چگونه ایدههای عالی ارائه دهیم؟
قسمت یکم
تاریخ انتشار : سپتامبر 2003
منتشر شده در مجله کسب و کار هاروارد
کسب ایدههای خلاقانه آسان است، ولی قبولاندن آن به دیگران دشوار است. اغلب اوقات، کارآفرینان، مدیران فروش و مدیران بازاریابی تلاش میکنند تا نشان دهند طرحهای جدید کسبوکار یا ایدههای خلاق آنها عملی است و سود سرشاری دارد؛ اما باز هم تصمیمگیرندگان اصلی شرکتها، این ایدهها را رد میکنند. به نظر میرسد که این افراد، ارزش واقعی ایده مطرحشده را درک نکردهاند. چرا این اتفاق میافتد؟
ظاهراً مشکل اصلی همانقدر که به کیفیت ذاتی این ایده جدید مربوط میشود به خلقوخو و شخصیت ارائهدهنده آن نیز مرتبط است. کسی که این ایده جدید را ارزیابی میکند، علاوه بر ماهیت طرح پیشنهادی، درباره خود صاحب ایده نیز فکر میکند. البته قضاوت درباره توانایی صاحب ایده در ارائه ایدههای عملی، همواره میتواند بهسرعت روی برداشت شخص مقابل از ارزش ایده تأثیر بگذارد. همه ما دوست داریم فکر کنیم که دیگران بر اساس شایستگیهایی که داریم بهدقت و بیطرفانه ما را قضاوت میکنند. اما حقیقت این است که آنها بهسرعت ما را در دستهبندیهای ذهنی خودشان قرار میدهند و از ما تصویری کلیشهای میسازند. اولین نکتهای که حین مطرح کردن ایده خود با دیگران باید در ذهن داشته باشید، این است: مخاطبانتان شما را در چارچوب خاصی دستهبندی میکنند و این کار را نیز بهسرعت انجام میدهند. تحقیقات نشان میدهند که انسانها در کمتر از 150 میلیثانیه دیگران را دستهبندی میکنند و بعد از 30 دقیقه در مورد شخصیت آنها به نتایج قطعی میرسند.
نکاتی که به آنها اشاره کردم، نتیجه تحقیق طولانیمدت من روی صنعت 50 میلیارد دلاری فیلم و تلویزیون آمریکاست؛ تحقیقی که طی آن با 50 تن از مدیران اجرایی هالیوود همکاری داشتم. آنها مسئول بررسی ایدههای فیلمنامهنویسان بودند. طی شش سال، دهها ارائه 30 دقیقهای دیدم که در آنها، فیلمنامهنویسان برای اولین بار با ارزیابان ایدههای خود مواجه میشدند. بعد از مصاحبه با ارائهدهندگان و ارزیابان توانستم بفهمم که ارزیابی ظرفیت خلاقیت با چه سرعتی در این برخوردهای حساس سنجیده میشود (قراردادهای حاصل از قبول ایدههای فیلمنامهنویسان معمولاً پروژههایی چند میلیون دلاری هستند که میتوان آنها را ازنظر وسعت کار با تولید مدل جدیدی از اتومبیل توسط یکی از بزرگترین شرکتهای سازنده اتومبیل در دیترویت و کارزارهای بازاریابی موفقترین مؤسسات تبلیغاتی نیویورک مقایسه کرد). برای اینکه مشاهداتم را به کسبوکارهای فراتر از هالیوود تعمیم دهم در جلسات ارائه ایده برای طراحی محصولات جدید، بازاریابی و سرمایهگذاری پرخطر شرکت کردم و با مدیران اجرایی که مسئول قضاوت در مورد ایدههای خلاقانه و پرمخاطره بودند، مصاحبه کردم؛ مدیرانی که شناخت قبلی از صاحبان ایده نداشتند. نتایج تحقیقات در این محیطها بهطور چشمگیری با آنچه در صنعت فیلم دیده بودم، مشابهت داشت.
