داستان شما چیست قسمت دوم

 

 


داستان شما چیست ؟

قسمت دوم

تاریخ انتشار : ژانویه   2005

منتشر شده در مجله کسب‌و‌کار هاروارد


 

 

مبارزه برای انسجام 


همه داستان‌های خوب یک ویژگی دارند که آنقدر اساسی و ضروری است که اغلب به صورت پیش فرض در نظر گرفته می‌شود. این کیفیت انسجام است، و برای داستان‌های زندگی در حال تحول بسیار مهم است.


برای سام تیرمن، مدیر سابق منابع انسانی شرکتی که یکی از ما در دوران تحول شغلی مربیگری کرده بودیم، چالشی ایجاد شد. سام 18 سال را برای مدیریت منابع انسانی در تعدادی از بانک های منطقه‌ای خوب گذرانده بود، اما سه شغل آخر او پایان خوبی نداشت. او به خاطر تعدیل نیرو از یکی از آن‌ها خارج‌شده بود، یکی دیگر را با ناامیدی کنار گذاشته بود، و از آخرین شغل اخراج شده بود – که درنهایت باعث شد متوجه شود که مشکل شغلی دارد. درحالی‌که او از تعامل بین افراد و سازمان‌ها انرژی می گرفت، از جنبه‌های روزمره و اداری کار متنفر بود. زمانی که او رئیسی داشت که منابع انسانی را یک وظیفه استراتژیک می دانست و رئیس منابع انسانی را پشت میز اجرایی قرار می‌داد، پیشرفت کرد. اما وقتی او برای کسی کار می‌کرد که منابع انسانی را به‌عنوان یک فروشگاه بدنسازی می‌نگرید - «بدن‌ها را پیدا کنید، مزایا را مدیریت کنید و دولت را از ما دور کنید» - سام از کار او متنفر بود. در آخرین شغلش، احساسات او آشکار بود، و یک مشکل جزئی با برخی تحلیل‌های پرسنل این بود که او چه کاری انجام داد. در واقع سام، با امید زیادی این کار را انجام داده بود. مدیرعاملی که او را استخدام کرد، منابع انسانی را استراتژیک در نظر گرفت. متأسفانه، آن مدیرعامل رفت و فردی جایگزین او شد که مثل او فکر نمی‌کرد. 


در نتیجه، سام از پیدا کردن یا نگه‌داشتن رئیسی که می‌توانست با او در یک محیط شرکتی کار کند، دست کشید. مانند بسیاری از مدیران ناامید، او تصمیم گرفت که برای یک استارت آپ کار کند. مشکل این بود که او در ظاهر فاقد هر گونه تجربه یا کیفیت مورد نظر برای کار در استارت‌آپ‌ بود. مشخص نیست که سم چگونه می‌توانست داستان حرفه‌ای منسجمی را تعریف کند که شکاف بین بخش‌های سخت در بانک‌ها و دنیای پر انرژی استارت‌آپ‌ها را پر کند. 
روایت‌های منسجم به شیوه‌هایی که طبیعی و شهودی به نظر می‌رسند، کنار هم قرار می‌گیرند. یک داستان زندگی منسجم، داستانی است که نشان می‌دهد همه ما می‌خواهیم درباره خودمان و کسانی که به آن‌ها کمک می‌کنیم یا استخدام می‌کنیم باور داشته باشیم – اینکه زندگی ما مجموعه‌ای از رویدادهای آشکار و مرتبط معنادار است. به‌عبارت‌دیگر، گذشته با زمان حال مرتبط است و از آن مسیر، می‌توانیم آینده خود را ببینیم.


انسجام برای یک داستان زندگی در حال تحول بسیار مهم است زیرا ویژگی است که بیشتر باعث اعتماد شنونده می‌شود. اگر بتوانید داستان تغییر و تحول خود را منسجم جلوه دهید، شنونده را متقاعد خواهید کرد که تغییر برای شما منطقی است و احتمالاً موفقیت را به همراه خواهد داشت – و اینکه شما فردی باثبات و قابل اعتماد هستید.


