خلاصه کتاب : بازگشت به عشق
نوشته : ماریان ویلیامسون
عنوان اصلی : A RETURN TO LOVE
ماریان ویلیامسون که در دهه ۱۹۷۰ میلادی به دنیا آمد در طول دوران جوانی به انحطاط زندگیاش کشیده شده و خودش را نابود کرده است. اما در اواسط دهه دوم عمرش به کشفی رسید که را تغییر داد. در سال ۱۹۶۵ میلادی هلن شاکمن استاد روانپزشکی دانشگاه کلمبیا شروع به نوشتن صداهایی کرد که به گفته خودش از یک منبع الهی به او الهام میشد. نتیجه این کار شکلگیری کتاب آن راه دیگر: مجموعه برگزیده دوره معجزات بود که نوعی فلسفه روانی- معنوی بر اساس عشق و بخشش است که موجب تشکیل گروههای گفتگو در سراسر جهان شد. استقبال کامل ویلیامسون از این دوره موجب شد که بعدها در این زمینه صحبت و سخنرانی کند که در نهایت موجب انتشار کتاب بازگشت به عشق شد.
این کتاب که جمعبندی ماهرانه دوره دکتر شاکمن است ارزش خواندن را دارد اما این حرفهای پرشور نویسنده و دعوت به بیداری معنوی در این کتاب است که خوانندگان را به خودش جذب میکند. ابتدا علاقه اپرا وینفری (اپرا وینفری میزبان معروف میزگردهای تلویزیونی در آمریکا است که به تبلیغ کتاب در برنامههایش میپردازد «مترجم») به این کتاب بود که موجب شد بازگشت به عشق به مدت شش ماه در رأس فهرست کتابهای پرفروش نیویورک تایمز قرار بگیرد. ویراست اخیر این کتاب بیش از یک میلیون نسخه فروش داشته است.
تسلیم شیرین
در فصل اول ویلیامسون در مورد فروپاشی عصبیاش صحبت میکند که موجب شد جهت زندگیاش به کلی تغییر کند. او همیشه خودش را یک مبارز میدانست؛ مبارزه برای زمانها یا علیه بیعدالتیها. اما همچنان که آشفتگیاش ادامه پیدا کرد و به تدریج از بین رفت فهمید که آزادی بیشتر شبیه ذوب شدن در طبیعت و شخصیت واقعی خود است. این بخش از داستان زندگیاش جذاب است زیرا قبل از این قسمت در مورد شکاکی و بدبینی گذشته و عدم تمایلش به تسلیم کردن هر چیزی از وجود خودش صحبت میکند. مانند هر انسان عادی دوست نداشت قدرتش را تسلیم کند. اما این درگیری میان «خود» و «من» واقعی و پاکتر باعث جذابیت این کتاب میشود. او فقط زمانی حاضر شد هر چیزی را در مورد تسلیم در برابر معنویت، امتحان کنند که تا آن حد سقوط کرده بود.
ویلیامسون میگوید «خود» از سطوح بالا خوشش میآید اما فاجعههایی را نیز ایجاد میکند. ما طوری بزرگ شدهایم که فکر میکنیم وقایع و شرایط زندگی میتوانند موجب سلامتی یا بیماریمان شوند. فرد روشنبین و آگاه میداند که وضعیت درونیاش وضعیت بیرونیاش را شکل میدهد. برای این افراد هم در زندگی اتفاقاتی میافتد اما ترس و نگرانی ندارند. او میگوید وقتی از نظر درونی امنیت را حس کنیم شادی زیادی را حس میکنیم اما این نوع شادیها از نوع دیگری است. نوعی دیگر از شادی هم وجود دارد که ناشی از درک واضح جهان به دور از بار احساسی است. در این صورت هم همچنان غم و بحران وجود خواهند داشت اما همه این غم و بحرانها در رشد فردی تأثیر خواهند گذاشت: وقتی به روشنی برسیم مسائل بیارزش یک زندگی غیر معنوی را پشت سر میگذاریم.
