داستانسرایی
قسمت دوم
تاریخ انتشار : می 2004
منتشر شده در مجله کسب و کار هاروارد
n مدیریت و سرکوب شایعات
شایعات همیشه در هر سازمانی جریان دارند. «آیا آخرین اخبار را شنیدهاید؟»، جملهای تکراری است که مقابله با آن برای مدیران مشکل است. انکار یک شایعه به آن اعتبار میبخشد. با پرسیدن اینکه شایعه از کجا آغازشده است، گسترش آن را تضمین کردهاید. نادیده گرفتن شایعه، ریسک از کنترل خارج شدن آن را به دنبال دارد. شایعاتی در مورد مسائل اساسی مربوط به آینده سازمان (تصاحبها، سازماندهی مجدد و تغییرات مدیریتی عمده) میتوانند سردرگمی زیادی - یا بدتر از آن - برای کارمندان به وجود آورند. بنابراین در مقام یک مدیر اجرایی چهکاری از شما ساخته است؟ یکی از پاسخهای موجود این است که میتوانید با استفاده از انرژی شبکه شایعات و پخش داستانی که شنوندگان را قانع کند که این شایعه، نادرست یا غیرمنطقی است به خنثیسازی شایعه بپردازید. این نوع داستان، ناسازگاری بین شایعه و واقعیت را نشان میدهد. شما میتوانید از طنز ملایم برای تمسخر شایعه، سازنده شایعه یا حتی خودتان استفاده کنید تا قدرت شایعه را تضعیف کنید. برای مثال میتوانید مقابله با شایعه «سازماندهی مجدد قریبالوقوع شرکت» را از طریق بیان طنزآمیز این مسئله انجام دهید که ابتدا باید بحثهای کنونی در دفتر اصلی ازجمله بحث در مورد چینش صندلیها برای جلسات کمیته اجرایی حل شود. به خاطر داشته باشید که شوخطبعی میتواند نتیجه معکوس نیز داشتهباشد. طنازی تحقیرآمیز میتواند واکنش منفی شدیدی در پی داشته باشد.
راهحل این کار آن است که با جریان شبکه زیرزمینی وسیع ارتباطات غیررسمی که در هر سازمانی وجود دارد، همراه شویم، نه اینکه خلاف جهت آن حرکت کنیم. البته، اگر شایعه درست یا حداقل منطقی باشد، نمیتوانید آن را با تمسخر از بین ببرید. در این حالت، ناچار هستید که اصل شایعه را تصدیق کنید، آن را در دستور کار قرار دهید و از آن عبور کنید.
n اشتراکگذاری دانش
بیشتر سرمایه فکری سازمانها مکتوب نیست؛ بلکه در ذهن افراد وجود دارد. سهیم کردن افراد در سازمان و فراتر از آن در دانش فنی، معمولاً بهصورت غیررسمی و از طریق شرح حکایات صورت میپذیرد.
داستانهایی با مضمون اشتراکگذاری دانش از این لحاظ که قهرمان یا حتی طرحی قابلشناسایی ندارند، غیرعادی هستند. این داستانها بیشتر به مشکلات و نحوه و دلیل حل شدن یا احتمالاً حل نشدن آنها میپردازند. این داستانها توصیفی از مسئله، زمینه و راهحل آن هستند. ازآنجاییکه این داستانها وجود یک مشکل را نشان میدهند (مثلاً چالش کارمندان در یادگیری نحوه استفاده از سیستم جدید) معمولاً لحن منفی دارند. همچنین چون این داستانها اغلب بر جزئیات مربوط به دلیل مؤثر بودن راهحلی خاص تمرکز میکنند، ممکن است برای افراد خارج از گروه زیاد جالب نباشند. گرچه این داستانها جنبه سرگرمی و بیشتر عناصر داستان سنتی را ندارند، اما در حکم نیروی زحمتکش داستانهای سازمانی هستند که کسی به آنها بهایی نمیدهد.