به همان اندازه که انسجام مهم است، شما در متقاعد کردن خود نیز بسیار پیشرفته‌اید. در واقع، این از دست دادن انسجام است که گذر از دوران تحول را بسیار دشوار می‌کند. به شخصیت کارتونی فکر کنید که از لبه یک صخره فرار کرده است. پاها هنوز مثل دیوانه ها به هم می‌خورد، او متوجه نمی‌شود که از پرتگاه گذشته است - تا زمانی که به پایین نگاه کند. هر یک از ما در حال تحول احساس می‌کنیم که آن شخصیت کارتونی هستیم. انسجام زمین محکم زیر پای ماست. بدون آن، احساس می‌کنیم که در هوا معلق مانده‌ایم – و می‌ترسیم که اگر به پایین نگاه کنیم، به شدت سقوط کنیم. 
شارلوت لینده، زبان‌شناسی که اهمیت انسجام را در داستان‌های زندگی مطالعه کرده است، در کار خود روشن می‌کند که انسجام تا حد زیادی از تداوم و علیت ناشی می‌شود. اگر این دو اصل را رعایت نکنیم، احساس عدم انسجام یا به قول لینده «احتمال وحشتناکی است که زندگی فرد تصادفی و بی‌انگیزه باشد» ایجاد می‌کنیم. و آنچه که برای ما دلهره‌آور است مطمئناً برای کسانی که به داستان‌های ما گوش می‌دهند، ناامیدکننده خواهد بود.

 


تاکید بر تداوم و علیت 


اکنون قابل درک است که چرا بسیاری از سخنرانان در آن جلسه شبکه‌ای نتوانستند بیش از بیان حقایق انجام دهند. آن‌ها در تلاش بودند تا ناپیوستگی را کم اهمیت جلوه دهند تا میزان پیشرفت حرفه‌ای که می‌خواستند انجام دهند را آشکار کنند، از سرکشی، گمراهی و ناتوانی نیز جلوگیری کنند. این یک استراتژی نادرست بود، زیرا شنوندگان به‌ویژه نسبت به خطاهای انسجام در داستان‌های زندگی حساس هستند. آن‌ها در واقع در چنین داستان‌هایی به دنبال انسجام هستند. عدم پذیرش میزان زیادی از تغییر، شنوندگان را ناامید کرده و اعتماد آن‌ها را تضعیف خواهد کرد. 


به‌عنوان داستان‌نویس، ما باید با میزان تغییراتی که داستان‌هایمان ایجاد می‌کنند، برخورد کنیم. اگر بر ایجاد تداوم و علیت تمرکز کنیم، می‌توانیم این کار را انجام دهیم و همچنان اعتماد را القا کنیم. پیشنهادات زیر می‌تواند کمک‌کننده باشد. 

 

 


دلایل خود را برای تغییر در شخصیت خود ثابت نگه‌دارید


احتمالاً هیچ دلیلی برای تغییر، قانع‌کننده‌تر از دلایل درونی، برخی از ویژگی‌های اصلی شخصیت، نیست. در ساده‌ترین نسخه، این توضیح به شکل «من متوجه شدم که در آن مهارت دارم» یا «من آن را دوست دارم— به من لذت واقعی می‌دهد» می‌رسد. این رویکرد، که توسط لینده مورد توجه قرار گرفت و ما در کارمان آن را بسیار مفید می‌دانیم، به داستان‌نویسان اجازه می‌دهد تا یادگیری و کشف خود را در داستان‌های زندگی بگنجانند. ما می‌توانیم چیزی را امتحان کنیم، از تجربه یاد بگیریم و از آن یادگیری برای عمیق‌تر کردن درک خود از آنچه می‌خواهیم استفاده کنیم. از بسیاری از نقاط عطف می‌توان در این راه استفاده کرد. توجه داشته باشید که عاقلانه نیست که دلایل تحول را به عوامل خارجی نسبت دهیم. ممکن است "من اخراج شدم" واقعیتی باشد که باید آن را توضیح دهیم و در داستان‌هایمان بگنجانیم، اما به ندرت به عنوان توجیه خوبی برای جستجوی هر چیزی که به دنبال آن هستیم، شناخته می‌شود. دلایل بیرونی تمایل دارند این تصور را ایجاد کنند که ما به‌سادگی سرنوشت خود را می‌پذیریم.