روابط
بخش بزرگی از کتاب بازگشت به عشق، به روابط اختصاص داده شده است. شاید فقط به خاطر اینکه مدام به خودتان یادآوری کنید که چه کسی میتوانید باشید مرتب به فصل روابط برگردید و آن را بازخوانی کنید. این کتاب در دل هر کسی راه پیدا میکند؛ علی الخصوص تمایز ظریفی که بین روابط «خاص» یا همان روابط مربوط به خود و روابط «مقدس» برقرار کرده است. «خود» به عنوان «عیبجوی بزرگ» در این کتاب شناسانده شده است. (منظور نویسنده از «خود» تعریف فروید است یعنی بخشی از ذهن که افکار و رفتار انسان را کنترل میکند «مترجم») اما انتقاد که کار «خود» است فقط باعث افزایش ناامنی فرد میشود و احتمال تغییر کردنش را حتی کمتر میکند. توجه ما به عیبها چشممان را به ویژگیهای عالی میبندد. شاید پرورش دادن عشق بدون قید و شرط سخت باشد اما پاداشهای بزرگی دارد زیرا تنها راهی است که میتوانیم از طریق آن با خودمان به آرامش برسیم.
بر اساس دوره آموزشی دکتر شاکمن، روابط، مشق شب ما هستند و هر کدام از آنها حداکثر فرصت را برای رشدمان فراهم میکند. این یعنی اینکه تصور رمانتیکی که در مورد بهترین دوستمان داریم اشتباه است. شاید دوست واقعی ما کسی باشد که آن قدر آزارمان میدهد که فوقالعاده عصبی شویم و به این ترتیب به ما یاد میدهد که چطور صبور و متواضع باشیم و بیشتر عشق بورزیم و از این طریق ما را وادار میکند که رشد کنیم. افرادی که ما را عصبانی میکنند اغلب میتوانند بهترین آموزگاران ما باشند. از طرف دیگر «خود»، بابا به سمت افرادی سوق میدهد که حداقل مشکلات را برایمان ایجاد و حداکثر شادی و لذت را برایمان فراهم میکنند و به این ترتیب فریبمان میدهد و ما را از امکان برخورداری از روابط عمیق، دور میکند.
ویلیامسون از صحبت کردن در مورد روابط خودش خوشحال است و ما به راحتی میتوانیم با داستانهای دلشکستگی و نگرانی که او تعریف میکند و اشتیاقش برای پیدا کردن فردی که بتواند همه چیز را برایش رو به راه کند ارتباط برقرار کنیم. وقتی این کتاب را باز کنید مرتب ورق میزنید و به خواندنش ادامه میدهید زیرا فکر میکنید دارد در مورد زندگی شما صحبت میکند و سؤالاتی را میپرسد که شما میپرسید. اما پاسخها اغلب چیزی نیستند که ما انتظارشان را داریم.
کار و دستاورد
بازگشت به عشق در مورد کار هم جالب است. ما همیشه در مورد کار، شغل و حقوقمان صحبت میکنیم. ما با تلاشهای خودمان کاری را که مطابق با علایقمان یا میزان دستمزد مورد نظرمان است شکل میدهیم. کتاب میگوید راه رسیدن به موفقیت واقعی این نیست. اگر ما شغلمان را به خدا بسپاریم او به ما نشان میدهد که چه چیزی به بهترین شکل ممکن با استعدادها و خلقوخوهایمان تناسب دارد و از چه راهی میتوانیم بیشترین کمک را به مردم جهان بکنیم. چیزی که ما با قدرت اراده خودمان خلق میکنیم شاید خوب باشد اما نبوغ فقط وقتی اتفاق میافتد که به ابزار تمیزتری برای ابراز معنویت تبدیل شویم. ما از اینکه اجازه دهیم نبوغ الهی در وجودمان بدرخشد میترسیم تا حدی که این ترس حتی از ترس از شکست هم بیشتر است. اما با استفاده از طرز فکر این نویسنده دیگر برده پول نخواهیم بود.