خلاصه کلام
دستیابی به ایدههای خلاقانه آسان است، اما قبولاندن آن به دیگران دشوار است. اغلب اوقات، کارآفرینان، مدیران فروش و مدیران بازاریابی تلاش میکنند تا نشان دهند که طرحهای جدید کسبوکار یا ایدههای خلاق آنها عملی است و سود سرشاری دارد؛ اما باز هم تصمیمگیرندگان اصلی شرکتها این ایدهها را رد میکنند. ظاهراً این افراد، ارزش واقعی ایده مطرحشده را درک نکردهاند. چرا این اتفاق میافتد؟ نویسنده این مقاله با تحقیق روی مدیران اجرایی هالیوود که مسئول بررسی ایدهها هستند، معتقد است شخص ارزیابیکننده، طرح پیشنهادی و ظرفیت خلاقیت صاحب ایده را ارزیابی میکند. احساسی که از توانایی صاحب ایدههای کاربردی به ارزیاب دست میدهد، همواره میتواند روی درک او از ارزش ایده تأثیر بگذارد. برای تعمیم این مشاهدات به محیطهای تجاری فراتر از هالیوود، نویسنده در جلسات ارائه ایده در مورد طراحی محصولات جدید، بازاریابی و سرمایهگذاری پرخطر شرکت کرده و با مدیران مسئول قضاوت این ایدههای جدید مصاحبه کرده است. نتیجه این مصاحبهها شبیه مشاهدات مربوط به هالیوود بود. تصمیمگیرندگان به صورت ناخودآگاه، ارائهدهندگان موفق را در دستههای مجری (روان و حرفهای)، هنرمند (غیرعادی و نامنسجم) یا مبتدی (بیتجربه و ساده) دستهبندی میکنند. همچنین این تحقیق نشان میدهد، زمانی که ارزیابان فکر کنند که در توسعه ایده مشارکت دارند به آن ایده، بهتر پاسخ میدهند. آنطور که الیور استون، نویسنده، کارگردان و تهیهکننده برنده اسکار میگوید، «فیلمنامهنویسانی که در حال ارائه ایده خود هستند، بهتر است کنار بایستند و به این فکر کنند که چگونه باید ایده خود را برای شنوندگان بهصورت داستانی موفق درآورند». برای اینکه به یک ارائهدهنده موفق تبدیل شوید، خود را در قالب یکی از این سه تیپ شخصیتی خلاق به تصویر بکشید و ارزیابان را در فرایند خلق ایده درگیر کنید. اگر بتوانید راههایی بیابید که به شنونده ایده، فرصت درخشش بدهند، جای خود را بهعنوان یک همکار محبوب به دست میآورید.
مسئولان ارزیابی ایدهها، هیچ معیار سنجش عینی، رسمی یا قابلتأییدی برای تشخیص این ویژگی گنگ و پیچیده، یعنی خلاقیت ندارند. بنابراین، ارزیابان، حتی خبرهترین آنها، معیارهایی سلیقهای و اغلب غیردقیقی را به کار میگیرند و معمولاً بعد از قضاوت اولیه، موضع خود را تغییر نخواهند داد. اگر ارزیاب، سرنخهای ظریفی را مبنی بر اینکه ارائهدهنده فرد خلاقی نیست، تشخیص دهد، طرح پیشنهادی رد میشود. اما این همه داستان نیست.
من متوجه شدهام که اگر زمینهای به وجود آوریم تا این تصمیمگیرندگان احساس کنند که در توسعه ایده مشارکت دارند، بهتر به آن پاسخ خواهند داد. تصمیمگیرندگان، آن دسته از صاحبان ایدهای را که این کار را با موفقیت انجام دهند، در یکی از سه گروه اصلی مجری، هنرمند و مبتدی جای میدهند. مجریها افرادی حرفهای هستند که ایدههای خلاقانه را با دانش خود از ساخت محصولات، ترکیب میکنند. هنرمندان، نامتعارف و بیقاعده به نظر میرسند و جهان ایدههای خلاقانه را به جهان واقعی روزمره ما ترجیح میدهند. مبتدیها یا وانمود میکنند که جوان، بیتجربه و سادهاند یا واقعاً همینطور هستند. مجریها برای شرکت دادن مخاطبان خود در فرایند خلاق، آگاهانه خود را پایین میآورند، هنرمندان برعکس عمل میکنند و مبتدیها نیز از این تفاوت قدرت بهرهبرداری میکنند. اگر صاحب ایده هستید، درنهایت، تنها چیزی که باید بدانید این است: اگر به ارزیابان نشان دهید که یکی از این سه تیپ خلاق هستید و کاری کنید که تصمیمگیرنده خودش را در خلاقیت شما شریک بداند، میتوانید شانس خود را برای موفقیت طرحتان افزایش دهید.
