خلاصه کتاب : هشیاری
نوشته : آلن جی لانگر
عنوان اصلی : MINDFULNESS
آیا تا به حال به یک مانکن گفتهاید «معذرت میخواهم» یا در اولین ماه سال جدید چکی را به تاریخ سال گذشته نوشتهاید؟ احتمالاً اکثر ما به این سؤال پاسخ مثبت میدهیم. اما آلن لانگر معتقد است که این اشتباهات کوچک قله کوهی از بیتوجهی هستند. لانگر که استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد است طی تحقیقاتش در مورد غیرقابل انعطاف بودن مغز به این نتیجه رسید که دقیقاً برعکس است یعنی مغز انسان کاملاً انعطافپذیر است.
یکی از موضوعات عالی کتابهای خودیاری نیاز به آزاد شدن از عادتها و نرمهای ذهنی ناآگاهانه است. کتاب لانگر به ما نشان میدهد که چطور میتوانیم به این هدف برسیم. این کتاب به بهترین شیوه رایج در تحقیقات علمی غرب نوشته شده و پر از نتایج آزمایشات جالبی است که باید مورد توجه افرادی باشد که از خواندن کتاب هوش هیجانی و خوشبینی آموخته شده لذت میبرند.
یک فرد با توجه چه کسی است؟ لانگر میگوید ویژگیهای چنین فردی اینهاست:
توانایی خلق گروههای جدید
پذیرای اطلاعات جدید بودن
آگاهی از بیشتر از یک دورنما
توجه به روند کار بیشتر از توجه به نتیجه
اعتماد به شهود
گروههای جدید
لانگر میگوید ما حقیقت را به شکل ذهنی تجربه میکنیم. هر بار که به چیزهای دور و برمان نگاه میکنیم از نو و به شکلی تازه آنها را نمیبینیم. بلکه ما در ذهنمان گروههایی ایجاد کرده و چیزهای مختلف را در این گروهها جا میدهیم. که روش سادهتری برای مواجه شدن با دنیا است. به غیر از مسائل کوچکی مانند ژاپنی دانستن یک گلدان، ارکیده نامیدن یک گل و رئیس نامیدن یک فرد، گروههای بزرگتری وجود دارند که ما در آنها زندگی میکنیم مانند: ادیان، ایدئولوژیها و سیستمهای مختلف دولتی. هر یک از این گروهها به ما سطحی از اطمینان روانی را میبخشند و از اینکه مرتباً عقایدمان را زیر سؤال ببریم نجاتمان میدهند. مثلاً ما بعضی از حیوانات را حیوانات اهلی و بقیه را دستآموز مینامیم تا به این ترتیب بتوانیم به راحتی بعضی از آنها را دوست داشته و بعضی دیگر را بخوریم.
بیتوجهی وقتی اتفاق میافتد که ما نمیدانیم گروههایی که عضوشان میشویم گروه هستند و بدون اینکه واقعاً فکر کنیم آنها را مال خودمان میدانیم. خلق گروههای جدید و ارزیابی مجدد گروههای قدیمی نشانه توجه است. یا همانطور که ویلیام جیمز میگوید:
«ذکاوت یعنی توانایی درک چیزهای دو رو برمان به شیوه غیرعادی»
اطلاعات جدید
لانگر در مورد «تعهدات شناختی زودرس» صحبت میکند که مانند عکسهایی هستند که در آنها به جای حرکات، معانی به تصویر کشیده شدهاند. او برای اینکه خطر تصاویر اشتباه را به ما یادآوری کند ما را به یاد خانم هاویشم در داستان آرمانهای بزرگ چارلز دیکنز میاندازد که در دوران پیری همچنان لباسی را به تن داشت که در زمانی که همسرش او را در کلیسا ترک کرد به تن کرده بود. اما لباس عروسی خانم هاویشم دیگر روی بدن پیر او مانند یک پرده آویزان شده بود.
در یک سطح عادیتر یک بچه ممکن است آدم پیری را بشناسد که بداخلاق و زودرنج است و سپس این تصویر در ذهنش ایجاد شود که «آدمهای پیر، بداخلاق هستند» و تا زمان بزرگسالی این تصویر را در ذهنش داشته باشد. این فرد به خاطر اینکه خودش را به زحمت نمیاندازد تا بعدها این تصویر را با تصویر دیگری جایگزین کند در یک برداشت اشتباه زندانی میشود که ممکن است در دوران پیری در زندگی خودش منعکس شود یعنی خودش در دوران پیری به یک فرد بداخلاق تبدیل شود. و البته این مسئله در مورد جنبههای دیگر زندگی نیز کاربرد دارد. اگر ما افراد با توجهی باشیم کمتر مایل خواهیم بود که «ژنها» را مقصر رفتارمان یا تنبلیمان بدانیم. فقط به این دلیل که یکی از والدینمان هرگز فراتر از حد یک مدیر عادی نرفت به این معنی نیست که ما نمیتوانیم رئیس شرکتی شویم که در آن کار میکنیم.
