هنر ضروری اقناعکردن
قسمت یکم
تاریخ انتشار : می 1998
منتشر شده در مجله کسب و کار هاروارد
اگر بخواهیم برای یادگیری هنر زیبای اقناع، زمانی تعیین کنیم، آن زمان اکنون است. دوره دستور و کنترل با حکم و فرمان مدیران اجرایی به سر آمده است. امروزه اداره کسبوکارها به دست تیمهای میانکارکردی متشکل از همتایان است و اعضای آن را افراد نسل انفجار جمعیت بعد از جنگ جهانی دوم و نسل پس از آنها که در اوایل دهه 60 تا 80 میلادی به دنیا آمدند، تشکیل میدهد. این نسلها در برابر قدرت مطلق، تحمل کمی از خود نشان میدهند. ارتباطات الکترونیک و جهانیسازی، این سلسلهمراتب سنتی را بیشتر تحلیل میبرند؛ زیرا ایدهها و افراد آزادانهتر در سازمانها جریان مییابند و تصمیمگیریها بیشتر به وضعیت بازار نزدیک میشوند. این تغییرات اساسی که بیش از یک دهه در جریان بود، اکنون با قدرت، بخشی از چشمانداز اقتصادی را تشکیل میدهند و الزاما به این مسئله ختم میشوند: امروزه کار در محیطی انجام میگیرد که افراد صرفا نمیپرسند که چه کار باید انجام دهند؛ بلکه میپرسند که چرا باید این کار را انجام دهند؟
پاسخ مؤثر به این چرا به معنای متقاعدسازی است. اما بسیاری از صاحبان کسبوکار درباره متقاعدسازی دچار سوءتفاهم شدهاند و عده زیادی هنوز از آن بهرهبرداری لازم را به عمل نمیآورند. دلیل این امر چیست؟ به طور معمول اقناع را به عنوان مهارتی برای فروش محصولات و به سرانجام رساندن معاملهها میشناسند. عموم مردم اقناع را شکل دیگری از فریب ذهنی افراد میدانند که باید از آن اجتناب نمود. قطعا میتوان از اقناع، هم برای فروش و معامله، استفاده و هم برای گمراهی افراد، سوءاستفاده کرد. اما اگر از قابلیتهای اقناع به طور سازنده و کامل استفاده شود از حوزه فروش فراتر میرود و کاملا متضاد مفهوم فریب است. متقاعدسازی کارآمد به مذاکره و فرایند یادگیری تبدیل میشود که شخص متقاعدکننده از طریق آن همکارانش را به سوی راهی مشترک برای حل یک مشکل هدایت میکند. در واقع، اقناع شامل بردن افراد به سمت جایگاهی است که هماکنون در حضور ندارند؛ اما این امر از طریق عجز و لابه یا چاپلوسی صورت نمیگیرد. در عوض، اقناع مستلزم آمادهسازی دقیق و تنظیم مناسب استدلالها، ارائه شواهد پشتیبان شفاف و تلاش برای دستیابی تناظر عاطفی صحیح با مخاطب است.
متقاعدسازی کارآمد کاری دشوار و زمانبر است؛ ولی در عین حال میتواند قدرتمندتر از مدل مدیریتی دستور و کنترل باشد. همانطور که اخیرا مدیرعامل آلایدسیگنال، لارنس بوسیدی مطرح کرده است: «دورهای که بتوانید با داد و فریاد افراد را مجبور به ارائه عملکرد خوب کنید، سپری شده است. امروزه باید از طریق کسب اعتبار و کمک کردن و ارائه دلیل به افراد برای رسیدن به نقاط بالاتر، آنها را جذب نمایید. اگر همه این کارها را انجام دهید، آنها خودشان به سمت شما میآیند». در اصل، او اقناع را اکنون بیش از هر زمان دیگری به عنوان زبان رهبری کسبوکار میشناسد.
12 سال مشاهده و گوشکردن
ایده اصلی این مقاله از سه جریان تحقیقاتی نشأت میگیرد.
طی دوازده سال گذشته در مقام یک استاد دانشگاه و مشاور، 23 رهبر ارشد حوزه کسبوکار را مطالعه کردهام که خود را به عنوان عوامل مؤثر تغییر، اثبات کردهاند. مخصوصا به بررسی این موضوع پرداختهام که این افراد چگونه از زبان برای ایجاد انگیزه در کارمندان، بیان دیدگاه و راهبرد و بسیج سازمانهای خود در راستای سازگاری با محیطهای تجاری چالشبرانگیز استفاده میکنند.
چهار سال پیش، دومین جریان تحقیقاتی را شروع کردم که هدف از آن، کشف تواناییها و ویژگیهای رهبران موفق تیمهای میانکارکردی بود. هسته اصلی پایگاه داده من شامل مصاحبه با 18 نفر و مشاهده فعالیت آنها بود که در شرکتهای ایالات متحده و کانادا کار میکردند. برخلاف مطالعات قبلی من، این افراد رهبران ارشد نبودند؛ بلکه مدیران سطوح پایین و متوسط بودند. علاوه بر مصاحبه با همکاران این افراد، مهارتهای آنها را نیز با مهارتهای سایر رهبران تیمها (به طور خاص با رهبران تیمهای میانکارکردی که در طرحهای مشابه در همان شرکتها درگیر بودند ولی کمتر موفق بودهاند) مقایسه نمودم. باز هم تأکید من بر زبان بود و در عین حال، تأثیر مهارتهای بینفردی را نیز مطالعه نمودم.
