خلاصه کتاب : سایکو سایبرنتیک
نوشته :
عنوان اصلی :psychocybernetics
بر اساس آمار موسسه غیرانتفاعی سایکو سایبرنتیک فروش جهانی این کتاب از جمله نسخههای چاپ شده توسط پنج انتشارات مختلف در ایالات متحده آمریکا و ترجمههای خارجی بسیاری که از سال ۱۹۶۰ به این طرف از این کتاب چاپ شده به بیش از ۲۵ میلیون نسخه میرسد.
همین تعداد بالای خوانندگان این کتاب کافی است که برای سر در آوردن از مطالب آن کنجکاو شویم اما دکتر مالتس، نویسنده کتاب سایکو سایبرنتیک، هرگز مانند دیل کارنگی یا نورمن وینسنت پیل معروف نشد. چه چیزی مردم را به سمت این کتاب عادی جذب کرده است؟
سایبرنتیک یا علم فرمایش مغز چیست؟
این لغت از کلمه یونانی «استیرسمن» نشئت میگیرد و در مفهوم مدرنش معمولاً به سیستمهای کنترل و ارتباط در ماشینها و حیوانات مربوط میشود. مثلاً اینکه چطور یک کامپیوتر یا یک موش خودش را برای رسیدن به یک هدف سازماندهی میکند. مالتس این دانش را در مورد انسانها به اجرا در آورد و به این ترتیب سایکو سایبرنتیک شکل گرفت. اگر چه این کتاب از پیشرفت ماشینهای پیچیده الهام گرفته شده است قبول ندارد که انسان را میتوان در حد یک ماشین پایین آورد. سایکو سایبرنتیک بین شکافی که در تصور مکانیکی از عملکرد مغز وجود دارد (حرفهای کلیشهای مانند «مغز شما مثل یک کامپیوتر عالی است.») و دانشی که در مورد خودمان به عنوان موجوداتی بسیار فراتر از ماشین داریم پل میزند.
مالتس میگوید انسانها یک «جوهره» یا نیروی حیات دارند که باعث میشود نتوان آنها را صرفاً مغز یا بدنهای فیزیکی دانست. یونگ این جوهره را «لیبیدو» نامید و برگسون نام «الان ویتال» را روی آن گذاشت. انسان را نمیتوان با بدنش یا مغزش تعریف کرد همان که الکتریسیته را نمیتوان با سیمی که از طریقش جریان پیدا میکند تعریف کرد. ما بیشتر سیستمهایی هستیم که در حال تغییر و تحول دائمی هستیم.
بعضی از خوانندهها از این تفاوت میان مغز و ذهن خوششان نمیآید اما این تور ارتباط با جمله کلیدی مالتس معنا پیدا میکند که میگفت: «انسان یک ماشین نیستی یک ماشین استفاده میکند.» این تفاوت برای درک موضوع مهمتر این کتاب یعنی تعیین اهداف و رسیدن به آنها، ضروری است.
کاربرد تکنولوژی موشکها هدایت شونده در ارتباط با انسانها
مؤسس سایبرنتیکس یک ریاضیدان آمریکایی به نام نوربرت وینر بود که در طول جنگ جهانی دوم مشغول کار روی تکنولوژی موشکهای هدایت شونده بود. وینر با تأکید بر شباهتهای میان ماشینها، حیوانات، انسانها و جوامع و پیش بینی روزی که ماشینها بتوانند مانند انسانها «فکر» کنند از زمان خودش بسیار جلوتر بود. او کامپیوترها و مغز انسانها را سیستمهایی میدانست که اطلاعات را میگیرند و روشهای جدیدی برای ارتباط با دنیای بیرون میسازند. بازخورد محیط بیرونی مورد استفاده قرار میگیرد تا ارتباطات بعدی با این محیط، بهتر صورت بگیرند.
این چرخه کنترل، ارتباط، بازخورد، مشخصه اصلی یک «سیستم کنترل دارای بازخورد» است که باید به یک هدف از پیش تعیین شده دست پیدا کند. یک موشک هدایتشونده وقتی میداند که به کجا میرود از طریق بازخورد و ارتباط دائم با خودش به هدف اصابت میکند.