دورنما و زمینه
بیتوجهی زمانی اتفاق میافتد که مردم اطلاعات را بدون توجه به زمینه آنها میپذیرند. لانگر میگوید توانایی فراتر رفتن از زمینه نشاندهنده توجه و خلاقیت است.
او به این نکته اشاره میکند که بیشتر ناراحتیهای ما به زمینه اصلی مربوط میشوند. زخمی شدن در زمین فوتبال برایمان کم اهمیتتر از زمانی است که در خانه زخمی میشویم. تجسم، کلید یک برداشت متفاوت است. مرد پرنده زندان آلکاتر بیش از ۴۰ سال در یک سلول ماند و تلاش کرد از طریق مراقبت از پرندههای زخمی به زندگی خودش غنا ببخشد.
برداشتی که از نظر پیشرفت فردی میتوان به این نوع تصاویر داشت واضح است: ما میتوانیم هر چیزی را تحمل کنیم اما فقط تا زمانی که آن چیز در زمینه مثبتی قرار داشته باشد. زندگی بدون وجود یک هدف تعریف شده مانند تلی از نگرانیها و آزارهای دائمی است؛ در صورتی که، با وجود یک هدف تعریف شده میتوانیم همه چیز را در جای درست خودش قرار داده و به هر چیزی به اندازهای که لازم است بها بدهیم. همانطور که نیچه میگوید: «اگر چرایی برای زندگی کردن داشته باشید تقریباً با هر چگونهای میسازید.»
روندگرایی
یکی دیگر از نشانههای توجه داشتن تمرکز روی روند به جای نتیجه است یا «انجام دادن به جای به دست آوردن.» ما به پیشرفت یک دانشمند نگاه میکنیم و به او میگوییم «نابغه». انگار کاری که او انجام داده یک شبه اتفاق افتاده است. به غیر از مورد استثنایی مانند اینشتاین که در طول فقط یک سال کشفیات متعددی انجام داده بود، اکثر موفقیتهای علمی نتیجه سالها کار هستند که میشود آنها را به قدمهای کوچک تقسیم کرد. یک دانشجو به کتابی که استادش نوشته است با حیرت نگاه میکند و با خودش فکر میکند که: «من هرگز نمیتوانم چیزی به این خوبی بنویسم» و تصور میکند هوش فوقالعاده باعث ایجاد چنین کتاب بزرگی شده است نه سالها کار و مطالعه. همه اینها مقایسههای اشتباه هستند.
لازمه روندگرا بودن این است که از خودمان نپرسیم: «آیا من میتوانم این کار را بکنم؟» بلکه بپرسیم: «چطور میتوانم این کار را بکنم؟» لانگر میگوید این کار نه فقط باعث تقویت قوه تشخیص ما شده بلکه احساسمان را در مورد خودمان نیز بهتر میکند
شهود
شهود راه مهمی برای رسیدن به توجه است زیرا لازمه رسیدن به آن توجه نکردن به عادتها و انتظارات معمول است و اینکه سعی کنیم چیزی را امتحان کنیم که احتمالاً خلاف عقل و منطق است. بهترین دانشمندان، شهودی عمل میکنند و بسیاری از آنها سالها وقت میگذارند تا چیزی را که در یک لحظه از طریق حس شهود درک کردهاند از نظر علمی به اثبات برسانند.
نکته جالب در مورد توجه و شهود این است که برای داشتن هر دوشان به هیچ تلاشی نیاز نداریم. «هر دو اینها از طریق فرار کردن از تلاش زیاد و قاطعانه برای زندگی عادی حاصل میشوند.» شهود، اطلاعات ارزشمندی در مورد بقا و موفقیت به ما میدهد. نمیتوانیم توضیح بدهیم که از کجا میآید اما به قیمت از دست دادن یک چیز، شهود را نادیده میگیریم. فردی که توجه دارد به دنبال چیزی میرود که مفید است حتی اگر منطقی نباشد.