تحقیقات من توصیههایی نیز برای ارزیابان دارد: تصمیمگیرندگان باید از اتکای بیشازحد بر تیپهای شخصیتی بر حذر باشند. ممکن است صاحبان ایدهای که حتی درنهایت نمیتوانند پروژه خود را آغاز کنند، خیلی راحت شما را شگفتزده کنند و نیز بسیار محتمل است که افراد خلاقی را که میتوانند ایدههای خود را بهجایی برسانند، نادیده بگیرید. به همین دلیل، مهم است که تصمیمگیرندگان، هر ارائهدهنده را مورد ارزیابی قرار دهند؛ موضوعی که در ادامه به آن برمیگردیم.
کلاه گروهبندی
در سال 1970، دو روانشناس به نامهای نانسی کنتور و والتر میشل از دانشگاه استنفورد، نشان دادند که همه ما از مجموعهای از کلیشهها استفاده میکنیم تا افراد غریبه را در اولین لحظات تعامل خود دستهبندی کنیم؛ کلیشههایی که آنها، نام آن را «مدلهای ذهنی» گذاشتند. چنین دستهبندی سریعی غیرمنصفانه به نظر میرسد؛ ولی تطبیق افراد با الگوهای ذهنی، چنان به روان انسانی گرهخورده که تنها یک نظم آگاهانه میتواند با آن مقابله کند.
رابرت استرنبرگ محقق دانشگاه ییل در زمینه خلاقیت، معتقد است که این تطبیق الگوی فردی که برای سنجش اصالت دیگران استفاده میکنیم از باور ضمنی ما به خلقوخوهای خاص افراد خلاق نشأت میگیرد (برای مثال، عدم پیروی از عرف، داشتن شهود، حساسیت، خودشیفتگی، شور و اشتیاق و شاید جوانی). ما از راه تجربیات مستقیم و غیرمستقیم خود با افرادی که آنها را خلاق میدانیم به این کلیشهها رسیدهایم (این تجربهها میتواند ناشی از تعامل با گیتاریست 15ساله همسایه تا شنیدن داستانهای پابلو پیکاسو باشد).
وقتی شخصی غریبه، ایدهای را به ما عرضه میکند به دنبال تطابق تصویری و کلامی با مدلهای ذهنی خود میگردیم و فقط ویژگیهایی را به یاد میآوریم که ارائهدهنده را در یکی از دستههای ذهن ما جای میدهند. به اشخاصی که از نظرمان ویژگیهای خلاقانه دارند به شکل ناخودآگاه در ذهن خود امتیاز میدهیم و از کسانی که ارزیابی آنها دشوار است یا با کلیشههای منفی همخوانی دارند نیز امتیاز کم میکنیم.
در وضعیت کسبوکارهای فشرده امروزی که مدیران اجرایی باید صدها ایده را طی یک هفته یا حتی یک روز بررسی کنند، تصمیمگیرندگان بهندرت حاضر میشوند که برای قضاوتی بیطرفانه در مورد یک ایده، معیارهای عینیتری را به کار ببرند. مثل کلاه گروهبندی قصه هری پاتر، تصمیمگیرندگان نیز صاحبان ایده را در عرض چند ثانیه دستهبندی میکنند. آنها از کلیشههای منفی استفاده میکنند تا بهسرعت، ایدههای غیرقابلقبول را تشخیص دهند. کافی است که شما در یکی از کلیشههای منفی رایج قرار بگیرید؛ آنگاه، پیش از اینکه جلسه داوری آغاز شود، پایان مییابد (برای اطلاعات بیشتر در مورد این کلیشهها به مطلب «چطور ایده خود را نابود کنید» مراجعه کنید). درواقع، بسیاری از این جلسات فقط فرایندی برای حذف کردن هستند و به تجربه من، تنها 1% از ایدهها از مرحله ارائه اولیه فراتر میروند.