وجود شباهتهایی در مهارتهای متقاعدسازی رهبران عامل تغییر و رهبران مؤثر تیمی، مرا بر آن داشت که پیشینه منابع مطالعاتی دانشگاهی درباره اقناع، علم معانی بیان و نیز هنر وعظ و خطابه را بررسی کنم. در این حین برای یادگیری طرز برخورد بیشتر مدیران با فرایند متقاعدسازی، دهها مدیر را در جلسات شرکتها تحت نظر گرفتم و از شبیهسازی در برنامههای آموزش مدیران اجرایی شرکت بهره گرفتم که در آنها، گروههایی از مدیران باید یکدیگر را درباره اهداف فرضی کسبوکار متقاعد میکردند. در نهایت، گروهی متشکل از 14 مدیر را انتخاب کردم که به علت توانایی خارقالعاده در اقناع سازنده مشهور بودند. به مدت چند ماه با آنها و همکارانشان مصاحبهای ترتیب دادم و آنها را در موقعیتهای کاری واقعی زیر نظر گرفتم.
خلاصه کلام
این مقاله چهار عنصر اساسی اقناع را توضیح میدهد. امروزه تا حدود زیادی تیمها کسبوکارها را اداره میکنند و در کسبوکارهای امروزی، نسل انفجار جمعیت بعد از جنگ جهانی دوم و نسل پس از آنها که در اوایل دهه 60 تا اوایل دهه 80 میلادی به دنیا آمدند، حضور دارند؛ نسلی که حرف زور را تحمل نمیکنند. این مسئله، متقاعدسازی را به یک ابزار مدیریتی تبدیل میکند که نسبت به هر زمان دیگری از اهمیت بیشتری برخوردار است. برخلاف باور رایج، جی کانگر، نویسنده این مقاله و رئیس موسسه رهبری دانشکده کسبوکار مارشال در دانشگاه کالفرنیای جنوبی، ادعا میکند که اقناع، همانند فروش یک ایده یا متقاعد کردن مخالفان به مشاهده امور از دید شما نیست. برعکس، اقناع عبارت است از فرایند یادگیری از دیگران و مذاکره برای رسیدن به راهحلی مشترک. اقناع برای دستیابی به این هدف، شامل این عناصر اساسی است: اعتبار بخشیدن، ایجاد چارچوب برای یافتن زمینهای مشترک، ارائه شواهد شفاف و برقراری پیوند عاطفی. به بیان نویسنده، اعتبار از دو منبع سرچشمه میگیرد: تخصص و روابط. تخصص تابعی از دانش فرایند است و روابط، تاریخچه گوش دادن به دیگران و کار کردن در راستای بهترین منافع آنان است. حتی اگر اعتبار فرد اقناعگر زیاد باشد، موضع وی باید برای مخاطب قابل توجیه و جذاب باشد؛ بنابراین، فرد اقناعگر باید موضع خود را به صورتی بیان کند تا منافع آن برای هر شخصی که اثر آن را حس میکند، روشن باشد. با این تفاسیر، اقناع به ارائه شواهد میپردازد، نه صرفا ارائه نمودارها و صفحات گسترده معمولی. به اعتقاد کانگر، کارآمدترین اقناعگران برای زنده و پویا جلوه دادن موضع خود از داستانها، استعارهها و مثالهای شفاف استفاده میکنند. در نهایت، اقناعگران خوب از این توانایی برخوردارند که وضعیت احساسی مخاطب خود را به دقت حس کنند و به آن پاسخ دهند. این بدین معناست که گاهی اوقات این افراد باید احساسات خودشان را سرکوب و گاهی آن را تشدید کنند. متقاعدسازی میتواند نیرویی باشد که فواید بیشماری برای سازمان به ارمغان میآورد؛ ولی افراد باید متقاعدسازی را آنگونه که هست، درک کنند: یک فرایند اغلب دشوار که مستلزم بینش، برنامهریزی و سازش است.
از این 4 روش برای اقناع استفاده نکنید
در کارم به عنوان محقق و مشاور، این فرصت را به دست آوردم که ببینم مدیران ارشد در قانع کردن دیگران با شکست مفتضحانهای روبهرو میشوند. در اینجا، چهار اشتباه رایجی را که افراد مرتکب میشوند، ارائه میدهم:
1. تلاش میکنند که طرح خود را پیشاپیش و به زور به دیگران قالب کنند. این شیوه را رویکرد جان وین مینامم. مدیران ابتدا با قدرت، موضع خود را بیان میکنند و سپس به کمک فرایند مرکب از پشتکار، منطق و سختکوشی تلاش میکنند تا ایده خود را به سرانجام برسانند. در واقعیت، تعیین یک موضع قدرتمندانه در آغاز فرایند متقاعدسازی، بهانهای به دست مخالفان بالقوه میدهد تا با شما بجنگند. بهتر است موضع خود را با ظرافت و احتیاط یک رامکننده شیر بیان کنید که برای رام کردن آن، چهار پایه صندلی را به او نشان میدهد. به عبارت دیگر، متقاعدکنندگان کارآمد، این فرایند را با ارائه هدفی شفاف به همکارشان در راستای نشان دادن تصمیم و راسخ بودن در عقیده خود آغاز نمیکنند.