 


دلایل متعددی برای آنچه می‌خواهید، بگویید 


برای مثال، ممکن است دلایل شخصی و حرفه‌ای را برای ایجاد تغییر و تحول ذکر کنید. (بدیهی است که اینها باید مکمل یکدیگر باشند تا متقابل یا متضاد). هر چه دلایلی که شما را مجبور به تغییر می‌کنند غنی‌تر و متنوع‌تر باشند، آن تغییر قابل درک تر و قابل قبول‌تر ظاهر می‌شود. سام، مدیر سابق منابع انسانی، توانست به تعدادی از پروژه‌های غیرعادی اشاره کند که روی آن‌ها کار کرده بود، که نشان می‌داد، در زمینه شرکت های بزرگ، توانایی تفکر و عمل کارآفرینانه را دارد. علاوه بر این، تحصیلات او در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق و MBA او در رشته مالی از یک دانشکده معتبر، شاهدی بر گرایش فنی و تحلیلی مورد علاقه استارت آپ هایی بود که او می‌شناخت.

 


حتماً به هر توضیحی اشاره‌کنید که به گذشته باز می گردد


هدفی که ریشه درگذشته داشته باشد بسیار بهتر از هدفی است که اخیراً تصور شده است. داستان شما باید نشان دهد که چرا در ابتدا نتوانستید هدف را دنبال کنید، اما در اینجا، دلایل بیرونی - بیماری، تصادف، مشکلات خانوادگی، خدمت سربازی و غیره - می‌توانند نقش اصلی را ایفا کنند. 

 


گذشته خود را با توجه به تغییری که به دنبال ایجاد آن هستید، مجدداً تنظیم کنید 


این به این معنی نیست که چیزی را مخفی کنید یا دروغ بگویید. همه ما به‌طور مداوم داستان‌های زندگی خود را بازنگری و بازگو می‌کنیم. ما نسخه‌های مختلفی را ایجاد می‌کنیم که بر جنبه‌های مختلفی از آنچه برای ما اتفاق افتاده است تمرکز می‌کند یا آن را کم‌اهمیت می‌کند، یا حذف می‌کند. برخی از عناصر شغلی که ما آن را انجام داده‌ایم احتمالاً با برنامه‌های تغییرمان مطابقت دارد و می‌توان از آن‌ها برای پیوند دادن تجربیات گذشته‌مان با بخشی از زندگی‌مان که به سمت آن پیش می‌رویم، استفاده کرد. نکته کلیدی این است که آن تجربیات را کالبدشکافی کنیم و قطعاتی را پیدا کنیم که با اهداف فعلی ما مرتبط هستند. 

 


آیا رزومه شما داستانی را بیان می‌کند؟


اگرچه این اصطلاحات اغلب به‌جای یکدیگر استفاده می‌شوند، تفاوت زیادی بین روند زندگی و رزومه وجود دارد.


روند زندگی (CV) لیست جامع و کاملاً زمانی از حقایق زندگی حرفه‌ای شما است. ممکن است به یکی نیاز داشته باشید، اما انتظار نداشته باشید که در دوره تحول به هدف شما کمک کند. تا جایی که داستانی را روایت می‌کند، آن داستان کاملاً در ذهن خواننده ساخته می‌شود. 


اگر می‌خواهید به اعتبارنامه‌تان شکل روایت بدهید، از یک رزومه استفاده کنید—و بدانید که تقریباً مطمئناً به بیش از یک نسخه نیاز خواهید داشت. هر کدام از رزومه‌ها، تجربه شما را با توجه به شغل یا کاری که در حال بررسی هستید متفاوت نشان می‌دهد و تفسیر می‌کند. 


فرآیند جمع‌آوری رزومه به‌اندازه محصول ارزشمند است، زیرا مستلزم تهیه پیش‌نویس داستان شما است. همه چیز در رزومه باید به یک هدف اشاره کند - که البته اوج داستانی است که می‌گویید. رزومه را در سه قسمت تهیه کنید. 

 

 


ابتدا موقعیتی که می‌خواهید را شرح دهید.