مالتس با خودش فکر کرد که چرا این تکنولوژی در ارتباط با دستاوردهای بشری مورد استفاده قرار نگیرد؟ او متوجه شد که نکته اصلی در مورد این چرخه این است که وقتی هدف به شکلی بسیار واضح تعیین شده باشد نوعی عملکرد اتوماتیک شکل میگیرد. وقتی برای اولین بار رانندگی را یاد میگیرید در ارتباط با هر اتومبیلی که دور و برتان هست نگران هستید و هر علامتی را که در جاده میبینید پردازش میکنید و نتیجه این میشود که کند حرکت میکنید و این احتمال وجود دارد که راه را گم کنید. با گذشت زمان رانندگی برایتان آسان میشود زیرا وقتی پشت فرمان مینشینید میدانید مقصدتان کجا است و بدن و ذهنتان به طور اتوماتیک کارهای لازم را انجام میدهند تا شما به مقصد برسید.
سایبرنتیک به نظر مالتس یک پیشرفت فوقالعاده بود زیرا این طور القا میکرد که دستاورد افراد به انتخابهایشان بستگی دارد. مهمترین مسئله در مورد دستاوردها، بیشتر «چه چیزی» (هدف) است تا «چگونه» (راه). لوب پیشانی یا همان بخش خودآگاه ذهن انسان میتواند یک هدف یا تصویری از شخصیتی که میخواهید داشته باشید ایجاد کند و بخش ناخودآگاه ذهن این تصویر را به واقعیت تبدیل میکند. مکانیسم «تعیین و فراموشی» که در مورد موشکهای هدایت شونده به کار میرود میتواند در مورد عمیقترین آرزوهای ما هم به کار برود.
اهمیت تصوری که از خودمان داریم
مالتس یک جراح پلاستیک بود. او که در رشته خود فرد شناخته شدهای بود نمیتوانست بفهمد که چرا عده کمی از بیماران پس از انجام عمل جراحیشان حتی اگر خراشهای بسیار بد یا دیگر اشکالات ظاهریشان رفع میشد خوشحال نمیشدند. او به سمت روانشناسی جدیدی به نام روانشناسی تصویر خود جذب شد که میگوید ما معمولاً در عمل و فکر با تصویری که از خودمان داریم هماهنگ هستیم. بدون تغییر دادن این تصویر، بیماران همچنان خودشان را زشت میدانند هر چقدر هم که جراحی آنها را زیبا کند.
او به این نتیجه رسید که تصویری که از خودمان داریم کلید طلایی رسیدن به یک زندگی بهتر است. بدون درک این مسئله احتمالاً برای همیشه به جای نفوذ به مرکز خودمان حول محیط شخصیتمان در گردش خواهیم بود. به عنوان مثال مثبت فکر کردن اگر فقط به شرایط خارجی خاصی مربوط باشد هیچ فایدهای نخواهد داشت. گفتن این جمله که «من این شغل را به دست خواهم آورد» در صورتی که داشتن آن شغل با تصور عمیقی که در مورد خودتان دارید هماهنگ نباشد هیچ فایدهای نخواهد داشت.
این قانون چطور کار میکند؟
تصویر ذهنی ما از خودمان ناشی از عقایدی در مورد خودمان است که تحت تأثیر موفقیتها و شکستهایمان در گذشته و تصور دیگران در مورد ما به وجود آمده است. مالتس میگوید هیچ کدام از این دو نمیتوانند الگوهای پایهای روانشناختی ما را تعیین کنند. مسئله مهم و جالب در مورد تصویر خود این است که ارزشش برای ذهن، خنثی است یعنی ذهن شما اهمیتی نمیدهد تصویری که شما از خودتان دارید قدرت بخش باشد یا مخرب بلکه فقط بر اساس این تصویر عمل میکند. ما هم میتوانیم یک تصویر ذهنی بسازیم که خوشبختی، صلح و بزرگی در آن باشد و هم میتوانیم تصویری بسازیم که باعث شود حتی صبحها توانیم از رخت خواب بیرون بیاییم. نکته اینجا است که یک تصویر ذهنی مثبت که خودتان در حال رسیدن به آرزویتان میبینید به صورت اتفاقی شکل نمیگیرد بلکه باید در موردش فکر کنید و آن را بسازید.