2. در مقابل سازش مقاومت میکنند. مدیران زیادی سازش را مترادف با تسلیم شدن در نظر میگیرند؛ اما سازش، عنصری الزامی در اقناع سازنده است. پیش از اینکه افراد یک طرح پیشنهادی را بپذیرند، دوست دارند مشاهده کنند که فرد متقاعدکننده آنقدر منعطف است که به نگرانیهای آنها توجه نشان دهد. سازشها اغلب به راهحلهای مشترک بهتر و پایدارتر منتهی میشوند.
متقاعدکنندگان ناکارآمد با نپذیرفتن مصالحه، ناخودآگاه این پیام را ارسال میکنند که به نظر آنها اقناع خیابانی یکطرفه است؛ اما اقناع فرایند بده بستان است. کاتلین ریردون، استاد رفتار سازمانی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، خاطرنشان میسازد که فرد متقاعدکننده به ندرت میتواند رفتار یا دیدگاه شخص دیگری را بدون تغییر در دیدگاه و عقیده خود تغییر دهد. برای متقاعدسازی هدفمند، نه تنها باید به دیگران گوش کنیم، بلکه باید دیدگاههای آنها را با دیدگاههای خود تلفیق کنیم.
3. فکر میکنند که راز اقناع در ارائه استدلالهای عالی نهفته است. استدلالهای عالی برای اینکه افراد را قانع کنیم نظر خود را تغییر بدهند، اهمیت دارند. تردیدی در این باره وجود ندارد؛ اما استدلالها به خودی خود فقط بخشی از این معادله هستند. عوامل دیگر نیز به همین میزان مهم هستند؛ مانند اعتبار فرد متقاعدکننده و توانایی وی در ایجاد چارچوب مناسب و دارای مزایای متقابل برای تعیین یک موضع، برقراری پیوند عاطفی مناسب با مخاطب و انتقال نظر خود از طریق زبان شفافی که استدلالها را زنده و پویا میسازد.
4. فکر میکنند متقاعدسازی با یک بار تلاش میسر میشود. متقاعدسازی یک فرایند است، نه یک رویداد. امکان رسیدن به راهحل مشترک در نخستین تلاش به ندرت پیش میآید. معمولا متقاعدسازی شامل این موارد است: گوش دادن به حرف دیگران، بررسی یک موضع، ارائه موضع جدیدی که حاصل بازتاب نظرات گروه است، آزمون بیشتر، سازش کردن و سپس تلاش مجدد. اگر این فرایند، آهسته و دشوار به نظر میرسد به این دلیل است که واقعا همینطور است. اما نتایج ارزش این تلاش را دارند.
یکلحظه به تعریف خود از متقاعدسازی فکر کنید. اگر مانند صاحبان کسبوکاری هستید که با آنها مواجه شدم، احتمالاً اقناع را فرایند نسبتاً سرراستی خواهید یافت (به مطلب «دوازده سال مشاهده و گوش دادن» مراجعه کنید). در ابتدا، موضع خود را به صورتی محکم، اعلام میکنید. در مرحله دوم، استدلالهای پشتیبان را به شکل فهرستوار بیان میکنید و پسازآن، توضیحی قطعی و مبتنی بر داده را ارائه میدهید. درنهایت، وارد صحنه انعقاد معامله میشوید و به سمت «نهایی کردن آن» حرکت میکنید. بهعبارتدیگر از منطق، پافشاری و اشتیاق شخصی استفاده میکنید تا دیگران را متقاعد کنید که ایده خوبی را بپذیرند. واقعیت این است که پیروی از این 4 مرحله، شکست حتمی فرایند متقاعدسازی را به دنبال دارد (به مطلب «از این چهار راه برای متقاعدسازی استفاده نکنید» مراجعه کنید).