نکاتی چند :
به طور خلاصه میشود گفت توجه داشتن یعنی حفظ فردیتمان. اگر طرز فکرمان طوری باشد که همه منابع را محدود بدانیم، باعث میشود به جای تمرکز روی روند کار بر نتیجهها تمرکز کنیم و وقتی خود را با روش اشتباهی با دیگران مقایسه میکنیم چیزی بیشتر از روبات نخواهیم بود. یک انسان واقعی همیشه پذیرای چیزهای جدید است، مدام در حال دستهبندی مجدد معنای دانش و تجربه است و میتواند کارهای روزانهاش را از زاویه وسیعتری که آگاهانه انتخاب کرده است ببیند.
لانگر در کتابش ایدههایی را میآورد که در ادیان شرقی با ایدههای او هم صدا هستند مثل اعتقاد بودائیها به اینکه مدیتیشن لذت بردن از یک حالت ذهنی پر از توجه است که به «رفتار درست» منجر میشود. لانگر امیدوار است که توجه همین اثر را داشته باشد و بنابراین نه فقط برای فرد که برای سلامت جامعه نیز اشارات و مفاهیم مهمی داشته باشد. زیبایی توجه این است که کار نیست. در واقع توجه به این دلیل که به کنترل بیشتر فکر منجر میشود به قول لانگر «شادی بخش» است و به آرامی در مورد چیزهایی که ممکن هستند، در ما هیجان ایجاد میکند.
ممکن است ایدههای موجود در کتاب توجه، سخت به نظر برسند اما این کتاب برای مخاطبان عام نوشته شده و تعداد صفحاتش نیز زیاد نیست. شاید این کتاب از بسیاری از کتابهای خودیاری کم اهمیتتر باشد اما ایدههایی که در آن مطرح شدهاند در ذهن میمانند.
آلن لانگر
لانگر در سال ۱۹۷۰ میلادی از دانشگاه نیویورک مدرک لیسانس روانشناسی و در سال ۱۹۷۴ میلادی از دانشگاه پیل دکترا گرفت. او در سمت استادی دانشگاه هاروارد چندین اثر علمی و مقالههای بیشماری در مجلات نوشته است.
کتاب توجه محصول بیش از ۵۰ آزمایش است که عموماً در ارتباط با افراد سالخورده انجام شده است. این آزمایشات باعث شدند لانگر به این نتیجه برسد که مراقبتهایی که در خانههای سالمندان از افراد سالخورده میشود باعث کاهش استقلال و مسئولیتپذیری افراد پیر شده و به روند پیری سرعت میبخشد. این کتاب به ۱۳ زبان زنده دنیا ترجمه و ده بار تجدید چاپ شده است.
أثار دیگر لانگر عبارتاند از: سیاست شخصی (Personal politics) که در سال ۱۹۷۳ میلادی به همراه کارول دوئک آن را نوشت، روان شناسی کنترل (The Psychology of Control) (۱۹۸۳) و قدرت یادگیری با توجه (the Power of Mindful Learning) (۱۹۷۷میلادی). مطلبی که او در موردتوجه و بیتوجهی نوشته است در دایره المعارف روانشناسی موجود است. نگر در ماساچوست زندگی میکند.
جملات طلایی کتاب :
«توجه داشتن و بیتوجهی آن قدر عادی هستند که تعداد کمی از ما اهمیتشان را درک کرده یا از قدرتشان برای ایجاد تغییر در زندگیمان استفاده میکنیم. این کتاب در مورد بهایی است که در ازای بیتوجهی میپردازیم: یعنی بهای روانی و فیزیکی و مهمتر اینکه این کتاب در مورد فواید توجه است. این فواید شامل کنترل بیشتر روی زندگیمان، انتخابهای گستردهتر و تبدیل مسائل به ظاهر غیرممکن، به ممکن میشود.»
«وقتی با بیتوجهی عمل میکنیم یعنی روی دسته بندیهایی حساب میکنیم که در گذشته کشیده شدهاند به نظر میرسد که نقطه پایان پیشرفتمان دقیقاً مشخص است. در چنین زمانی مانند یک راکت هستیم که در مسیر از پیش تعیین شدهای حرکت میکند. وقتی با توجه هستیم همه گزینهها را برای انتخاب میبینیم و نقطههای پایانی جدیدی ایجاد میکنیم.»
چکیده:
عادتهای فکری موجب میشوند که زندگیمان یکنواخت شود. اگر کنترل فکرمان را در دست بگیریم میتوانیم زندگی را از نو تجربه کنیم.