثال اگر میفهمید که به دخترش لطمهای جدی وارد شدن، میتوانست کاری کند اما خوردن بستنی یا تا دیروقت بیدار ماندن چیزی نبود که قاضی بخواهد بابت آن به جیمز، حضانت بدهد.
کسانی که در مهار شرایط، تعادل دارند بهخوبی متوجه میشوند که رفتارشان به چه نحو بر موفقیتشان اثرگذار است. و عوامل خارجی چه نقشی را در فرآیند زندگیشان ایفا میکنند. محققان به این نتیجه رسیدهاند برای اینکه بخواهید در زندگی به تعادل برسید باید باورهایتان در خصوص آنچه که واقعاً قادر به انجامش هستید و آنچه که نمیتوانید انجام دهید را ارزیابی و بررسی کنید. پس از آن ببینید برای افراد پ شرایط اطرافتان چه اندازه انرژی صرف کردهاید و باز هم نتوانستهاید شرایط را دچار تغییر کنید. بهعلاوه، به خودتان یادآور شوید موارد زیادی وجود دارد که تحت اختیار و مهار شما نیست. این موارد شامل گزینههای زیر میشوند:
✓ میتوانید یک میهمانی خوب برگزار کنید اما اینکه به میهمانها خوش بگذرد یا نه در اختیار شما نیست.
✓ میتوانید برای دستیابی فرزندتان به موفقیت ابزارهایی در اختیارش قرار دهید ولی نمیتوانید کاری انجام دهید که فرزندتان یک دانشآموز خوب باشد.
✓ میتوانید در شغل خود سختکوش و پرتلاش باشید اما نمیتوانید رئیس خود را مجاب کنید که ارزش کار شما را بشناسد.
✓ میتوانید یک محصول عالی را تولید کنید و بفروشید اما نمیتوانید مشخص کنید که چه کسی آن را بخرد.
✓ شاید باهوشترین فرد خانه باشید اما اینکه افراد بخواهند به توصیههایتان عمل کنند یا خیر را نمیتوانید در اختیار داشته باشید.
✓ میتوانید نق بزنید، التماس و یا تهدید کنید اما نمیتوانید همسر خود را مجبور کنید که رفتاری متفاوت داشته باشد.
✓ میتوانید مثبتترین ذهنیت جهان را دارا باشید اما نمیتوانید سرنوشت نهایی را تغییر دهید.
✓ میتوانید خیلی خوب از خودتان مراقبت کنید اما همیشه قادر به جلوگیری از بیمارشدن نیستید.
✓ میتوانید کار خود را مهار کنید اما نمیتوانید جلوی رقیبتان را بگیرید.
ترسهایتان را بشناسید.
در سال ۲۰۰۵، سن جیمز -دختر هیتر فون- فقط سه سال داشت که به سرطان مزوتلیوما مبتلا شد. او در روان کودکی برای تفریح و خنده، لباس کار پدرش را میپوشید اما لباس پدرش آلوده به آزبست شده بود و این سنگ، ناقل باکتری این نوع سرطان است. و شاید همین باعث شد ثابت کنند که چرا هیتر در سن ۳۶ سالگی به بیماری پیرمردان، مبتلا شد.
در آغاز، پزشکان به هیتر گفتند که فقط پانزده ماه زنده میماند اما با بهکارگیری شیمیدرمانی و پرتودرمانی نیز امکان دارد تا پنج سال هم زنده بماند. با این حال او برای برداشتن ریه، داوطلب شد و هرچند که این یک جراحی سخت بود اما تنها شانس برای زندهماندنش بود.
هیتر تصمیم گرفت عمل جراحی خطرناک برداشتن ریهای که آسیب دیده است را انجام دهد و سپس دیوارهٔ اطراف ریه را برداشته و نیمی از دیافراگم و دیوارهٔ قلبش را با جراحی گورتکس بپوشاند. او پس از انجام جراحی به مدت یک ماه در بیمارستان بستری بود و پس از ترخیص، چند ماهی نزد پدر و مادرش رفت تا وقتی همسرش از سرکار به خانه برمیگردد آنها از کودک، مراقبت کنند. هیتر پس از گذشت سه ماه که به خانه برگشته بود، پرتودرمانی و شیمیدرمانی کرد و حدوداً یک سال به طول انجامید تا کمی بهبود یابد. او دیگر اکنون بر این بیماری چیره شده و هرچند که فقط به ریه دارد و در تنفس دچار مشکل میشود اما باز هم این شرایط ارزش زندهماندن را دارد.