سؤال این است که اقناع کارآمد از چه عناصری تشکیلشده است؟ اگر اقناع، فرایند یادگیری و مذاکره است، پس در معنای عامتر، شامل مراحل کشف، آمادهسازی و گفتوگو میشود. آماده شدن برای قانع کردن همکاران ممکن است به هفتهها یا ماهها برنامهریزی نیاز داشته باشد، چون شما در مورد مخاطب و موضع مورد استدلال خود اطلاعاتی فرامیگیرید. اقناعگران کارآمد پیش از گفتوگو، مواضع خود را از تمامی زوایا بررسی میکنند. موضع من، چه میزان سرمایهگذاری زمانی و مالی از سوی دیگران نیاز دارد؟ آیا شواهد پشتیبان من بههرحال ضعیف هستند؟ آیا موضع دیگری وجود دارد که نیاز به بررسی داشته باشد؟
گفتوگو پیش از فرایند اقناع و در جریان آن صورت میپذیرد. پیش از آغاز فرایند اقناع، متقاعدکنندگان کارآمد از گفتوگو برای کسب اطلاعات درباره عقاید، دغدغهها و دیدگاههای مخاطب خود استفاده میکنند. در جریان این فرایند، گفتوگو به همین شکل با هدف یادگیری ادامه مییابد؛ اما درعینحال، آغاز مرحله مذاکره نیز به شمار میآید. شما میتوانید افراد را به بحث و حتی جدل درباره شایستگیهای موضع خود فراخوانید و سپس از آنها بخواهید تا بازخورد صادقانه و راهحلهای جایگزین ارائه دهند. این کار ممکن است راهی آهسته برای دستیابی به هدف به نظر برسد؛ اما اقناع مؤثر به معنای بررسی و بازنگری ایدههای هماهنگ با دغدغهها و نیازهای همکاران شماست. درواقع، بهترین اقناعگران نهتنها به دیگران گوش میدهند، بلکه دیدگاههای آنها را ادغام کرده تا به راهحلی مشترک دست یابند.
بهعبارتدیگر، متقاعدسازی اغلب مستلزم سازش است و درواقع آن را میطلبد. شاید به این دلیل است که به نظر میرسد بیشتر اقناعگران کارآمد ویژگی مشترکی دارند؛ آنها روشنفکر هستند و هرگز خشک و عصبی برخورد نمیکنند. زمانی که این افراد وارد فرایند متقاعدسازی میشوند برای تعدیل دیدگاههای خود و پذیرفتن ایدههای دیگران آمادگی دارند. جالب اینکه چنین رویکردی به اقناع بهخودیخود بسیار قانعکننده است. زمانی که همکاران میبینند فرد متقاعدکننده مشتاق است دیدگاههای آنها را بشنود و مایل است در پاسخ به نیازها و دغدغههای آنها نظر خود را تغییر دهد، پاسخ بسیار مثبتی به این امر میدهند و بیشتر به فرد اقناعگر اعتماد میکنند و با دقت به او گوش میدهند و از غافلگیر شدن یا فریب خوردن، هیچ هراسی ندارند. اقناعگر را فردی منعطف در نظر میگیرند و درنتیجه، تمایل بیشتری برای فداکاری از خود بروز میدهند. ازآنجاییکه این تمایل، نیروی پویای قدرتمندی است، اقناعگران خوب اغلب با سازشهای سنجیدهای که آماده کردهاند، فرایند اقناع را آغاز میکنند.
4 گام اساسی
اقناع کارآمد شامل چهار گام متمایز و ضروری است.
گام اول: اقناعگران کارآمد اعتبار خود را اثبات میکنند.
گام دوم: اقناعگران چارچوب اهداف خود را بهگونهای بیان میکنند که با مخاطبان خود زمینه مشترکی بیابند
گام سوم: اقناعگران مواضع خود را با استفاده از زبانی شفاف و شواهدی گویا تقویت میکنند.
گام چهارم: اقناعگران با مخاطب خود پیوند عاطفی برقرار میکنند.
به قول یکی از مؤثرترین مدیران اجرایی در تحقیق ما: «ارزشمندترین درسی که سالها درباره متقاعدسازی فراگرفتم این است که بهاندازه خود مواضع، راهبرد برای نحوه ارائه آنها وجود دارد. درواقع میخواهم بگویم که راهبرد ارائه، اهمیت بسیار بیشتری دارد.
ایده در عمل
فرایند اقناع شامل 4 مرحله است:
1. تثبیت اعتبار. اعتبار شما از دو منبع شکل و توسعه میگیرد: تخصص و روابط. اگر سابقه قضاوت صحیح و آگاهانه دارید، همکارانتان به تخصص شما اعتماد خواهند کرد. اگر نشان دادهاید که میتوانید در راستای بهترین منفعت دیگران کارکنید، همکارانتان به روابط شما اطمینان خواهند کرد.
برای تقویت جنبه کارشناسی موضع خود از موارد زیر استفاده کنید:
◄ از طریق آموزش رسمی و غیررسمی اطلاعات بیشتری کسب کنید (برای مثال، گفتوگو با متخصصان داخل سازمان)
◄ استخدام متخصصان شناختهشده خارجی
◄ اجرای پروژههای آزمایشی
برای پر کردن شکاف ارتباطی، موارد زیر را امتحان کنید:
◄ دیدار یکبهیک با افراد مهم
◄ دخالت دادن همکارانی همفکر که میان مخاطبان شما از حمایت خوبی برخوردارند.