باوجوداین، چنین داستانهایی به مشکلات میپردازند. در محیط شرکتی،داستانهای مربوط به مشکلات بهآسانی نقل نمیشوند. این فقط به آن دلیل نیست که افراد از پیامدهای پذیرش اشتباهات خود میترسند، بلکه به این دلیل است که در تب و هیجان موفقیت، معمولاً آموختههای خود در طی مسیر را فراموش میکنند. درنتیجه، داستانی باهدف اشتراکگذاری دانش را نمیتوان به اجبار پیش برد؛ بلکه باید آن را با مسائل دیگر تلفیق کرد. بهعبارتدیگر، شاید نیاز باشد که درباره موفقیتها نیز بحث شود تا بتوان افراد را وادار کرد که درباره اشتباه خود و نحوه اصلاح آن صحبت کنند.
n رهبری افراد بهسوی آینده
یکی از بخشهای مهم وظیفه هر رهبر آمادهسازی دیگران برای آینده از طریق سناریوی واقعی یا یک چشمانداز مفهومیتر است. داستان میتواند به شنوندگان کمک کند تا با حس نزدیکی به تصویری از آینده از جایی که اکنون در آن قرار دارند بهجایی که باید باشند، برسند. البته در شرایطی که آینده نامعلوم است، مشکل اصلی، طراحی داستانی باورکردنی درباره آن است.
بنابراین، اگر قرار باشد این داستانها به هدف خود برسند، باید بدون ارائه جزئیاتی که احتمالاً غیردقیق هستند، عطش تخیل شنوندگان را درباره آینده برطرف سازند.شنوندگان باید بتوانند به همان میزان که آینده در پیچوخمهای مسیر ظاهر میشود، داستان را در ذهن خود مجدداً بازسازی کنند. همچنین واضح است که داستان باید این فرازوفرودهای آینده را بهگونهای مثبت به تصویر بکشد. اگر بهجای کارهایی که باید از آن اجتناب شود به افراد نشان دهیم که چهکاری باید انجام دهند، احتمالاً بر عدم اطمینان درباره تغییر غلبه خواهند کرد.
توجه داشته باشید که برای روایت داستانی برانگیزنده درباره آینده باید مهارت کلامی بالایی داشته باشید؛ مهارتی که هر رهبری صاحب آن نیست. اما مفهوم داستان اسپرینگبورد که مطرح کردم، راهحل جایگزینی را ارائه میکند. شناخت تغییری که هماکنون در جای دیگری روی داده است، میتواند به شنوندگان کمک کند تا تصور کنند این تغییر در آینده ممکن است برای آنها نیز سودمند باشد.
هدف | با توجه به هدف به چه داستانی نیاز دارید؟ | در بیان داستان چه باید گفت؟ | داستان شما چه واکنشهایی را به دنبال دارد؟ |
تحریک یک عمل | توصیف اینکه چگونه یک تغییر موفق درگذشته صورت گرفته است به شنوندگان اجازه میدهد تصور کنند که چگونه این تغییر در وضعیت آنها میتواند نتیجه بدهد. | از جزئیات اضافی که ذهن مخاطب را از چالش خود دور میسازد، اجتناب شود. | «فقط تصور کنید..» «چه میشد اگر...» |
خودتان را به مخاطب معرفی کنید | داستان درامی ارائه دهید که مخاطب را درگیر میکند و نقاط قوت یا آسیبپذیری شما را درگذشته آشکار میسازد. | شامل جزئیات معنادار میشود؛ ولی مطمئن شوید که مخاطب زمان و تمایل کافی برای شنیدن داستان شما دارد. | من این موضوع را در مورد او نمیدانستم!» «اکنون میدانم که در چه مسیری گام برمیدارد.» |
انتقال ارزشها | برای مخاطب آشنا به نظر برسد و درباره مسائلی که بهوسیله ارزشهای ارائهشده به وجود آمدهاند، بحثهایی مطرح شود. | از شخصیتها و موقعیتهای قابلباور - اگرچه فرضی - استفاده کنید و هرگز فراموش نکنید که این داستان باید با اقدامات خودتان همسو باشد. | «کاملاً درست است» «چرا همیشه این کار را انجام نمیدهیم؟» |
پرورش روحیه همکاری | به صورتی تأثیرگذار موقعیتی را بیان کنید که شنوندگان نیز آن را تجربه کردهاند تا موجب شود که داستان خود را در مورد این موضوع بیان کنند. | اطمینان حاصل کنید که یک دستور کار، این تبادل داستانها را از بین نبرد و برنامهای داشته باشید که از انرژی رهاشده توسط این زنجیره واکنش داستانی بهره ببرد. | «مرا یاد روزی میاندازد...» «هی، من نیز داستانی مانند این دارم!» |