اکنون، هیتر روز دوم فوریه را روز وداع با ریه نامگذاری کرده است و برای بزرگداشت آن روز را جشن میگیرد. او هرسال با استفاده از یک ماژیک این ترسها را روی بشقابی مینویسد و سپس بشقاب را خرد و در آتش میاندازد که درواقع بهصورت نمادین آن را رها میکند. حالا با گذشت چند سال این جشن، مجللتر و بزرگتر برگزار میشود. در این جشن بیش از هشتاد نفر از خانواده و دوستان میآیند و میهمانها نیز با نوشتن ترسها روی بشقاب و شکستن و پرت کردنش در آتش در این جشن، شرکت میکنند. آنها حتی این جشن را به جمعآوری کمک مالی برای تحقیق در خصوص مزوتلیوما اختصاص دادهاند.
هیتر میگوید: سرطان به شما این احساس را میدهد که گویا تمام اختیارتان را بر زندگی از دست دادهاید. اگرچه او اکنون دیگر سرطان ندارد اما اقرار میکند که هنوز هراس دارد که دخترش در نبود مادرش بزرگ شود. اما او این انتخاب را کرده که با نوشتن آنچه که بیشتر از آن وحشت دارد و درک اینکه برخی چیزها در کنارش نیستند با ترسهای خود، روبهرو شود سپس این انتخاب را میکند که سعیاش را بیشتر بر چیزی متمرکز کند که بر آنها ویژه است مثل هرروز را کامل زندگی کردن.
اکنون، هیتر حامی بیماران مبتلا به این نوع سرطان است و با بیمارانی که بیماریشان بهتازگی تشخیص داده شده، صحبت میکند و به آنها کمک میکند تا با ترسشان در برابر سرطان، کنار بیایند. او همچنین، سخنران اصلی مجموعه است و سخنانی الهامبخش دارد و پیام امید را به گوش همه میرساند.
وقتی شما میفهمید برای مهار چیزی میکوشید که قادر به مهار آن نیستید، از خودتان بپرسید: از چه چیزی این اندازه میترسم؟ آیا نگران این هستید که کسی دیگر، تصمیم بدی بگیرد؟ آیا نگران هستید که کار بهدرستی پیش نرود؟ آیا هراس دارید که موفق نشوید؟ شما با کنار آمدن با ترسها و تأیید آنها میفهمید که چه چیزی تحت اختیار و مهار شماست و چه چیزی نیست.
بر مواردی که میتوانید آنها را مهار کنید، متمرکز شوید.
وقتی ترسهایتان را شناختند توجه کنید که چه چیزهایی را میتوانید مهار کنید و به خاطر داشته باشید که گاهی تنها چیزی که میتوانید آن را مهار کنید و تحت اختیار داشته باشید، ذهنیت و رفتارتان است.
هنگامیکه چندان خود را به دست کارمند فرودگاه میدهید، دیگر هیچ اختیار و مهاری روی آن ندارید. چیزی که میتوانید مهار کنید، آن چیزی است که در چمدان قرار میدهید. اگر چمدان و بار شما بهموقع به مقصد نرسد مسئله چندان حاد و اضطراری به نظر نخواهد رسید. با متمرکز بودن بر چیزی که قادر به مهار آن هستید، ترک چیزهایی که در اختیارتان نیست بسیار راحتتر است.
وقتی فهمیدید که اضطرابتان در مواجهه با شرایطی خیلی بالاست برای تسلط بر عکسالعملتان و همچنین تأثیر آن بر نتیجه چ، شما هر کاری میتوانید انجام دهید. اما بهتر است بدانید که نمیتوانید دیگران را در اختیار و مهار خود داشته باشید و هیچوقت قادر به مهار نتیجهٔ نهایی نیستید.
بدون اینکه برای مهار افراد تلاش کنید، روی آنها تأثیر بگذارید.
جنی بیست سال داشت که تصمیم گرفت تحصیلش را کنار بگذارد. بعد از گذشت چند سال از تحصیل در رشتهٔ تحصیلیاش متوجه شد که دلش نمیخواهد در آن رشته به تحصیل ادامه دهد و معلم ریاضی شود. او دوست داشت بهجای ریاضی، رشتهٔ هنر را دنبال کند اما مادرش از این موضوع، شدیداً میترسید.
مادر جنی هرروز با او تماس میگرفت تا بفهماند که او دارد با این کار، زندگیاش را خراب میکند و مادرش به او گفت که هیچوقت از این تصمیمش حمایت نمیکند. حتی او را تهدید کرد که اگر راه درست را برنگزیند تماسهایش با او را قطع خواهد کرد.