مثال: دو توسعهدهنده نرمافزار در مایکروسافت قصد داشتند محصول بحثبرانگیز تازهای را تولید کنند؛ اما هر دو نفر درزمینهٔ فناوری آن تازهکار بودند. از طریق همکاری با متخصصان فنی و آزمایش یک نمونه اصلی از محصول در بازار، مدیریت را قانع کردند که محصول جدید، تناسب بسیار ایدهآلی با کاربران معمولی رایانه دارد. این محصول نیم میلیون نسخه به فروش رسید.
2. اهداف خود را بر اساس زمینهای مشترک قالببندی نمایید. مزایای موضع خود را بهطور ملموس توصیف کنید. سریعترین روش برای بردن کودک به فروشگاه، اشاره به آبنباتهای کنار دست صندوقدار فروشگاه است که برای بچهها جذابیت دارد. این فریبکاری نیست؛ بلکه متقاعدسازی است. زمانی که هیچ مزیت مشترکی در ظاهر وجود ندارد، موضع خود را تعدیل کنید.
مثال: مدیر یکی از سازمانهای تبلیغاتی، شعبههای فرعی یک فستفود زنجیرهای را متقاعد کرد که از طرحهای جدید تخفیفاتی مراکز حمایت کنند. او متذکر شد که تحقیقات معتبر نشان میدهند که قیمتگذاریهای جدید، سود شعبهها را افزایش داده است. درنهایت، تمامی شعبهها بهاتفاق آرا از طرح جدید حمایت کردند.
3. موضع خود را بهصورت شفاف تقویت کنید. شواهد معمولی بیفایده هستند. دادههای عددی را با مثالها، داستانها و استعارههایی همراه کنید که تأثیر عاطفی بهجا میگذارند
مثال: مؤسس لوازمآرایش مری کی طی یک سخنرانی، جلسات هفتگی کارمندان فروش را با گردهماییهای مسیحیانی که در مقابل قانون روم مقاومت میکردند، مقایسه کرد. این کار، اهمیت نیروهای فروشی را که متقابلاً از یکدیگر پشتیبانی میکنند به همه تفهیم کرد و این کار را با حس مأموریتی قهرمانانه در هم آمیخت.
4. ارتباط عاطفی برقرار کنید. لحن عاطفی خود را طوری تنظیم کنید تا با توانایی مخاطب برای دریافت پیام شما همخوانی پیدا کند. ببینید همکارانتان چگونه رویدادهای گذشته سازمان را تفسیر میکنند و بر اساس آن، نحوه تفسیر طرح پیشنهادی خود را حدس بزنید. واکنشهای احتمالی افراد مهم را بیازمایید.
مثال: رهبر تیم کرایسلر مسئله روحیه کارکنانی را مطرح کرد که به دلیل رقابت خارجی، ضعیف شده بود و مدیریت را راضی کرد که طراحی ماشین جدید را در داخل خود کارخانه انجام دهند. او به هر دو گروه مخاطب خود، بخشهایی از شهرش را نشان داد که به خاطر رقابت خارجی بر سر کاوش معدن نابود شده بود. شوق وطنپرستی او روحیه تیمش را احیا کرد و رئیس هیئتمدیره طرح او را تأیید نمود.
تثبیت اعتبار
اولین مانعی که اقناعگران باید از آن عبور کنند، اعتبار خودشان است. یک فرد اقناعگر نمیتواند بدون القای این پرسش در افراد که «آیا میتوانیم به دیدگاهها و نظرات این شخص اعتماد کنیم؟» از موضعی جدید یا مخالف حمایت کند. چنین واکنشی قابل درک است. بههرحال، اینکه به خودمان اجازه قانع شدن دهیم، خطرناک است؛ چون هر طرح جدیدی نیازمند تعهد زمانی و منابع است.اگرچه اقناعگران باید کاملاً معتبر باشند، نتایج تحقیق ما حاکی از آن است که بیشتر مدیران به طرز قابلتوجهی، اعتبار خود را دست بالا میگیرند.
در محل کار، اعتبار به کمک دو منبع تثبیت و تقویت میشود: تخصص و روابط با دیگران. افرادی را دارای سطح بالایی از تخصص میدانند که از سابقه قضاوت صحیح برخوردار باشند یا ثابت کرده باشند درزمینهٔ پیشنهادی که ارائه میدهند، آگاهی دارند. برای مثال، فرد اقناعگری که ایده یک محصول جدید را پیشنهاد میکند، باید درک عمیقی از محصول (مشخصات آن، بازارهای هدف، مشتریان و محصولات رقیب) داشته باشد. سابقه موفقیتهای پیشین، تخصص شخص اقناعگر را در نظر دیگران تقویت خواهد کرد. یکی از مدیران اجرایی بسیار موفق تحقیق ما، در کارنامه کاری خود، سابقه چهارده سال طراحی کارزارهای تبلیغاتی بسیار مؤثر داشت. عجیب نیست که جلب نظر همکاران به سمت موضع او کار آسانی باشد. یکی دیگر از مدیران موفق، عرضه موفقیتآمیز هفت محصول جدید را ظرف پنج سال در کارنامه کاری خود داشت. او نیز از این مزیت برخوردار بود که بهراحتی بتواند همکارانش را به حمایت از ایده نوین بعدی خود قانع سازد.