سپس، لیستی از نکات برجسته تجربی که به وضوح توانایی شما را در انجام آن کار نشان می‌دهد تهیه کنید. هر تجربه‌ای که دارید را در نظر بگیرید (کار داوطلبانه یا هر چیز دیگری را که ممکن است به کار رود فراموش نکنید)، و مشخص کنید که کدام قسمت‌ها از داستانی که می‌گویید پشتیبانی می‌کنند. 
سوم، کار حرفه‌ای خود را خلاصه کنید. این بخش از رزومه شما به ترتیب زمانی معکوس به شکل یک CV ظاهر می‌شود و شامل تمام موقعیت‌های مرتبطی است که شما داشته‌اید. برای هر شغل، تاریخ استخدام و همچنین مسئولیت‌ها و دستاوردهای شما را نشان می‌دهد. اما این توصیفات با همان عباراتی که تجربه شما نشان می‌دهد بیان‌شده است. در واقع، هر ادعایی در بخش نکات برجسته شما (که هدف کلی شما را پشتیبانی می‌کند) باید توسط خلاصه شغل شما پشتیبانی شود. 


این مراحل را دنبال کنید تا رزومه شما داستانی منسجم را بیان کند. کاری که انجام داده‌اید و مهارت‌ها و علایقی که توسعه داده‌اید و آشکار کرده‌اید، به یک راه‌حل واضح و مطلوب اشاره می‌کنند: هدف اعلام‌شده شما.

 


شکل داستانی را انتخاب کنید که به تجدید ساختار داستان کمک کند. 


برخی از اشکال - داستان‌های عاشقانه، داستان‌های جنگی، حماسی- به‌اندازه خود روایت قدیمی هستند. داستان‌های آزمایشی و مجازاتی نیز وجود دارد. وقتی نوبت به توصیف تحول و تجدید ساختار می‌رسد، ارائه داستان در ظرفی آشنا برای اکثر شنوندگان می‌تواند مفید باشد. از میان رویکردهای مورد احترام، دو مورد باید در نظر گرفته شود: طرح بلوغ (یا به بلوغ رسیدن) و طرح آموزش. 


طرح بلوغ برای گری مک کارتی مفید بود؛ گری کسی بود که شغل خود را به عنوان مشاور استراتژی رها کرد و هیچ ایده‌ای از اینکه در آینده چه خواهد کرد، نداشت. درحالی‌که در سن 35 سالگی داستان خود را تعریف می‌کرد، به گذشته نگاهی انداخت و متوجه شد همیشه نسبت به فشارهای اجتماعی واکنش نشان می‌دهد و در مقابل خواسته‌های دیگران نسبت به خودش سر خم می‌کند. پس از دریافت ارزیابی منفی از عملکردش، متوجه شد باید برای خودش زندگی کند و به حرف مردم توجه نکند. او با خود گفت: «بهتر است وقتی از خواب بیدار شدید مطمئن باشید کاری را انجام می‌دهید که می‌خواهید انجام دهید». «در واقع باید برخلاف آنچه احساس می‌کنید باید انجام دهید یا دیگران فکر می‌کنند باید انجام دهید، پیش بروید.»


داستان لوسی هارتمن نمونه خوبی از طرح آموزشی است که تغییرات ایجادشده توسط رشد بینش و درک خود را بازگو می‌کند. مربی اجرایی او فردی با تجربه بود و به او اجازه داد آینده‌ای احتمالی جدیدش را ببیند. این مسئله باعث شد او برنامه کارشناسی ارشد خود را ادامه دهد و از سایر مربیان نیز کمک بگیرد. هر چه بیشتر در مورد جنبه انسانی شرکت اطلاعات کسب می‌کرد، بیشتر به تمایل خود برای کار و مشارکت در این زمینه پی می‌برد. 


همه این پیشنهادها راه‌هایی برای چارچوب‌بندی ناپیوستگی در یک داستان تحولی و ایجاد انسجامی است که شنوندگان را مطمئن می‌کند. آن‌ها نشان می‌دهند فردی که دیروز بودید، فردی است که امروز هستید و فردی است که فردا خواهید بود. و آن‌ها ثابت می‌کنند که دلایل خوب و کافی برای تغییر وجود دارد. اگر این حس را ایجاد کنید که زندگی شما به‌هم‌پیوسته است (و پیوسته باقی خواهد ماند)، آزاد خواهید بود که عناصر دراماتیک تغییر و آشفتگی و عدم اطمینان را در داستان خود بگنجانید. این عناصر داستان شما را قانع‌کننده می‌کنند.