خبر بد برای صاحبان ایده این است که حذف شدن بر اساس تیپ شخصیتی آسان است؛ چون نشانههای منفی، نمایان تر و بهیادماندنیتر از نشانههای مثبت هستند. ارائهدهندگان موفق، تقریباً 25% درصد از کسانی که دیدهام، برای جلوگیری از حذف شدن خود، با دخیل کردن تصمیمگیرنده در فرایند خلاقانه، در بخت و اقبال را به روی خود میگشایند. این ارائهدهندگان، شور و حرارت زیاد ایده خود را به نمایش میگذارند و راههایی نیز برای درخشش ارزیابان پیدا میکنند. آنها با این کار به ارزیابان القا میکنند که آنها را به چشم همکارانی محبوب ببینند. الیور استون، نویسنده، کارگردان و تهیهکننده برنده اسکار به من گفت، دعوت به همکاری درباره یک ایده، نوعی اغواگری است. توصیه او به فیلمنامهنویسانی که ایدهای را به تهیهکننده عرضه میکنند، این است که «کنار بایستید و فکر کنید که چگونه باید ایده خود را برای شنونده بهصورت داستانی کامل درآورید». همانطور که خواهیم دید، سه گروه ایده پردازان موفق برای انجام این کار، روشهای خاص خودشان را دارند.
چگونه ایدههای خود را نابود میکنید ؟
حتی پیش از ورود به صحنهای که تصمیمگیرنده قرار است شما را در یکی از تیپهای شخصیتی خلاق دستهبندی کند، باید از برخی اشتباههای خطرناک دوریکنید؛ یعنی همان چهار کلیشهای که نابودی ایده شما را تضمین میکنند. همچنین حواستان باشد که برای تصمیم گیران، سرنخهای منفی بیشتر از سرنخهای مثبت اهمیت دارند.
افرادی باشخصیت ضعیف ترجیح میدهند بار ایده را از دوش خود بردارند تا اینکه بخواهند از آن دفاع کنند («میتوانم آن را به رنگ قرمز بسازم یا اگر دوست ندارید آن را آبی کنم»). در بحثی که با یکی از افراد فعال درزمینه سرمایهگذاری پرخطر داشتم، مثالی از یک کارآفرین مطرح کرد که برای شرکت نوپای خود درزمینه شبکههای رایانهای، به سرمایهگذاری نیاز داشت. وقتی سرمایهگذاران، نگرانی خود را در مورد یکی از جنبههای دستگاه مطرح کردند، صاحب ایده بهسادگی، آن ویژگی را از طراحی اصلی محصول حذف کرد و باعث شد سرمایهگذاران فکر کنند که صاحب ایده درواقع برای ایده خود اهمیتی قائل نیست.
شخصیت ربات طرح پیشنهادی خود را در قالبی بسیار مشخص ارائه میدهد؛ گویی آن را از روی کتابی حفظ کرده باشد. کارآفرینی را تصور کنید که به سرمایهگذاران احتمالی خود در مورد جدیت و بررسی لازم و دیگر جزئیات کاری با مطالبی در قالب پاورپوینت پاسخ میدهد.
فروشنده ماشینهای دستدوم، همان شخصیت نفرتانگیز و جنجالی است که بارها در مؤسسات مشاوره و واحدهای فروش شرکتها میبینیم. یکبار نائب رئیس بازاریابی یکی از شرکتها، داستان مشاور گستاخی را تعریف کرد که طرح پیشنهادی خود را به سازمان او ارائه کرده بود. طرح پیشنهادی این مشاور، سربسته و جالبتوجه بود و نائب رئیس از او خواست تا پیشنهاد خود را کمی تغییر دهد. این شخص بهجای تلاش در راستای بهبودی طرحش به بحث و مشاجره در این مورد پرداخت. البته او بارها و بارها تلاش کرد که همین طرح پیشنهادی را به همین سازمان بفروشد و هر بار نیز به این استدلال متوسل میشد که طرح پیشنهادی او حیرتانگیزترین سودی را که این سازمان تا آن زمان به خود دیده است، فراهم خواهد کرد. درنهایت، نائب رئیس از این پافشاری فریبکارانه و نادیده گرفتن بازخوردها خسته شد و به او گفت که علاقهای به مشاهده طرحهای پیشنهادی از سوی او ندارد.
شخصیت نیکوکار فقط محتاج یک شغل است. مشاوری را به یاد دارم که دورهای آموزشی در مورد نحوه کار با فیلمنامهنویسان مستقل برای تهیهکنندگان آماده کرده بود. او در راهروهای شرکتهای فیلمسازی پرسه میزد و به هر دری میزد و همان ایده قبلی خود را مطرح میکرد. زمانی که حس میکرد کسی قبولش نمیکند با بیان اینکه برای ادامه کار کارگاه خود به پر کردن برخی روزنهها نیاز دارد از تصمیمگیرنده میخواست او را قبول کند.