افرادی که از منظر رابطه اعتبار زیادی به دست آوردهاند، طی گذر زمان ثابت کردهاند که میتوان به آنها در گوش سپردن به حرف دیگران و کار کردن در جهت تأمین منافع سایرین اعتماد کرد. همچنین همواره شخصیت احساسی قوی و صادق از خود بروز میدهند؛ بهعبارتدیگر، آنها را به نوسان خلق یا عملکرد بیثبات نمیشناسند. درواقع، افرادی که ازنظر دیگران صادق، باثبات و قابلاعتمادند، حین متقاعد کردن از این خصوصیات بهره میبرند. یکی از اقناعگران کارآمد تحقیق ما بهطور قابلتوجهی بین همکارانش بهعنوان فردی معتمد و منصف شناخته میشد و بسیاری از افراد با او درد دل میکردند. علاوه بر این، او سخاوتمندانه دیگران را در اعتبار خود سهیم میکرد و کارمندان میتوانستند به کمک او با مدیران اجرایی ارشد شرکت دیدار داشته باشند. این خانم، ارتباطاتی قوی ایجاد کرده بود و کارمندان و همکاران وی همیشه تمایل داشتند که کلیه پیشنهادات او را جدی بگیرند.
ازآنجاییکه تخصص و ارتباط افراد، اعتبار را تعیین میکنند، پیش از شروع فرایند اقناع، ارزیابی صادقانه جایگاه خود از لحاظ این دو معیار امری ضروری است. برای انجام این کار، ابتدا یک گام به عقب بردارید و سؤالات زیر را در رابطه با تخصص از خود بپرسید: تصور دیگران از دانش من درباره محصول یا تغییری که پیشنهاد میدهم، چیست؟ آیا در این حوزه سابقهای دارم که دیگران آن را بدانند و برای آن ارزش قائل شوند؟ سپس برای ارزیابی قدرت اعتبارتان از خود بپرسید: آیا امیدی هست که مخاطبانم مرا سودمند، قابلاعتماد و حمایتکننده بدانند؟ آیا به نظر مخاطبانم، موضع من در مسائلی نظیر عاطفی، فکری و سیاسی با آنان هماهنگ است؟ درنهایت، اشاره به این نکته حائز اهمیت است که خواندن این مطالب به تنهایی کافی نیست؛ باید پاسخهای خود را با همکارانتان بررسی کنید. این کار به شما امکان میدهد که واقعیت را بفهمید. فقط در این صورت است که تصویر کاملی از اعتبار خود خواهید داشت.
در بیشتر موارد، این تمرین به افراد در کشف نقاط ضعف خود از دو منظر تخصص و رابطه کمک میکند. مشکل بعدی پر کردن این شکافهاست. در کل، اگر حوزهای که در آن ضعف دارید، حیطه تخصص است، چند گزینه پیش رو دارید:
ابتدا میتوانید از طریق آموزش رسمی یا غیررسمی و گفتوگو با افراد آگاه درباره پیچیدگیهای موضع خود اطلاعات بیشتری به دست آورید. شما میتوانید تجربه خود را درباره شغلتان افزایش دهید. برای مثال، از راه عضویت در تیمی که بینش شما را درباره بازارها یا محصولات خاص افزایش خواهد داد.
راهحل دوم، استخدام شخصی است که تخصص شما را تقویت کند (برای مثال مشاور صنعتی یا کارشناس شناختهشده خارج از سازمان، مانند یک استاد دانشگاه). هر یک از این دو ممکن است دانش و تجربه موردنیاز برای حمایت مؤثر از موضع شما را در اختیار داشته باشد. به همین ترتیب میتوانید از متخصصان داخل سازمان برای حمایت از موضع خود استفاده کنید. اعتبار آنها جایگزین اعتبار شما میشود.
همچنین میتوانید از سایر منابع اطلاعاتی خارج از سازمان برای حمایت از موضع خود استفاده کنید. منابعی مانند نشریات یا فصلنامهها، کتابها، گزارشهای مستقل و سخنرانی کارشناسان کسبوکار. در تحقیق ما، یکی از مدیران اجرایی در صنعت پوشاک بهطور موفقیتآمیزی شرکت خود را متقاعد کرد تا کل محصولات یکی از خطوط تولید را به سمت بازار جوانتری سوق دهد و این امر، پسازاینکه اعتبار ایده او به کمک مقالات یک جمعیتشناس مشهور در دو مجله بسیار پر استقبال و دو مطالعه مستقل تحقیقات بازار تقویتشده بود، محقق شد.
درنهایت میتوانید پروژههای آزمایشی اجرا کنید تا تخصص و ارزش ایدههای خود را در مقیاس کوچک به نمایش بگذارید.
برای پر کردن شکاف مربوط به ارتباط از راههای زیر استفاده کنید:
باید تلاش هماهنگ شدهای را بهمنظور ملاقات رودررو با کلیه افراد مهمی که قصد قانع کردن آنها را دارید، به عملآورید. این ملاقاتها، جایی برای بیان مواضع شما نیست؛ بلکه زمانی است که بتوانید از راه طیفی از دیدگاهها درباره موضوع موردنظر خود اطلاعات کسب کنید. اگر زمان و منابع در اختیاردارید، حتی باید برای رفع دغدغههای آنها پیشنهاد کمک بدهید.