 


گفتن داستان‌های متعدد 


ما به چالش ساخت یک داستان کامل با نقاط عطف دراماتیک و بدون نتیجه کاملا واضح، توجه کرده ایم. حقیقت این است که با شروع یک تحول شغلی، خود را در میان علایق، مسیرها و اولویت‌های مختلف سردرگم می‌بینید. به‌عنوان‌مثال، اگر تمام آخر هفته را روی یک طرح کسب‌وکار برای راه‌اندازی استارتاپ کار کنید، و روز دوشنبه به کار روزانه خود بازگردید و درخواست انتقال به موقعیت یا واحد تجاری دیگری داشته باشید، و سپس روز سه‌شنبه با یکی از رئسا برای یافتن گزینه سوم ناهار بخورید، اصلاً غیرعادی نیست. این اتفاق به‌سادگی ماهیت انتقال (تحول) شغلی است. بنابراین چگونه می‌توانید این واقعیت را با یک داستان روشن و تغییر ساختاریافته از یک زندگی تطبیق دهید؟ داستانی که دقیقاً نشان دهد قرار است چه کاری انجام دهید؟ 


برای شروع، به خاطر داشته باشید که در یک مصاحبه شغلی، با گفتن تمام حرف‌های دلتان و روراست بودن در مورد احتمالاتی که در حال بررسی است، اعتماد ایجاد نمی‌کنید. در مراحل اولیه انتقال، شناسایی و در نظر گرفتن چندین گزینه مهم است. اما شما هر گزینه و نوع آن را با مخاطبان مختلف بررسی خواهید کرد. 
این بدان معناست که شما باید داستان‌های متفاوتی را برای شخصیت‌های مختلف (و مخاطبان مختلفی که با آن‌ها ارتباط دارند) بسازید. سام تصمیم گرفت بر روی استارت‌آپ‌ها تمرکز کند که نتیجه فرآیندی بود که با بررسی تجربیات خودش آغاز شد. او متوجه شد که در مواقعی که از آن به عنوان «تغییر بزرگ سریع» یاد می‌کرد مانند ورشکستگی، تغییر موقعیت و سازمان‌دهی مجدد، بیشتر احساس سرزندگی می‌کرد. بنابراین او سه داستان را برای حمایت از هدف خود برای ایجاد یک زندگی کاری حول «تغییر بزرگ سریع» ایجاد کرد: یکی درباره مشارکت‌های منابع انسانی که می‌توانست در تیمی در یک شرکت مشاوره که متخصص در پذیرش مشتریان از طریق تغییرات سریع بود، انجام دهد. یکی در مورد کار برای شرکتی که شرکت های مشکل‌دار را خرید و به سرعت آن‌ها را تغییر داد. و یکی در مورد کار برای یک استارت آپ، احتمالاً سرمایه‌گذاری بین دور اول و دوم، یا دور دوم و سوم تامین مالی آن. او این داستان‌ها را روی دوستان و در رویدادهای شبکه‌ای آزمایش کرد و درنهایت برای هر نوع شغلی در مورد ارجاعات و مصاحبه‌های شغلی مورد استفاده قرار داد. 


این فرآیند تنها در مورد باز نگه‌داشتن گزینه‌ها تا زمانی که ممکن است نیست؛ همچنین در مورد یادگیری این است که کدام یک را با انرژی بیشتر دنبال کنید. در مورد سام، چیزی که طی چند گفتگو مشخص شد این بود که شرکت‌های مشاوره‌ای که مورد احترام او بود، تمایلی به استخدام افراد همسن و سال و اعتبار او نداشتند، مگر اینکه تجربه کاملاً مرتبطی داشته باشند. همچنین به نظر نمی‌رسد فرصت‌هایی با شرکت‌های چرخشی از بین بروند. اما سام به سمت برخی استارت آپ ها پیش رفت. پس‌ازاینکه یکی از آن‌ها او را برای یک سری وظایف مشاوره استخدام کرد، او توانست این رابطه را به شغلی به عنوان مدیر ارشد اداری تبدیل کند. این موقعیت، به نوبه خود، او را در معرض بسیاری از مخاطبین در جامعه نوپا قرار داد. مهمتر از همه، این کار او را به عنوان یک عضو خوب در آن جهان نشان داد. او پس از حذف رزومه‌ی شرکتی نامطلوب، درنهایت مدیرعامل یک مجموعه استارت‌آپی برای تجاری‌سازی برخی از فناوری‌هایی شد که توسط یک شرکت بزرگ توسعه‌یافته بود. تا اینجا، چهار سال کامل گذشته بود و سام بارها روایت خود را اصلاح‌کرده بود و هر گام به یک داستان منسجم‌تر از تحولات رخ‌داده در زندگی او، کمک می‌کرد.