مدیریت و سرکوب شایعات | اغلب با استفاده از طنز ملایم، برخی ابعاد یک شایعه را نشان دهید که مشخص میکند این شایعه غیرواقعی یا نامحتمل است. | سعی کنید از برخورد تحقیرآمیز استفاده نکنید و حتماً مطمئن شوید که این شایعه نادرست است. | «شوخی میکنی!» «هرگز در مورد این موضوع اینطور فکر نکرده بودم!». |
اشتراکگذاری دانش | بر اشتباهات صورت گرفته تمرکز کنید و با جزئیات نشان دهید که چگونه میتوان این اشتباهات را تصحیح کرد و توضیحی ارائه دهید که چرا این راهحل مؤثر واقع شد | راهحل جایگزین و احتمالاً بهتر را پیدا کنید. | «خدا رحم کرد که...» «وای! بهتر است از این بعد مراقب باشیم!» |
رهبری افراد بهسوی آینده | بدون ارائه جزئیات اضافی که بعداً مشخص میشود، اشتباه است، آیندهای را که میخواهید بسازید، ترسیم کنید. | از مهارتهای داستانسرایی خود اطمینان حاصل کنید. (در غیر این صورت، از داستانی استفاده کنید که در آن، گذشته در حکم سکوی پرشی به سمت آینده است.) | «از کی شروع کنیم؟» «بیایید این کار را انجام دهیم!» |
خمیازه دستجمعی
زمانی که متوجه شدم اشکال داستانی مختلف میتوانند به اهداف متفاوتی کمک کنند به دنبال راههای دیگری گشتم که مدیران بتوانند از داستانها در راستای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند. انواع مختلف داستانها ظهور کردند. داستانهایی که الزاماً از دستورالعملهای ارسطو پیروی نمیکردند؛ اما درعینحال برای ایجاد اثر مثبت در طیف گستردهای از سازمانها استفاده شدند (برای توصیف برخی از این داستانها و اهداف استفاده از آنها به مطلب «راهنمای داستانسرایی» مراجعه کنید). من در این فرایند به شناختهای غیرمنتظرهای درباره ماهیت داستانسرایی در سازمانها دستیافتم.
برای مثال، داستانهای خستهکننده نیز مانند داستانهای منفی برای خود جایگاهی دارند. جولیان اور در کتاب خود به نام صحبت کردن درباره ماشینها داستانهای متعددی را بیان میکند که میان تکنسینهای تعمیر دستگاه زیراکس نقلشده است. درحالیکه این کتاب اطلاعاتی غنی دارد، این داستانها کمتر از داستان کوچک من درباره کارمند سلامت در زامبیا به داستان واقعی شباهت دارند. بیشتر این داستانها نمایانگر راهحلهایی برای مشکلات فنی هستند و طرح و شخصیت متمایز ندارند. درواقع، آنها را بهسختی میتوان داستان نامید و غیر از افرادی که ارتباط نزدیکی به موضوع مبهمشان دارند، برای حفظ علاقه اشخاص دیگر تلاش چندانی نمیکنند. چرا این داستانها برای این مخاطبان محدود، قانعکننده و حتی جذاباند؟ چون این داستانها درباره رابطه علت و معلول بین یک عمل و پیامدهای آن توضیحات مفصلی ارائه میدهند. برای مثال:
دستگاه کپی خرابی دارید که کد خطای E053 را نشان میدهد و ظاهراً به معنای مشکل در قفل منبع تغذیه 24 ولت است. اما اگر همیشه منبع این مشکل را قفل منبع تغذیه 24 ولتی در نظر بگیرید، ممکن است هرگز آن را پیدا نکنید. اگر تا حدی خوششانس باشید، درنهایت، خطای شماره F066 را مشاهده میکنید که نشاندهنده منشأ واقعی این خرابی، یعنی اتصال کوتاه دیکوروترون است. ظاهراً این خطا به این دلیل رخ میدهد که مدار در بورد XER تغییریافته تا از آسیبی جلوگیری کند و اگر این تغییر صورت نگیرد، اتصال کوتاه دیکوروترون به دستگاه آسیب خواهد زد و کل بورد XER را خواهد سوزاند. تغییر مدار از بروز آسیب به مدار XER جلوگیری میکند؛ ولی مشکل متفاوتی ایجاد میکند. اکنون خطای E053 منشأ اصلی خرابی دستگاه را به شما نشان نمیدهد.
این داستان که در اینجا کمی مختصر شده است، فقط نحوه دقیق تشخیص یک مشکل توسط تکنسین را توصیف نمیکند؛ بلکه دلیل رخ دادن مسائل را نیز به همان صورتی که واقعاً بودند، شرح میدهد. درنتیجه، بااینکه این داستان لحن منفی دارد و تقریباً برای افراد غیرمتخصص غیرقابل فهم است برای مخاطبان هدف، آموزنده و جالب است.