تعیین هدف کار خوبی است اما از جمله اولین کارهایی است که «خود» برای شکل دادن به جهان به شیوه دلخواهش انجام میدهد. از آنجایی که ذهن ما بسیار قدرتمند است میتوانیم معمولاً به هر هدفی که برای خودمان تعیین میکنیم برسیم. اما هرگز نمیتوانیم مطمئن باشیم که با رسیدن به آن اهداف به شادی هم برسیم. با انجام دادن کاری که خدا برایمان تعیین میکند نه فقط از رسیدن به هدفهایی که در برابرمان قرار داده شدهاند خوشحال میشویم بلکه از سفری که برای رسیدن به اهدافمان میکنیم نیز شاد میشویم.
در کتاب آن راه دیگر آمده است: «اگر عشق را گسترش دهیم با طبیعت هماهنگ میشویم.» این درس را در هیچ کلاس مدیریت بازرگانی به شما یاد نمیدهند اما شجاع باشید و خودتان این را امتحان کنید. ویلیامسون میگوید اگر این کار را بکنیم هرگز اشتباه نمیکنیم زیرا اعتماد کردن به خدا مانند «اعتماد کردن به نیروی جاذبه است.»
معجزات
رشد فردی معمولاً در مورد این است که ما چطور میتوانیم بهتر فکر و عمل کنیم؛ به نظر میرسد این راه، مسئولیتهای زیادی داشته باشد. اما اگر ما خودمان را تسلیم خیر و مصلحت هستی و خداوند کنیم دیگر این کار به این اندازه سخت نخواهد بود. ویلیامسون میگوید که قبلاً معجزات را در «زمره خزعبلات دینی به عرفانی» جای میداد. اما بعدها متوجه شد که در واقع درخواست معجزه کردن، یک کار منطقی است.
معجزه به روی دادن هر چیزی اطلاق میشود که غیرممکن به نظر میرسد. وقتی تصمیم میگیریم که تا حد خاصی ذهن بازی داشته باشیم و برای تغییر دادن خودمان متعهد میشویم هر چیزی که فراتر از ماست برای تغییر دادن و اصلاح ما دست به کار میشود. اگر خواسته ما خواست «خود» نباشد بلکه خودمان را تسلیم خداوند کرده باشیم معجزه میتواند اتفاق بیفتد. در این حالت در حالی که مثلاً یک زمان همسرمان را در چند مورد مقصر میدانستیم دیگر او را معصوم میدانیم و بر همین اساس با او رفتار میکنیم. و اگر اعتیادی داشتیم که ترس و نفرت، آن را تقویت میکرد دیگر این خلاء پر میشود و اعتیادمان از بین میرود.
عنوان کتاب آن راه دیگر: مجموعه برگزیده دوره معجزات جالب است زیرا تناقضی در آن وجود دارد به این دلیل که یک چیز دنیوی (دوره) را با یک چیز الهی (معجزه) ترکیب کرده است. این کتاب از رابطه انسان با الوهیت صحبت نمیکند بلکه از یک اشتراک دو جانبه حرف میزند. یادتان باشد که وقتی عیسی مسیح معجزاتش را انجام داد به بیایمان دور و برش گفت که آنها هم میتوانند کاری را که او کرد انجام بدهند و حتی بهتر از او هم انجام بدهند. شاید کلیسا معجزه را یک اتفاق فیزیکی بداند که نمیتوان به صورت طبیعی آن را تعریف کرد. اما چنین تعریفی باعث میشود که درک نکنیم معجزه میتواند از طریق ما اتفاق بیفتد. ویلیام سون میگوید: «ما به راحتی قدرتمان را تسلیم میکنیم و از آن هیچ بهرهای نمیبریم.»
نکاتی چند :
از آنجایی که در حوزه خودیاری عقاید شرقی نفوذ زیادی دارند نفوذ مسیحیت در کتاب بازگشت به عشق باعث برجستگیاش شده است. اما این کتاب، بیشتر به عنوان یک کار معنوی دیده میشود که اتفاقاً از واژگان مربوط به مسیحیت استفاده کرده است. ویلیامسون اعتراف میکند که همه ایدهها در مورد خداوند بیانگر یک حقیقت واحد هستند (او خودش در یک خانواده یهودی به دنیا آمد) و مردم مجبور نیستند فکر کنند که باید یک رابطه شخصی با «خدا» داشته باشند تا شاگرد پیشرفته دوره معجزات محسوب شوند. شاگردان خداوند بر این اساس که چطور با انسانهای دیگر رفتار میکنند به پیش میروند و پیشرفت میکنند.