جنی خیلی زود از انتقادهای مادرش خسته شد و چندین بار به او گوشزد کرد که دیگر به تحصیلش برنمیگردد و توهینها و تهدیدات او تصمیمش را تغییر نخواهد داد. اما مادرش پافشاری میکرد زیرا نگران آیندهٔ او بود.
در نهایت دیگر جنی به تماسهای مادرش پاسخ نداد. حتی برای شام هم دیگر به خانهٔ او نرفت. از همهٔ اینها گذشته، مشتاق شنیدن حرفهای مادرش نبود. هرچند که جنی دیگر یک انسان بالغ بود ولی مادرش میخواست که او را مهار کند. برایش دردناک بود که گوشهای بنشیند و تصمیمات غیرمسئولانهٔ جنی را تماشا کند. او خیال میکرد که دخترش با گرفتن این تصمیم، ناامید و ناراضی خواهد بود. مادر او به اشتباه چنین باوری داشت که میتواند زندگی فرزندش را مهار کند ولی متأسفانه کوشش برای مهار جنی، رابطهشان را بهکل خراب کرد. بدون اینکه حتی انگیزهای درون جنی به وجود آورد.
بسیار دشوار است که بنشینیم و به کارهایی که دیگران انجام میدهند و مورد تأیید ما نیست نگاه کنیم بهخصوص اگر موجب خود تخریبی باشد ولی التماس و غر زدن نتیجهای مطلوب نمیدهد. اکنون به شیوههایی که برای تأثیرگذاری بر دیگران بدون هیچگونه سعی و تلاشی برای اجبار به تغییر، اشاره کردهایم:
✓ در آغاز، گوش کنید سپس سخن بگویید. زمانی که افراد حس کنند حرفشان را بهخوبی گوش کردهاید، کمتر در برابر شما حالت تدافعی میگیرند.
✓ فقط برای یکبار، نظرات خود را مطرح کنید. اگر بارها نظرات ناراحتکنندهتان را در میان بگذارید حرف شما را مؤثرتر نمیکند بلکه باعث میشود نتیجهای برعکس بدهد.
✓ رفتار خود را دچار تغییر کنید. اگر زنی دوست نداشته باشد که شوهرش خیلی سیگار مصرف کند، مخفی کردن یا دور ریختن پاکتهای سیگارش سودی نخواهد داشت. اگر شوهرش بخواهد که با همسرش وقت بگذراند او خود، سیگار را ترک میکند و برای همسرش ارزش قائل میشود.
✓ به نکات مثبت اشاره کنید. اگر شخصی واقعاً میکوشد تا تغییر را ایجاد کند، آن تغییر چه ترک سیگار باشد و چه ورزش کردن او را تشویق کنید و حرفی مثل این نزنید: دیدی؟ من که گفته بودم از خوردن آن هلههولهها دست بکشی حالت خوب میشود. طعنهآمیز حرف زدن یا من به تو گفتم.. . افراد را وادار به تغییر نمیکند.
پذیرش را هم تجربه کنید.
مردی را متصور شوید که در ترافیک گیر کرده است. بیست دقیقه است که خودروها حرکتی نکردهاند و جلسهٔ او نیز دیر شده. به همین علت شروع به داد زدن، ناسزا گفتن و مشت زدن بر فرمان میکند. آنقدر میخواهد بر همهچیز تسلط داشته باشد که دیگر قادر به تحمل تأخیرش نیست. به این فکر میکند که این ماشینها باید از جلوی من کنار بروند؛ مسخره است که وسط بعدازظهر چنین ترافیکی وجود داشته باشد.
حالا همان شخص را با رانندهٔ ماشین کناری که رادیو روشن کرده و به موسیقی موردعلاقهاش گوش میسپارد و میاندیشد که هر وقت شرایط فراهم شود به آنجا میرسم، مقایسه کنید. او از زمان و انرژی خود بهطور عاقلانه بهره میبرد زیرا میداند که برطرفشدن این ترافیک در اختیار او نیست. بالعکس به خودش میگوید: روزانه میلیونها خودرو در جادهها هستند کاملاً طبیعی است که این ترافیک، به وجود بیاید.
هریک از این اشخاص میتواند در آینده برای پرهیز از ترافیک، کاری متفاوت انجام دهد. میتوانند زودتر حرکت کنند؛ از مسیر دیگری بروند؛ از وسایل نقلیهٔ عمومی استفاده کنند، قبل از حرکت گزارش ترافیک را بررسی کنند با حتی اقدامی برای تغییر سیستمهای جادهای انجام دهند. ولی اکنون، آنها فقط این گزینه را دارند که در ترافیک گیر افتادهاند و باید این را بپذیرند یا اینکه احساس کنند بیعدالتی رخ دادهاست.
