خلاصه کتاب : اتکا به نفس
عنوان اصلی : SELF RELLANCE AND OTHER ESSAYS
نوشته : رالف والدو امرسون
کتاب اتکاء به نفس با حجم ۳۰ صفحه، کوچکترین کتابی است که من به شما معرفی میکنم. شاید بشود گفت که این کتاب عصاره همه کتابهای خودیاری است. اتکا به نفس یکی از کتابهایی است که در شکلگیری فردگرایی در جامعه آمریکا بسیار تأثیرگذار بوده است و بخشی از اساس فکری نویسندگان حوزه خودیاری را تشکیل میدهد.
نظرات امرسون به عنوان یکی از فیلسوفهای دانای غربی همچنان معتبر هستند و حتی میتوان ادعا کرد که حرفهای او هیچوقت به اندازه الآن طرفدار نداشتهاند. هر کسی بعد از خواندن این کتاب به این نتیجه خواهد رسید که بهترین نویسندهای که میتواند به او کمک کند تا به آرامش ناشی از اتکا به نفس برسد، امرسون است. به سختی میتوان فقط به چشم یک کتاب تاریخی به اتکا به نفس نگاه کرد. چون با مطالعه این کتاب در مسیر مسئولیتپذیری و خودآگاهی ناب قرار میگیرید، یعنی شرایطی که در آن فقط فرصتها و امکانات وجود دارند و از بهانهگیری خبری نیست.
پیام امرسون این است که موفقیت فقط از طریق اراده حاصل نمیشود بلکه انسان از راه آگاهی کامل از الگوها و جریانهای طبیعت و زمانه و هماهنگ شدن با آنها به بخشی از نیروی بیکران هستی تبدیل میشود. اصولی که او از آنها صحبت میکند، محدودکننده نیستند بلکه عکسالعملهای انسان محدود کنندهاند. انسان باید منعکس کننده کمال باشد، نه اینکه اجازه بدهد محدودیتهای فرهنگی به شخصیتش شکل بدهند. انسان متکی به خود باید بتواند زندگی کند و جهان را بهتر کند نه اینکه محصول فرهنگ و تفکرات دیگران باشد.
اشتیاق انسان برای شکوفا کردن تمام استعدادهایش طبیعی است، اما با خواندن حرفهای امرسون میفهمیم که این حق انسان است نه یک آرزوی دور از دسترس. امرسون نام فلسفهاش را ایده آلیسم گذاشته است اما آنطور که از نامش به نظر میرسد فلسفه امرسون غیرواقعی و مبهم نیست. گلدارد در کتاب رؤیای امرسون (The Vision of Emerson ) مینویسد: «اندیشههای امرسون پایدار و بادوام هستند.»
به اعتقاد امرسون اتکا به نفس موضوعی فراتر از تصور یک خانواده است که در کنار مرز کشور به تنهایی زندگی میکنند و برای تأمین مایحتاجشان فقط به خودشان متکی هستند. هر چند که او روی پای خود ایستادن و لذت بردن از زندگی را تحسین میکند اما مرز (جایی که آزادی و فرصت واقعی وجود دارد) از نظر امرسون ذهنیتی است که از معمولی بودن و دنبالهروی از دیگران پرهیز میکند.
منحصر به فرد و آزاد
امرسون هم مانند هنری دیوید تارو، دوست و شاگردش، اعتقاد داشت که تلاش برای اصلاح کردن دنیا قبل از اینکه موقعیت خودمان را در دنیا بدانیم و بشناسیم، کاری احمقانه و بینتیجه است. او میگوید:
«همه انسانها افتخار میکنند که کمکی به پیشرفت جامعه کردهاند، اما میبینیم که خودشان پیشرفت نکردهاند.»
اگر انسان نمیتوانست خودش را بشناسد و استعدادهایش را کشف کند هیچ فایدهای نداشت و جهل و نادانی فوراً باعث میشد انسان توسط جامعهای شکل بگیرد که برای زیباییها و آزادی انسانها اهمیتی قائل نیست.
این راهی است که اکثر ما در پیش میگیریم. یعنی خودمان را تسلیم برنامهای میکنیم که جامعه برایمان در نظر گرفته است و خوشحالیم که در قبال این تسلیم به موقعیت اجتماعی یا مادیات میرسیم. با اینکه ادعا میکنیم از بند محدودیتها خلاص شدهایم در واقع همرنگ جماعت میشویم و فقط تقلید میکنیم. و این خود یک محدودیت بزرگ است.