گزینه دیگر مشارکت دادن همکاران همفکری است که هماکنون با مخاطب شما روابطی قوی دارند. این کار هم نیازمند یافتن افراد جایگزین برای صحبت کردن به نیابت از شماست.
برای اینکه متوجه شوید چگونه میتوان این راهبردها را عملیاتی کرد، مثال مربوط به مدیر ارشد عملیاتی بانکداری خردی را در نظر بگیرید که او را به تام اسمیت مینامیم. هرچند اسمیت تازه وارد این کار شده بود، ولی با اشتیاق میخواست تیم مدیریت ارشد را متقاعد کند که شرکت به دردسر بزرگی افتاده است. وی باور داشت که بار هزینهای شرکت بسیار زیاد است و ورود این صنعت به عصر رقابتیتر، جایگاه شرکت را به مخاطره خواهد انداخت. باوجوداین، بیشتر همکاران او، جدی بودن بالقوه این موقعیت را نمیدیدند. به دلیل موفقیت بانک در سالهای اخیر، معتقد بودند که تغییرات در این صنعت، خطر ناچیزی برای شرکت به دنبال داشته است. اسمیت، علاوه بر اینکه به تازهکار بود، مشکل دیگری هم داشت: تخصص او در حوزه خدمات مالی بود و در دنیای بانکداری خرد، یک غریبه محسوب میشد. ازاینرو، ارتباطات شخصی معدودی داشت که از آن برای حمایت از نظر خود استفاده کند. دیگران نیز او را بهعنوان فردی کاملاً آگاه از نیازهای ضروری بازار نمیشناختند.
اسمیت در اولین گام برای تثبیت اعتبار خود، مشاوری را از بیرون سازمان استخدام کرد که اعتبار زیادی در آن صنعت داشت و نشان داد که درواقع بانک، موضع بسیار ضعیفی برای تبدیلشدن به یک سازمان کمهزینه دارد. این مشاور طی مجموعهای از ارائههای محاورهای به مدیریت ارشد شرکت نشان داد که رقبای اصلی شرکت برای کاهش هزینههای عملیاتی، دست به اقدامات همهجانبه و فوری زدهاند. او با استفاده این ارائهها نشان داد که در صورت عدم کاهش هزینه، بانک بهزودی از این رقابت بازمیماند. سپس این یافتهها بهصورت گزارشهای کتبی در سراسر بانک منتشر شد.
در ادامه، اسمیت به این نتیجه رسید که مدیران این شعبه بانک برای به ثمر رساندن تلاشش، نقش مهمی دارند. متقاعد کردن این افراد معتبر و آگاه به افراد دیگر سازمان نشان میدهد که نگرانیهای او بجا بودهاند. علاوه بر این، اسمیت به مدیران شعبه توجه نشان داد چون باور داشت آنها میتوانند دانش تخصصی او را درباره رویههای بازار افزایش دهند و در آزمودن فرضیاتش نیز به او کمک کنند. بنابراین طی سه ماه بعد از تمام شعبههای منطقه اونتاریا در کانادا - در کل 135 شعبه - بازدید کرد. در حین این بازدیدها، زمانی را صرف دیدار با مدیران شعبه میکرد و به برداشتهای آنها در مورد نقاط قوت و ضعف بانک گوش میداد. در وهله اول، او درسهایی در مورد طرحهای رقابتی و سبکهای مشتریان فراگرفت و از ایدههایی برای بهبود خدمات بانک و کاهش هزینهها بهرهبرداری کرد. اسمیت در جریان این دیدارها چنان چشمانداز وسیعی نسبت به آینده بانک داشت که افراد کمی - حتی در پست مدیریت ارشد - از آن برخوردار بودند. طی این فرایند نیز روابط زیادی با افراد مختلف ایجاد کرد.
درنهایت، طرحهای کوچک اما بسیار مشهودی را برای نشان دادن تخصص و تواناییهای خود اجرا کرد. برای مثال، او نگران رشد آهسته در بخش وام رهنی و در پی آن، تضعیف روحیه کارکنان این بخش بود. بنابراین، برنامهای تهیه کرد که طی آن مشتریان جدید وام رهنی برای 90 روز اول هیچ قسطی نپردازند. این طرح بسیار موفقیتآمیز بود و در کوتاهمدت، اسمیت خودش را بهعنوان زیرکترین بانکدار خردی ثابت کرد که در تصور کسی نمیگنجید.
مثال دیگر از نحوه تثبیت اعتبار به شرکت مایکروسافت مربوط میشود. در سال 1990، دو مدیر توسعه محصول، کارن فرایز و بری لینت به این باور رسیدند که بازار از نرمافزاری که «رابط کاربری اجتماعی» دارد بهشدت استقبال میکند. بنابراین به فکر تولید بسته نرمافزاری افتادند که برای یاددادن نحوه کار با کامپیوتر به کاربران از شخصیتهای متحرک انسانی و حیوانی استفاده میکند.