با اینکه در نگاه اول کتاب بازگشت به عشق جستجوی یک انسان نسل بعد از جنگ جهانی دوم برای پیدا کردن خودش به نظر میرسد اکثر بخشهای کتاب خلاصه زیبایی از کتاب آن راه دیگر است و از قدرت نفوذ و جاودانگی آن نیز برخوردار است. این کتاب یک اثر برتر معنوی در زمینه خودیاری است که ارزش عملی زیادی دارد.
ماریان ویلیامسون
ویلیامسون در شهر هوستون ایالت تگزاس متولد شد. پدرش یک وکیل بود. وقتی ۱۳ ساله بود پدرش او را به ویتنام برد تا یک «مجتمع نظامی-صنعتی» را در حال کار ببیند. او دو سال را در کالج پومونا در دانشگاه کالیفرنیا در رشته فلسفه و تئاتر تحصیل کرد و به مدت چند سال بیخیال و آزاد به زندگیاش ادامه داد. ماریان در سال ۱۹۸۳ میلادی شروع به سخنرانی در مورد دوره معجزات کرد که بسیار معروف شد. بین سالهای ۱۹۸۷ میلادی و ۱۹۸۹ میلادی ولیامسون مراکز مشاوره زنده و غیرانتفاعی لوسآنجلس و منهتن و سازمانهای حمایت از بیماران دچار بیماریهای مرگبار از جمله ایدز را بنا کرد.
بازگشت به عشق اولین کتاب او بود. کتاب زن، یک ارزش (کتابی برای تمامی زنان و مردان) (۱۹۹۴میلادی) نیز یک کتاب پرفروش بود. کتابهای دیگر او به این شرحاند: روشنی (Illuminata) یک کتاب دعا و مراقبه، عشق افسون شده (Enchanted Love) درباره «روابط مقدس» و ترکیب مسیحیت، افسانه، مطالعه درباره الههها و فمینیسم و شفای آمریکا (The Healing of America) که نقشه تجدید حیات سیاسی آمریکا از طریق ایجاد شهروندانی است که از معنویت اطلاع دارند. ویلیامسون برای گسترش دادن این هدف به همراه نویسنده کتاب گفتگو با خدا (Conversations with God) بنیاد جهانی اتحاد رنسانس (Renaissance Alliance) را بنا کرد که آدرس وب سایت این بنیاد این است:
www.renaissancealliance.org
جملات طلایی کتاب :
«معمولاً قبل از اینکه برای خداوند آماده شویم، تا حدی به مستأصل شدن و ناامیدی نیاز داریم. وقتی نوبت معنویات میرسید در این زمینه جدی نبودم، واقعاً نبودم تا اینکه کاملاً ناامید و مستأصل شدم. وضعیت آن قدر بد بود که هیچ کس نمیتوانست به من کمک کند. زن عصبی که در درونم بود دچار خشم دیوانهواری شده بود و کودک معصوم درونم مستأصل شده بود. من شکستم.»
«جدی گرفتن عشق، یک کار متفاوت است و نوعی جدایی از جهتگیری روانی حاکم بر اجتماع محسوب میشود. جدی گرفتن عشق، تهدیدآمیز است نه به این دلیل که فکر کوچکی است و جدی گرفتنش بیمعنا است بلکه برعکس به این دلیل تهدیدآمیز است که عشق ایده بزرگی است.»
«روابط تکالیف ما هستند. روابط بخشی از یک برنامه وسیع برای آگاهی ما هستند. روابط، نقشه کلی شعور کیهانی هستند که از طریق آنها هر انسانی به سمت آگاهی برتر و عشق وسیعتر هدایت میشود.»
چکیده:
وقتی تصمیم قاطع میگیریم که کاملاً بر خداوند تکیه کنیم و خودمان را دوست داشته باشیم معجزات اتفاق میافتند.