شخصیت مجری
در دنیای شرکتی نیز مانند هالیوود، شخصیتهای مجری آنچه را که استرنبرگ و تاد لوبارت، نویسندگان کتاب به مبارزه طلبیدن اجتماع: پرورش خلاقیت در فرهنگ همرنگی از آن با نام «هوش عملی» یاد میکنند با تفکر خلاق و شور و هیجان تلفیق میکنند؛ فرایندی که طی آن، این حس منتقل میشود که ایدهها به کسبوکارتان کمک خواهند کرد. برای مثال، شخصیتهای مجری حین ارائه شیوهای جدید برای بازاریابی، گیرایی و هوش خود را به نمایش میگذارند؛ اما از طرف دیگر برای متقاعد کردن تصمیمگیرندگان به اینکه ایدهها را میتوان طبق استاندارد فعلی صنعت و در چارچوب محدودیت منابع توسعه داد، دانش فنی را نیز از خود بروز میدهند. شاید شخصیتهای مجری بهترین یا بیشترین ایدهها را نداشته باشند، اما از آن دسته افراد نایاب در سازمانها هستند که بیشتر ایدههای آنها بهصورت کامل اجرایی میشود.
یکی از مثالهای شخصیت مجری، فروشنده و مخترع لوازم مخصوص آشپزخانه، رون پوپیل است. او که خوشقیافه است و موهایی آراسته دارد، ترکیبی از یک استاد طراحی و صحنهگردان بزرگ است. مالکوم گلدول در مقاله خود در نشریه نیویورکر در مورد برنامه تبلیغات تلویزیونی پوپیل درباره فروش دستگاههای طبع مرغ مینویسد که او چگونه از تواناییهای سرگرمکننده و دانش خود در مورد کسبوکارها استفاده میکند تا محصول خود را با ذوق فراوان به نمایش بگذارد و از آن بهعنوان نوعی نوآوری جدید استفاده کند که زندگی شما را تغییر خواهد داد. پوپیل در برنامههای خودش مطمئن میشود که مرغها دقیقاً به همان اندازهای بریان شده باشند که به رنگ طلایی-قهوهای مناسبی برسند و در دوربین به بهترین نحو نمایش داده شوند. همچنین شیشه جلویی محصول را نیز طوری طراحی کرده است که بازتاب نور را به حداقل برساند تا مرغهای در حال چرخش به چشم آشپز خانگی، درست همانطوری باشند که در تلویزیون میبینند.
اولین ارائهدهندهای که در هالیوود دیدم، شخصیت مجری داشت. همان لحظه ورود به اتاق، امتیاز شخصیت خلاق خود را از مدیر اجرایی استودیو گرفت که بخشی از آن به خاطر شلوار جین تازه و صاف، یقهاسکی سیاه و مد روز و کت اسپرت مناسبی بود که به تن داشت. موهای تمیزش که روی شانههایش ریخته شده بود، هیچ نشانی از خاکستری بودن در خود نداشت. او آمده بود تا طرح یک مجموعه تلویزیونی هفتگی را بر اساس افسانه رابینهود پیشنهاد کند. تجربه بازاریابی او کاملاً مشهود بود. ارائهاش را با سریال تلویزیونی قبلی خود که بر اساس کتابی کمدی ساخته شده بود، آغاز کرد. او درباره پارهای از موفقیتهایی صحبت کرد که با استفاده از فروش حق امتیاز سریال و نیز بازاریابی در سریال به دست آورده بود که شامل تولید و فروش ظروف غذا، اسباببازیهای حمام و شخصیتهای اسباببازی با برند آن سریال بود.
شخصیتهای مجری از طریق تعامل با تصمیمگیرندگان و به چالش کشیدن دانش آنها سعی میکنند میدان بازی متوازنی ایجاد کنند. معمولاً ارائه خود را طوری شروع میکنند که تصمیمگیرنده وادار شود چیزی را به خاطر آورد یا به موضوعی که ارائهدهنده با آن آشناست، واکنش نشان دهد. گفتوگوی زیر را در نظر بگیرید:
ارائهدهنده: رابینهود با بازی ارول فلین را به یاد دارید؟
تصمیمگیرنده: بله، یکی از بهترین برنامههای دوران کودکی من بود.
ارائهدهنده: بله، کلاسیک بود و البته پس از آن هم نسخه بعدی با بازی کوین کاستر روی کار آمد.