اما چرا انسان باید خودش را از این قید و بند رها کند؟ چرا باید این آرامش ظاهری را کنار بگذارد؟ درست مثل مورچه که نمیتواند لذت زندگی انسان را درک کند، انسانی که نتواند از دنیای کوچکی که برای خودش ساخته، رها شود نمیتواند بفهمد که چه چیزهایی را در زندگی از دست میدهد. انسان تمایل دارد که به موضوعاتی چون روابط جنسی، موفقیت شغلی، غذا خوردن و یا خرید کردن بپردازد و با فکر کردن به آنها بتواند احساس کند که زنده است. امرسون توانست این پوسته خارجی را کنار بزند و حقیقت درون انسان را ببیند. او فهمید که ثروت، آرامش و قدرت حقیقی از درون انسان سرچشمه میگیرد و تنها راه مقابله با بیتحرکی و تقلید، این است که خودمان باشیم و شیوه منحصر به فرد خودمان را در پیش بگیریم. در بخشهای مختلف کتاب اتکاء به نفس خواننده به این هدف دعوت میشود:
«ما فقط نیمی از تواناییهایمان را آشکار میکنیم و از بروز دادن آن بخش الهی که در وجود همه ما هست شرمنده میشویم.»
وقتی انسان بتواند این بخش الهی را آشکار کند، وابستگیاش به اجتماع و سایر انسانها از بین میرود و به دنبال جلب رضایت هیچکس نخواهد بود. انسانی که به این حالت برسد مثل مارتین لوتر کینگ میشود که گفت: این من هستم و فقط من میتوانم نقش الهی خودم را ایفا کنم، نه کس دیگر.»
وظیفه اصلی انسان به خانواده، شغل یا کشورش مربوط نمیشود بلکه همان کاری است که انسان را به سوی خودش دعوت میکند؛ طوری که فرد احساس میکند باید آن کار را انجام بدهد. اکثر اوقات چیزی که به اسم «وظیفه» انسان را به خودش مشغول میکند در واقع سرپوشی برای فرار او از قبول مسئولیت قدم گذاشتن در راه واقعی است. ما میتوانیم وظیفه اصلیمان را فراموش کنیم و به جایگاه اجتماعی و پول راضی شویم اما به هر حال یک روز مجدداً وظیفه اصلیمان به سراغمان میآید.
امرسون معتقد بود که خلاقیت مختص هنرمندان بزرگ و دانشمندان نیست. کارهای خلاقانهای که هر کسی انجام میدهد، یعنی کارهایی که تقلید از دیگران نیست، نشانه خلاقیت او هستند که باید آنها را پرورش بدهد و در تمام عرصههای زندگی از آن بهره بگیرد هر فرد فقط از طریق پیدا کردن و نشان دادن این خلاقیتها میتواند طبیعت واقعیاش را نشان بدهد. هم سویی با جامعه و تقلید از دیگران هیچ نتیجه واقعی برای انسان در پی ندارد.
وضوح و آگاهی
امرسون تحت تأثیر متون مذهبی قدیمی شرقی قرار داشت (اوپانیشاد، وداها و باگاوادگیتا) همه این کتابها بر اساس نظریه وحدت همه مخلوقات شکل گرفتهاند و اینکه زندگی پر از توهم و قید و بندهای غیرواقعی است که انسان را از ملحق شدن به آنچه که جاودانه و ثابت است محروم میکنند. آگاهی از افکارمان به ما کمک میکند تا از توهم و خودفریبی یعنی همان چیزی که جامعه به ما تحمیل میکند پرهیز کنیم. اتکاء به نفس یعنی اینکه انسان هر حرفی را نپذیرد و در برابر آن تسلیم نشود. امرسون با هنری دیوید تارو موافق بود که میگفت دانشگاه هاروارد که هر دوشان در آن درس خوانده بودند اصول زیادی را به آنها یاد داد اما ریشه هیچ یک از آن اصول را به آنها نیاموخت.
امرسون اعتقاد داشت آموزشهای مدرسه و دانشگاه نمیتوانند اصل وحدت را به انسانها یاد بدهند زیرا این آموزش دانشگاهی به تقسیمبندی دانش میپردازد و تقسیمبندی با وحدت مغایرت دارد. انسان میتواند از طریق مدیتیشن به آگاهی و دانش واقعی برسد زیرا مدیتیشن برای انسان فرصتی فراهم میکند تا دانش و حکمت را به طور یکپارچه دریافت کند. امرسون این نوع دانش را که از طریق مدیتیشن به دست میآید شهود درونی میداند و سایر دانشهایی را که انسان در جامعه کسب میکند آموزش مینامد. امرسون به ما میگوید که برای موفقیت فقط تکیه کردن بر عزم و ارادهمان کافی نیست بلکه باید از اصول واقعی زندگی آگاه شویم تا به موفقیت برسیم. از آنجایی که مدیتیشن، انسان را با نیروها و قوانین جهانی هماهنگ میکند باعث میشود که اعمال انسان خود به خود درست و موفقیتآمیز باشند.
گوهر درون
مردم هم عصر امرسون او را یک انسان فرزانه و حتی در حد یک پیامبر میدانستند که نسبت به سایر کسانی که تا آن زمان دیده بودند کمتر خطا کرده بود. اما امرسون هم مانند هر انسان دیگری امیدواری، جاهطلبی و شکست را تجربه کرده بود. تنها چیزی که باعث برجستگی او شد این بود که اعتقاد داشت انسان مجبور نیست نسبت به خوب و بد واکنش نشان بدهد. آخرین خطوط کتاب اتکا به نفس اینها هستند:
«یک پیروزی سیاسی، بهبود بیماریتان با بازگشت دوستتان از سفر ممکن است به شما احساس خوبی بدهد و فکر کنید که با وقوع این اتفاقات روزهای خوش زندگی فرا رسیده است. باور نکنید. هیچ عاملی جز خودتان، نمیتواند آرامش را برایتان به ارمغان بیاورد. هیچ عاملی جز رعایت اصول حقیقی زندگی، به شما آرامش نمیدهد.»