هرچند امکان دارد که موقعیت کنونیتان را دوست نداشته باشید اما توان پذیرفتن آن را دارید. میتوانید قبول کنید که رئیس شما بداخلاق است، مادرتان با تصمیم شما موافق نیست یا فرزندتان تمایلی به عمل کردن به کاری که آرزوی شماست، ندارد. این به معنای آن نیست که شما قدر نیستید با تغییر رفتار خود روی آنها تأثیر بگذارید بلکه به معنای این است که میتوانید برای وادار کردن آنها به متفاوت بودن، تلاش کنید.
ترک مهار دیگران از شما آدم قویتری میسازد.
تری فاکس در سن هجده سالگی به تومور استخوانی مبتلا شد. پزشکان، ناگزیر پای او را قطع کردند و به او این هشدار را دادند که احتمال زندهماندنش فقط پنجاه درصد است. آنها همچنین تصریح کردند که در چند سال اخیر، پیشرفتهای عظیمی در حوزهٔ درمان سرطان صورت گرفته و دقیقاً دو سال گذشته احتمال زندهماندن در ابتلا به این نوع سرطان فقط پانزده درصد بوده است. سه هفته بعد از انجام عمل جراحی، فاکس با پای مصنوعیاش راه میرفت. پزشکان گفتند که بهاحتمال قوی، ذهنیت مثبت او موجب تسریع در بهبودش شده است. او شانزده ماه، شیمیدرمانی انجام داد و در آن مدت بیماران زیادی را دید که به علت ابتلا به سرطان در حال مرگ بودند. وقتی که درمان به پایان رسید، تصمیمش بر این شد که در مورد نیاز به بودجهٔ بیشتر برای پژوهشهای سرطانی، اطلاعرسانی کند.
شب قبل از قطع پایش، داستانی از مردی خواند که با پای مصنوعیاش در ماراتن نیویورک دویده بود. این مقاله، انگیزهٔ دوباره دویدن را در او به وجود آورد. اولین ماراتن را در بریتیش کلمبیا دوید و هرچند که نفر آخر شد اما زمان رسیدن به خط پایان از او حمایت زیادی شد.
پس از آن ماراتن، فاکس تصمیم گرفت هرروز مسیر مشخصی را در کانادا بدود. در آغاز، امیدوار بود که یک میلیون دلار برای خیریه جمع کند اما خیلی زود هدف خود را بالاتر برد. او قصد داشت به ازای هر نفر در کانادا یک دلار جمع کند که جمعاً سی و چهار میلیون دلار میشد.
در آوریل ۱۹۸۰، او تصمیم گرفت که روزی چهل کیلومتر بدود؛ وقتی که همه از تصمیمش باخبر شدند حمایت از او را آغاز کردند. مردم، فاکس را به شهر خود دعوت میکردند و برای بزرگداشت و ورود او جشن میگرفتند. سپس از او میخواستند که سخنرانی کند و بهآرامی میزان پولی که جمع کرد، افزایش یافت.
فاکس ۱۴۳ روز پیاپی دوید؛ اما در نهایت نتوانست نفس بکشد و به درد سینه دوار شد. او را به بیمارستان منتقل کردند و پزشکان، عود سرطانش را تأیید کردند و گفتند در ریههایش پخش شده است. سرانجام پس از ۴۸۰ کیلومتر دویدن وادار به توقف شد.
هنگامیکه بستری شد در طول سفر بیش از ۱/۷ میلیون دلار جمع کرده بود اما با انتشار خبر بستریشدنش کمکهای مردمی بیشتری به دست آورد. و مدتی بعد از یک برنامهٔ تلویزیونی پنج ساعته، ده و نیم میلیون دلار جمع کرد. کمکها ادامهدار بود و بهار سال بعد، فاکس بیش از بیست و سه میلیون دلار جمع کرد و هرچند درمانهای مختلفی را امتحان کرد اما سرطانش عود کرد و در ژوئن ۱۹۸۱ در اثر این بیماری، درگذشت.
فاکس فهمید که قادر به مهار همهٔ ابعاد سلامتیاش نیست. او نهتنها نمیتوانست شیوع سرطان در جهان را مهار کند بلکه حتی نمیتوانست جلوی پیشرفت بیماری در بدن را بگیرد. به همین علت بهجای متمرکز بودن بر چیزهایی که تحت اختیارش نبود، تصمیم گرفت انرژیاش را صرف چیزهایی کند که میتواند آنها را مهار کند.