در ادامه تحقیقاتم، یکی از حوزههای موردعلاقه من، پیوند بین داستانسرایی و رهبری بود. هماکنون به کمک تجربه شخصی خود میدانم که چگونه میتوان داستانها را بهعنوان کاتالیزوری برای اقدامات سازمانی استفاده کرد. همچنین در دو کتاب معتبر درباره رهبری به نامهای ذهنهای پیشرو نوشته هاروارد گاردنر و موتور رهبری نوشته نوئل تیچی خوانده بودم که داستان میتواند به رهبران در تعریف شخصیت خود برای پیروان، تقویت اعتماد دیگران به صداقت رهبر و ارائه ایدههایی درباره شیوه عمل آنها در یک موقعیت خاص کمک کند.
همچنین رهبرانی را مشاهده کردم که برای نهادینهکردن مجموعه ارزشها و باورهای مثبت شرکت در قلب و ذهن کارمندان خود از داستان استفاده میکردند. برای مثال، تلاش شرکت تایکو را برای اصلاح نظام ارزشی نابودشده خود در نظر بگیرید. تایکو این کار را با تدوین راهنمای صریحی آغاز کرد که قوانین جدیدی را حوزههای آزار جنسی، تضاد منافع و کلاهبرداری تعیین میکرد. اما اریک پیلمور، نائب رئیس ارشد راهبری شرکت بهسرعت دریافت که این کتابچه راهنما بلااستفاده باقیمانده است. بنابراین، آنچه را تاکنون انجام داده بود، کنار گذاشت و کوشید تا به کمک داستان این اصول را زنده کند. داستان زیر در نسخه ویرایشی راهنما وارد شد که بهصورت یک مطلب فرعی در بخش آزار جنسی و سایر اشکال رفتارهای رعبآور در محل کار درج شد:
کل تیم در مورد تام بهعنوان فردی با تمایلات همجنسگرایی، جوک میگویند. تام هرگز شکایت نکرده و ظاهراً حتی برایش اهمیتی هم ندارد. اما زمانی که مارک همکار تام شد، سیل این جوکها به سمت مارک منحرف شد. اکنونکه مارک طعنه جوکها را حس میکند به سرپرستش میگوید که میخواهد منتقل شود. سرپرست با این درخواست مارک موافقت میکند. درحالیکه این راهنما بهوضوح خطیمشی شرکت را درباره آزار جنسی دیگران مطرح میکند، چنین داستان سادهای به این خطمشی زندگی میبخشد و میتواند نقطه آغازی برای تفکر و بحث در مورد مسائل پیچیده موجود در محل کار باشد. هزاران داستان مشابه، مجموعهای از خطمشیهای شرکت را نشان میدهند.
آیندهای فریبنده ولی نامعلوم
این نوع داستانها به شیوهای نسبتاً قابل پیشبینی به پیشبرد اهداف رهبری کمک میکنند؛ اما از داستانهای دیگری که من به آنها برخوردم، بیشتر غیرعادی بودند (مخصوصاً داستانهایی که برای تفهیم چشمانداز به کار گرفته میشدند). نوئل تیچی در کتاب خود با نام موتور رهبری درباره اهمیت آمادهسازی سازمان برای تغییر سخن میگوید. وی خاطرنشان میسازد که «بهترین روش برای سوار کردن افراد، داخل قطاری ناشناخته، آشنا و مطلوب کردن آن قطار برای آنهاست و این کار از طریق بردن آنها به دنیای تخیلات انجام میشود». با خودم فکر کردم: آهان! در اینجاست که اثبات میشود داستانسرایی تنها راه ممکن است؛ چون شاید قدرتمندترین مسیر به سمت دنیای تصورات فرد باشد.
اما زمانی که به بررسی نمونههایی از این داستانها در برخی حوزهها پرداختم، متوجه شدم که بیشتر داستانهای موفق بهصورت شگفتانگیزی، طرحی کلی از جزئیات آیندهای تخیلی را ارائه میدهند. سخنرانی وینستون چرچیل با عنوان «رؤیایی دارم» را در نظر بگیرید. هیچیک از این دو سخنران مشهور آینده را با جزئیات کافی به تصویر نکشیدهاند تا آن «قطار آشنا» را در ذهن شنوندگان ایجاد کنند.