نگرانیهای کارمندان شرکت مایکروسافت در مورد این مفهوم، بدیهی بود. برنامهنویسان نرمافزار، کاربرد شخصیتهای جذاب را مسخره میکردند. پیشازاین، شخصیتهای متحرک تنها در نرمافزارهای کودکان اعمالشده بودند و تصور استفاده از آنها در نرمافزارهای بزرگسالان دشوار بود؛ اما فرایز و لینت احساس کردند که محصول پیشنهادی آنها هر دو خصوصیت پویایی و پیچیدگی را دارد و نیز بر این باور بودند که مشتریان مشتاقانه این برنامه را میخرند. آنان معتقد بودند که بازار نرمافزار رایانههای خانگی (که در آن زمان با تسلط استانداردهای نرمافزاری معدودی بدون بهرهبرداری باقیمانده بود) پذیرای این نوآوری خواهد بود.
در این شرکت، فرایز ازنظر ارتباط با دیگران اعتبار خوبی کسب کرده بود. در سال 1987 بهعنوان مسئول استخدام، کار خود را آغاز کرده و بهطور مستقیم برای بسیاری از مدیران اجرایی ارشد شرکت مایکروسافت کارکرده بود. او محبوب و معتمد آنها بود. درنتیجه، تمام افراد ارشد در شرکت مایکروسافت را میشناخت و بسیاری از افرادی را که در مورد محصولش تصمیم میگرفتند، خودش استخدام کرده بود.
قدرت لینت در تخصص او بود. مخصوصاً فناوری موجود در برنامه آموزشی نوآورانه، یعنی پی سی ورکز را میشناخت. علاوه بر این، فرایز و لینت، محصولی به نام پابلیشر را مدیریت کرده بودند؛ نرمافزاری که قابلیت کمکی منحصربهفردی را به نام ویزاردر ارائه میکرد که بیل گیتس، مدیرعامل مایکروسافت، آن را دوست داشت. اما این عوامل، تنها برای برگزاری جلسه اولیه و معرفی ایده به مدیریت ارشد شرکت کفایت میکرد. این دو باید برای متقاعد کردن شرکت به حرکت روبهجلو از توان تخصصی خود بهخوبی بهرهبرداری میکردند. دلیل آشفتگی آنها این بود که هیچ نرمافزاری با رابط کاربری اجتماعی وجود نداشت که سابقه موفقی داشته باشد و این نرمافزار در نوع خود، اولین بود. این مشکل آنها باعث شد بتوانند جایگزینهایی برای توان کارشناسی خودشان بیابند.
اولین گام آنها خردمندانه بود. از بین کارمندان مایکروسافت، متخصص فنری ماهری به نام دارین ماسنا را وارد کار کردند. به کمک ماسنا، مجموعهای از نمونههای اولیه را طراحی و تولید کردند تا نشان دهند که فناوری این نرمافزار را درک میکنند و میتوانند آن را به نتیجه برسانند. سپس نمونههای اولیه را در تحقیقات بازار آزمایش کردند و با پاسخ مشتاقانه کاربران مواجه شدند. در نهایت و از همه مهمتر، دو استاد دانشگاه استنفورد به نامهای کلیفورد ناس و بریون ریوز را استخدام کردند که هر دو در تعامل انسان-رایانه خبره بودند. طی چند جلسه با مدیران ارشد مایکروسافت و خود بیل گیتس، حجم قابلتوجهی از تحقیقات را ارائه دادند که نشان میداد چرا و چگونه نرمافزار رابط اجتماعی برای کاربران معمولی رایانه، ایده آل است. علاوه بر این، فرایز و لینت ادعا کردند که با جهشهای قابلتوجه در قدرت محاسبه، شخصیتهای کارتونی واقعیتری با فناوری منعطفتر تولید میشوند. همچنین اظهار داشتند که محصول آنها پرچمدار آغاز یک انقلاب نرمافزاری خواهد بود. بیل گیتس که متقاعد شده بود، تیم کاملی برای تولید و توسعه این محصول تشکیل داد و در ژانویه سال 1995 محصولی به نام بیاوبی معرفی شد. این محصول بیش از نیم میلیون نسخه به فروش رسید و مفهوم و فناوری آن در مایکروسافت بهعنوان بستری برای توسعه محصولات اینترنتی متعدد استفاده شد.
اعتبار، سنگ بنای اصلی اقناع کارآمد است. بدون آن، فرد اقناعگر فرصتی برای ارائه ایده خود نخواهد داشت. در بهترین حالت، افراد با سنجش اعتبار تخصص و ارتباطاتی که دارند، وارد موقعیت متقاعدسازی میشوند. توجه به این نکته حائز اهمیت است که اعتبار در این دو زمینه را میتوان ساخت یا به دست آورد. درواقع باید اینگونه باشد و در غیر این صورت، گامهای بعدی بیهوده خواهند بود.
The Essential Art Of Persuasion
Part 1
May 1998
Harvard Business Review