تصمیمگیرنده: این نسخه، فضای تاریکتری داشت و بهاندازه نسخه اصلی جذابیت نداشت.
ارائهدهنده: اما جلوههای ویژهاش عالی بودند.
تصمیمگیرنده: همینطور است.
ارائهدهنده: این همان پیچشی است که میخواهم به سریال جدید اضافه کنم.
تصمیمگیرنده: جلوههای ویژه؟
ارائهدهنده: منظورم یک نسخه علمی-تخیلی از رابینهود است. رابین یک جادوگر در اعضای تیمش دارد که میتواند انواع جادوهای ترسناک و فوقالعاده را انجام بدهد.
تصمیمگیرنده: بسیار عالی!
ارائهدهنده با واردکردن تصمیمگیرنده به مجموعهای از خاطرهها و دیدگاههای مشترک، احتمال موفقیتش را بیشتر میکند. او عمده با پرسش سؤالاتی از تصمیمگیرنده برای به خاطر آوردن و نظر دادن در مورد فیلمهای آشنا او را در این فرایند درگیر میکند. با هر پاسخ تصمیمگیرنده، دانش و علاقه او را میسنجد و از آن بهره میبرد و درنهایت با استفاده از کلمه «پیچش» که کلمهای آشنا برای فیلمنامه نویسان و تهیهکنندگان است، تصمیمگیرنده را به هسته ایده خود راهنمایی میکند.
شخصیتهای مجری، ویژگی بداهه گویی نیز دارند؛ ویژگی مثبتی که به آنها اجازه میدهد در صورت تغییر نظر تصمیمگیرنده، بتوانند خود را با شرایط تطبیق دهند. به روابط بین مدیر خلاقیت یک دفتر تبلیغاتی و یک مشتری احتمالی، مثل یکی از شبکههای تلویزیونی اصلی درزمینهٔ برنامههای ورزشی، فکر کنید. همانطور که مالور دیل در مقاله سال 2001 خود در مورد کارزارهای برنده جایزه در آدویک اشاره میکند، نائب رئیس بازاریابی این شبکه تلویزیونی، برای کارزار جدید حمایت از فصل جاری مسابقات حرفهای بسکتبال به دنبال کمک بود و این دفتر تبلیغاتی دعوت شده بود تا در این زمینه، ایده خود را مطرح کند. قبل از این ملاقات، مدیر شبکه به این دفتر تبلیغاتی تأکید کرده بود که این کارزار باید با بازارهای محلی سراسر ایالاتمتحده آمریکا سازگار باشد و درعینحال باید در میان هواداران جوان مشتاق مقبولیت داشته باشد.
مدیر خلاقیت و کارگردان هنری این دفتر تبلیغاتی در مورد ایده خود، یعنی افزودن دیجیتالی دو نوجوان به ویدئوی یکی از مسابقات لیگ بسکتبال آمریکا صحبت کردند. در ابتدا تصمیمگیرنده در مورد این ایده بدبین بود و این مسئله را مطرح کرد که بینندگان ممکن است این کار را مغرورانه و غیردوستانه تلقی کنند. اینگونه بود که این دفتر تبلیغاتی بهصورت بداهه، ایده رپ خوانی یک نوجوان را بعد از امتیاز گرفتن شکیل اونیل مطرح کرد. تصمیمگیرنده ابتدا شوکه شد و سپس خندید. از او خواسته شد که در این جلسه رپ بداهه شرکت کند و او نیز تصمیم گرفت که رپ موردنظر خود را به این آهنگ اضافه کند. وقتی این شوخی به پایان رسید، ارائهدهندگان دوباره ایده خود را با کمی تغییر ارائه داده و نوجوانان را به تصاویر تلویزیونی بازیهای خانگی تیم میزبان برای بازارهای محلی وارد کردند و به این ترتیب این ایده به ارزش چند صد هزار دلار فروخته شد.
شخصیتهای مجری واقعی بسیار نایاب هستند و فقط 20 درصد ارائهدهندگانی را که دیدم، تشکیل میدهند. از طرف دیگر، تقاضا برای آنها بالاست که این مسئله یک خبر خوب برای ارائهدهندگانی است که میتوانند ترکیب خوبی از ذوق و دانش را به نمایش بگذارند.
?How to come up with the best ideas
Part 1
September 2003
Harvard Business Review