با این حال تصویر ذهنی ما از خودمان چطور تغییر میکند؟ در مورد فردی که در راه است تصویر ذهنیاش شکست خورده است چه میتوان گفت؟ این برای مالتس سؤال آزاردهندهای بود زیرا شواهد نشان میداد که تصویر ذهنی در اثر تجربیات انسان تغییر میکند و نه از طریق استفاده از تکنیکهای ذهنی. اگرچه در عالم واقعیت این دلیل اصلی نبود زیرا (و این یکی از مهمترین نکتههای این کتاب است) روان شناسان تجربی و بالینی بدون شک ثابت کرده بودند که مغز انسان نمیتواند فرق میان یک تجربه واقعی و تجربهای را که فقط به صورت کامل و واضح تصور شده است تشخیص بدهد. (سالها پیش ویلیام جیمز به این نتایج رسیده بود.) و این به این معنی بود که تصاویر مثبت میتوانند به طور کامل جایگزین تصاویر منفی شوند. زیبایی تصویر ذهنی این است که در حالی که عامل اصلی تعیین موفقیت یا شکست محسوب میشود فوقالعاده انعطافپذیر نیز هست.
تبدیل تصویر ذهنی به واقعیت
مغز انسان با تصاویر کار میکند بنابراین اگر بتوانید آگاهانه تصویر ایده آلی از خودتان خلق کنید مغز و سیستم عصبی به طور اتوماتیک بازخوردهای مداوم تأمین میکنند تا مطمئن شوند که به هدف از پیش تعیین شده میرسند. در یک آزمایش معروف یک گروه از بازیکنان بسکتبال از نظر فیزیکی آموزش دیده بودند تا توپهای بیشتری در سبد بیندازند و به گروه دیگر آموزش داده شده بود که فقط انداختن توپ را در سبد تجسم کنند. گروه دوم با وجود اینکه به طور فیزیکی تمرین نکرده بودند امتیازات بیشتری نسبت به گروه اول کسب کردند.
مغز، سیستم عصبی و ماهیچهها خدمتگزار تصویرهایی هستند که در ذهن دارید. اما توانایی بدن و ذهنتان در به ظهور رساندن تصویر ذهنی دلخواه به ماندگاری این تصویر بستگی دارد. این تصویر باید در ذهن حک شود. با وجود چنین تصویر قدرتمندی از خودمان حتماً همه چیزهایی که به این تصویر ذهنی مربوط هستند به واقعیت تبدیل میشوند. و به جای اینکه فقط اهدافی داشته باشیم به آنها میرسیم.
نکاتی چند :
بیشتر کتابهای خودیاری در مورد تعیین هدف هستند. اما تعیین هدف چطور عمل میکند؟ مالتس اولین کسی بود که عملکرد تعیین هدف را کشف کرد. و در این راه تأثیر زیادی روی یک نسل از نویسندگان کتابهای خودیاری داشته است. تأکید او روی تصویر ذهنی مثبت راه را برای صدها کتاب در مورد تأثیر جملات تلقینی مثبت و تکنیکهای تجسم باز کرد. کتاب سایکوسایبرنتیک میلیونها نسخه فروش داشته است زیرا یک مبنای منطقی و علمی برای رسیدن به آرزوها خلق کرده است.
این کتاب با وجود سادگی که دارد در واقع یک جزوه درسی است. منابع علمی و آماری این کتاب به روز نیستند اما نفوذ اصول سایبرنتیک بیشتر شده است. تئوری پیچیدگی، هوش مصنوعی و دانش شناختی، همه از مطالعه چگونگی عملکرد سایبرنتیک چیزهای غیر فیزیکی به وجود آمدهاند. این مسئله کتاب سایکوسایبرنتیک را به یک کتاب عالی برای یک فرهنگ تکنولوژیکی تبدیل کرده است.