این جملات شرایط زندگی ما و اعتقاداتی است که در مورد خوشبختی داریم. امرسون معتقد است که احساس خوشبختی از درون انسان سرچشمه میگیرد. اسیر شرایط زندگی شدن در ذات انسان نیست. زیرا ما میتوانیم از این وابستگیها رها شویم.
رالف والدو امرسون نویسنده کتاب اتکا به نفس
امرسون در سال ۱۸۰۳ در بوستون به دنیا آمد. او دومین فرزند از هشت فرزند خانوادهاش بود. در ۱۴ سالگی وارد هاروارد شد و چهار سال بعد به عنوان یک دانشجوی متوسط فارغالتحصیل شد. مدتی به عنوان معلم در یک مدرسه کار کرد اما بعداً وارد دانشکده الهیات هاروارد شده و یک کشیش یونیتار شد (فرقهای که تثلیث را قبول ندارد «مترجم») سپس ازدواج کرد اما طولی نکشید که همسرش آلن در اثر بیماری سل درگذشت. پس از اینکه امرسون به خاطر مشاجرات عقیدتی از مقامش استعفا داد به اروپا رفت و با کارلایل، کولریج و ووردزورث ملاقات کرد.
در سال ۱۸۳۵ میلادی به آمریکا بازگشت و در کنکورد ساکن شد. در همان جا با لیدیا جکسون ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پنج فرزند بود. در سال ۱۸۳۶ میلادی کتاب طبیعت را منتشر کرد که بیان کننده فلسفه متعالیه بود. سایر کسانی که در این زمینه فعالیت میکردند هنری دیوید تارو، مارگارت فولر، آموس برونسون، الکات، الیزابت پیبودی، و جونز وری بودند. در طول دو سال بعد، امرسون در دانشگاه هاروارد سخنرانیهای بحثبرانگیزی کرد که اولین سخنرانیاش در مورد استقلال فکری آمریکا از اروپا بود و دومین سخنرانیاش که باعث خشم کلیسا و همه مؤسسات مذهبی شد دعوت به استقلال عقیدتی بود.
او در سال های ۱۸۴۱ میلادی و ۱۸۴۴ میلادی امرسون دو مجموعه مقالات منتشر کرد که شامل اتکا به نفس، قوانین معنوی (Spiritual Laws) و جبران و تجربه (Compensation and Experience) بودند. در دهه های ۱۸۵۰ میلادی و ۱۸۶۰ میلادی نیز انسان نمونه ( (Representative Man)، آثار انگلیسی (English Traits) و اداره زندگی (The Conduct of Life) را منتشر کرد. امرسون ۱۰ سال قبل از مرگش در سال ۱۸۸۲ میلادی، سخنرانی و نویسندگی را کنار گذاشت.
جملات طلایی کتاب :
«خودتان باشید و هیچوقت از کس تقلید نکنید. میتوانید استعدادهای درونتان را هر لحظه که بخواهید نشان دهید زیرا یک عمر با شما بوده و تقویت شدهاند اما اگر بخواهید از کسی تقلید کنید اینطور نخواهد بود زیرا اطلاعاتتان از استعداد دیگران سطحی است. کاری را که هر انسانی به بهترین شکل میتواند انجام بدهد خداوند به او آموخته. کدام استادی میتوانست به فرانکلین، واشینگتن، بیکن و نیوتون آن استعدادها را بدهد؟ هیچ کس جز خداوند. اگر کاری را که دوست دارید، انجام بدهید خواهید دید برای موفقیت لازم نیست خیلی انتظار بکشید.»
«انسانها در آغوش حجم بیپایان شعور کیهانی هستند. به همین دلیل حقیقت را از شعور کیهانی دریافت میکنند و به ابزاری تبدیل میشوند که شعور کیهانی از طریقشان کارهایش را به انجام میرساند. وقتی انسانها عدالت و حقیقت را درک میکنند در واقع کاری نمیکنند بلکه فقط مسیری هستند که از طریق آنها حقیقت و عدالت به اجرا درمیآیند.»
«جامعه مثل یک شرکت سهامی است که همه اعضای آن با هم توافق میکنند تا برای تأمین روزی همه سهامداران، آزادی و فرهنگ مصرفکنندگان فدا شود. همرنگ جماعت شدن یک فضیلت محسوب میشود اما اتکا به نفس، منفور است. جامعه به واقعیت و سازندگان علاقهای ندارد و فقط به نام هاو رسمها توجه میکند. کسی که میخواهد انسان باشد نباید همرنگ جماعت شود.»
چکیده:
تحت هر شرایطی خودتان باشید.