فاکس در نامهای که پیش از دویدن نوشت،، بیان کرد که گمان نمیکند دویدنش موجب درمان بیماریاش میشود اما میدانست که منجر به وجود آمدن تفاوتی میشود. او گفت: من میتوانم بدون بدوم وادار شوم تا کیلومتر آخر هم میخزم.
تصمیم او برای انجام کاری که ناممکن به نظر میرسید به او هدفی بخشید که تا امروز هم ادامهدار است. هرسال کشورهای تمام جهان در دوی تری فاکس شرکت میکنند و بیش از ۶۵۰ میلیون دلار بهافتخار او جمعآوری شده است.
وقتی که دیگر نمیکوشید همهٔ ابعاد زندگیتان را در مهار خویش، قرار دهید روی چیزهایی که امکان کنارشان را دارید زمان و انرژی بیشتری اختصاص میدهید. اکنون به بعضی از این محاسن توجه کنید:
✓ افزایش شادی: وقتی که در رفتارتان تعادل ایجاد کنید به اوج شادی دست خواهید یافت. کسانی که با وجود محدویتشان گامهای زیادی برمیدارند تا زندگی خود را تحت مهار خود در آورند شادتر از کسانیاند که خیال میکنند میتوانند بر همهچیز تسلط داشته باشند.
✓ روابط بهتر: وقتی نیاز به مهار کردن را رها کنید، روابط بهتری خواهید داشت، مشکلات کمتری پیش رویتان قرار خواهد گرفت و پذیرای افراد بیشتری در زندگیتان خواهید بود. تحقیقات نشان میدهد کسانی که دست از مهار همهچیز برمیدارند شرایط روحی بهتری خواهند داشت.
✓ اضطراب کمتر: وقتی از بار بیحدی که روی دوشتان است میکاهید احساس اضطراب کمتری را خواهید داشت. با مهار کردن مواردی که تحت اختیار شما نیست، اضطراب بیشتری را در مدتی کوتاه تجربه خواهید کرد اما در بلندمدت اضطراب کمتری خواهید داشت.
✓ فرصتهای جدید: وقتی که شما نیازمند مهار همهچیز هستید، احتمال کمتری دارد که زندگیتان را دچار تغییر کنید. اما وقتی تصمیم میگیرید که از نیاز به مهار همهچیز دست بکشید، اطمینان بالاتری به قابلیتهایتان خواهید داشت.
✓ موفقیت بیشتر: هرچند اکثر کسانی که میخواهند همهچیز را مهار کنند اشتیاق زیادی به موفقیت دارند اما مهار کردن در حقیقت مانع رسیدن آنها به هدفشان میشود. برحسب نتایج تحقیقات، در صورت مهار کردن بیش از حد امور از فرصتهایی که منجر به پیشرفتتان میشوند چشمپوشی میکنید. وقتی از مهار همهچیز دست بردارید به اطراف مینگرید و فرصتهای خوب زندگی را در مییابید. حتی اگر بهطور مستقیم مرتبط با رفتارتان نباشد.
گرهگشایی و تلههای متداول
وقتی روی معایب دنیا متمرکز شوید بدون اینکه متوجه شوید که چگونه میتوانید رفتار خودتان را مهار کنید دوار گرفتاری میشوید.
پس بهجای کوشش و برای جلوگیری از وقوع طوفان، برای روبهرویی با آن آماده شوید.
آنچه که کمک میکند:
واگذاری کارها به دیگران؛
درخواست کمک وقتی که نیاز دارید؛
تأکید بر اثرگذاری روی دیگران بهجای مهار آنها؛
اندیشیدن به اینکه چه چیزی تحت مهار شماست و چه چیزی نیست؛
اتکا نکردن به خود.
آنچه که کمک نمیکند:
اصرار برای انجام همهٔ امور زیرا خیال میکنید دیگران نمیتوانند آن را انجام دهند؛
انتخاب بر این که تمام کارها را خودتان انجام دهید زیرا گمان میکنید بدون کمک گرفتن باید آنها را انجام دهید؛
درک اینکه چگونه چیزهایی را دوار تغییر کنید که تحت مهار شما نیست؛
کوشش برای وادار دیگران به انجام کاری که فکر میکنید باید انجام دهند بدون در نظر گرفتن اینکه چه حسی دارند؛
تنها به این بیندیشید که چه کاری میتوانید انجام دهید تا کارها مطابق دلخواهتان باشند؛
پذیرفتن مسئولیت کامل کارها بدون توجه به سایر عوامل تأثیرگذار.
Thirteen things that strong minded people don't do
NO.4
Written by : Amy morin