من باگذشت زمان و تا حدی به کمککارم در برنامهریزی سناریوی شرکت دلیل آن را متوجه شدم. پیشبینیهای خاص در مورد آینده، احتمالاً اشتباه از کار درمیآیند؛ چون این پیشبینیها تقریباً کموبیش با رویدادهایی که درنهایت روی خواهند داد، متفاوتاند و رهبرانی که چنین ادعایی را مطرح میکنند، ریسک از دست دادن اعتماد افراد را میپذیرند. درنهایت، داستانی که جهت آمادهسازی افراد برای تغییر طراحیشده است، باید بدون اینکه خیلی دقیق باشد، آینده را ترسیم کرده و مسیری را برای رسیدن به آن تعیین کند. آینده شرکتی را که در فرمان مشهور جک ولش ترسیمشده است در نظر بگیرید: «جنرال الکتریک در این حوزه، اول یا دوم خواهد شد یا بهطورکلی از این حوزه خارج خواهیم شد». این شرحی روشن اما کلی از جایگاهی است که ولش دلش میخواست شرکت را به آن برساند. مانند داستان زامبیا به دلایل مختلف، این داستان نیز اطلاعات زیادی را منتقل نمیکند.
همچنین به داستانهایی برخوردم که در موقعیتهای تقریباً غیرمعمولی استفاده میشد که در آنها بهجای اتخاذ تدابیر مبتکرانه مردم را به انتخاب تدابیر انفعالی دعوت میکردند. این داستانها حکایات ویروسی منفی پخششده در سازمان را خنثی میکنند؛ حکایاتی که تهدید آلودهسازی کل سازمان را در پیدارند. دیو اسنودن در شرکت آیبیام، نخستین کسی بود که نکاتی را درباره استفاده از داستانها به این شیوه مطرح کرد. فرضیه او این بود که با افزودن داستانی مثبت به داستانی منفی میتوان اثر داستان منفی را خنثی نمود؛ نظیر کاری که یک پادزهر در خنثیسازی یک آنتیژن انجام میدهد.
برای مثال در واحد تولید لپتاپهای شرکت آیبیام در بریتانیا،داستانهایی در مورد مدیران کارخانه در میان کارگران فنی پخش شد که مدیران را به «عدم انجام کار واقعی»، «دریافت پول اضافی» و «ناآگاهی از خط تولید» متهم میساختند. اما داستانی دیگر به این مجموعه اضافه شد: یک روز، مدیر جدید این واحد بدون همراه با کتی سفید و بهصورت سرزده در شرکت حاضر شد و در خط تولید رایانههای تینکپد نشست. وی از کارگران خط تولید کمک خواست. شخصی از او پرسید: «چرا شما بیشتر از من حقوق دریافت میکنید؟» پاسخ او ساده بود: « چون اگر شما کارتان را خوب انجام ندهید، شغلتان را از دست میدهید؛ اما اگر من کارم را بهدرستی انجام ندهم، 3000 نفر شغل خود را از دست میدهند».
هرچند این داستان به سبک و سیاق سنتی نبود، اما گفتار و کردار این مدیر بهعنوان یک بذر به رشد حکایت کمک کرد که درنهایت در مسیر مخالفی با داستانهای مربوط به تنبلی و دریافتی اضافی مدیران رواج یافت. میتوانید این همهمه را تجسم کنید: «بلیمی، باید میدیدی که چگونه بورد مدارها را این دست و آن دست میکرد. حدس میزنم که هرگز در این خط کارنکرده است. اما میدانی، او در مورد حقوقی که دریافت میکند، پاسخ دندانشکنی داد». جو محیط کار در این واحد تولیدی هفتهها بعد و بهتدریج بهتر شد.
هنوز برای تدوین فهرستی از الگوهای داستانی کار زیادی باید انجام داد تا بتوان آن را برای اهداف مختلف در محیط سازمانی استفاده کرد. چند نوع داستانی که من شناسایی کردهام، چیزی بیشتر از یک آغاز نیست و امیدوارم که این داستانها رهبران را تشویق کند تا شیوههای مختلف قابلاستفاده برای داستانسرایی را بررسی کنند. درواقع، توانایی بیان داستانی مناسب در زمان مناسب، یکی از مهارتهای الزامی رهبر است؛ مهارتی که میتواند به مدیران برای مقابله با دنیای پر نوسان قرن بیستویکم کمک کند تا بتوانند نتایج کاری مدنظر خود را کسب نمایند.
Storytelling
Part 2
May 2004
Harvard Business Review