این کتاب قابل تحسین است زیرا در زمانی نوشته شد که رفتارگرایی و تحقیقات در مورد چگونگی افزایش بهرهوری، انسانها را در حد ماشین پایین آورده بودند. مالتس زیرکانه گفته بود در حالی که ما «ماشین» هستیم و تعیین هدف و تصویر ذهنی از خود را میتوان اعمال ماشینی نامید، تنوع فوق العاده ای که در خواستههای ما وجود دارد و تواناییمان در خلق دنیای های جدید، کاملاً انسانی هستند و از عهده یک ماشین بر نمیآیند. چیزی که هرگز نمیتواند با ماشینها مقایسه شود قدرت تجسم و اراده و آرمانهای انسان است.
ماکسول مالتس نویسنده کتاب سایکو سایبرنتیک
مالتس که در اروپا به دنیا آمد و در همان جا تحصیل کرد بیشتر دوران بزرگسالی اش را مالتس در نیویورک گذراند یعنی همان جایی که کلینیکی را برای انجام جراحیهای زیبایی ترمیمی بنا کرد. کتاب چهرههای جدید، آیندههای جدید (New Faces, New Futures) منتخبی از وضعیت بیمارانی است که پس از انجام جراحیهای صورت زندگیشان تغییر کرد. مطالعات بعدی مالتس در مورد بیمارانی که زندگیشان بعد از عمل جراحی تغییر چندانی نکرد او را به سمت کتاب ثبات شخصیت (Self – Consistenc) اثر پریسکات لکی، روانشناس، راهنمایی کرد. در زمانی که کتاب سایکو سایبرنتیک منتشر شد مالتس در دهه ششم عمرش به سر میبرد.
پس از موفقیت این کتاب مالتس در طول سالهای دهه ۱۹۶۰ میلادی و سالهای ابتدای دهه ۱۹۷۰ میلادی به یک سخنران انگیزشی تبدیل شد. از جمله خوانندگان این کتاب سالوادور دالی بود که تابلویی را به نام «سایکو سایبرنتیک» نقاشی و به عنوان هدیه به مالتس تقدیم کرد. مالتس در سال ۱۹۷۱ میلادی در سن ۷۶ سالگی فوت کرد.
کتابهای دیگر مالتس که به اندازه این کتابش جالب نیستند عبارتاند از معجزه تصویر ذهنی و کتاب با استفاده از سایکو سایبرنتیک زندگی کنید و آزاد باشید (Live and Be Free through Psychocybermetics) همچنین او سه رمان و یک اتوبیوگرافی نیز نوشته است که دکتر پیگماليون ( Dr. Pygmalion) نام دارد. کتاب سایکو سایبرنتیک ۲۰۰۰ که باب سامر و آنا مالتس آن را ویرایش کردهاند نسخه به روز شده کتاب سایکو سایبرنتیک مالتس است. بنیاد سایکو سایبر ننتیک (www. psycho - cybernetics. com) در حال حاضر روش او را تبلیغ میکند.
جملات طلایی کتاب :
«انسان به طور طبیعی یک موجود هدفمند است. و به همین دلیل تا وقتی که طبق طبیعتش یعنی به عنوان موجودی که برای رسیدن به یک هدف تلاش میکند، عمل نکند خوشحال نخواهد شد. بنابراین موفقیت واقعی و شادی واقعی نه فقط لازم و ملزوم هم هستند بلکه هر یک از این دو موجب افزایش دیگری نیز میشود.»
«تا جایی که به عملکرد مربوط میشود مغز انسان و سیستم عصبیاش یک مکانیسم هدفگرای عالی و پیچیده را تشکیل میدهند؛ نوعی سیستم هدایتگر اتوماتیک که به عنوان مکانیسم موفقیت یا مکانیسم شکست برایتان کار میکند. چگونگی عملکرد این مکانیسم به شما به عنوان گرداننده و اهدافی که برایش تعیین میکنید بستگی دارد.»
چکیده:
بدن و مغز شما یک سیستم خودکفا برای رسیدن به اهداف دارند. از آن استفاده کنید.