 


فقط بگو


هر داستان‌نویس کهنه‌کار موافق است که هیچ جایگزینی برای تمرین در مقابل تماشاگران زنده وجود ندارد. داستان خود را بگویید و بازگو کنید؛ آن را مانند پیش‌نویس یک رمان حماسی دوباره بررسی کنید و تغییر بدهید تا زمانی که نسخه «درست» آن ظاهر شود. 


می‌توانید داستان‌های خود را به‌روش‌های مختلف و در مکان‌های متفاوتی تمرین کنید. در هر زمینه‌ای که احتمال می‌دهید از شما سوال می‌شود داستان خود را تمرین کنید، " در مورد خودت چی میتونی به من بگی؟" یا "چیکار می‌کنی؟" یا "به دنبال چه هستی؟" از خانواده و دوستان شروع کنید. حتی ممکن است بخواهید جمع کوچکی از دوستان و همکاران نزدیک خود را با آگاهی و تأیید به عنوان «هیئت مشاوران» خود تعیین کنید. وظیفه اصلی آن‌ها گوش دادن و واکنش دوباره و دوباره به داستان‌های در حال تکامل شما خواهد بود. بسیاری از افرادی که ما در فرآیند انتقال مورد بررسی یا تحت تعلیم قرار داده‌ایم، گروه‌های شبکه‌ای را برای همین منظور ایجاد کرده‌اند یا به آن‌ها ملحق شده‌اند. 


زمانی داستان شما بهبودیافته است که هم احساس راحتی و هم احساس صداقت در خصوص آن داشته باشید. اما تا زمانی که در مقابل دیگران قرار نگیرید- درنهایت، در مقابل غریبه‌ها - و در حین صحبت کردن، به چهره و زبان بدن آن‌ها نگاه نکنید، نمی‌توانید به آن نقطه برسید. این تمرین برای جون پرسکات صرفاً تمرینی برای بهبود ارائه‌ نبود؛ اگرچه تلاش‌های اولیه او برای توضیح دادن خود موقتی و حتی ناشیانه بودند. (او تلاش می‌کرد تا یک تغییر شغلی بزرگ از دانشگاه به وال استریت بدهد.) هر بار که یک معرفی‌نامه می‌نوشت، مصاحبه می‌کرد، یا دوستان و خانواده خود را در مورد پیشرفت خودآگاه می‌کرد، بهتر تعریف می‌کرد چه چیزی باعث هیجان او شده است. و هر بار که از قصدش برای تغییر شغل صحبت می‌کرد، نسبت به انجام این کار متعهدتر و مصمم‌تر می‌شد. 
تجربه جون درسی مهم در خصوص تحمل تغییر به ما می‌دهد. ما از داستان‌ها برای بازآفرینی خودمان استفاده می‌کنیم. جون، مانند سام، توانست تغییر کند، زیرا داستانی را خلق کرد که چنین تغییر دراماتیکی را توجیه کرد.


این نقش داستان‌سرایی در دوران تحولات شخصی است. درست کردن داستان بسیار مهم است؛ هم برای انگیزه دادن به خودمان هم برای کمک گرفتن از دیگران. هرکسی که سعی در ایجاد تغییر دارد، باید داستانی بسازد که خود قدیم و جدید را به هم پیوند دهد. زیرا در دوره‌ای از تغییر است که ما اغلب شکست می‌خوریم، در عین حال بیشتر نیاز داریم که گذشته، حال و آینده خود را به یک کل قانع‌کننده پیوند دهیم. 

 

 


 

  What is your story

Part 2

January  2005

Harvard Business Review
 

 

 

۵
از ۵
۱۰ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها