خلاصه کتاب : کیمیاگر
عنوان اصلی : THE ALCHEMIST
نوشته : پائولو کوئلیو
اکثر آثاری که درباره خودیاری هستند انسان را به دنبال کردن سرنوشتش تشویق میکنند. آرزوهای انسان مانند صدای آرامی در درونش هستند که همواره با انسان حرف کرد. به همین دلیل به راحتی میشود این صدای آرام را فراموش کرد. چه کسی دوست دارد آسایش، روال عادی زندگی، امنیت و روابط فعلیاش را به خطر بیندازد و به دنبال رضایی برود که از نظر دیگران بیشتر شبیه یک سراب است؟ برای انجام چنین کاری شجاعت لازم است. نسخههای این کتاب کوئلیو که در اثر استفاده زیاد، تاخورده و لکهدار شدهاند به همراه همیشگی افرادی تبدیلشده است که باید تصمیمات شجاعانهای در زندگی بگیرند تا بتوانند به اهداف بزرگشان وفادار بمانند.
سانتیاگو یک چوپان است که به گلهاش علاقه زیادی دارد. هر چند که میداند گوسفندان طبیعت محدودی دارند و فقط به دنبال آب و غذا هستند و هیچوقت سرشان را کمی بالاتر نمیگیرند تا سرسبزی طبیعت یا لحظه زیبای غروب آفتاب را تماشا و تحسین کنند. والدین سانتیاگو همواره برای داشتن عادیترین چیزها در زندگی سخت تلاش کردهاند و به همین دلیل آرزوهایشان را فراموش کردهاند. آنها در شهر زیبای آندولس زندگی میکنند، مکانی که توریستهای زیادی را به خاطر دهکدههای زیبا و تپههای سرسبزش جذب میکند اما برای خانواده سانتیاگو هیچ جذابیتی ندارد.
اما سانتیاگو سواد خواندن دارد و میخواهد به نقاط مختلف دنیا سفر کند. یک روز که برای فروش تعدادی از گوسفندانش به شهر رفته بود با یک زن و مرد کولی مواجه شد. آنها کمی با هم حرف زدند و در خلال این صحبتها، زن و مرد کولی به سانتیاگو گفتند که همیشه به دنبال سرنوشت خودش باشد و محل زندگیاش را ترک کند. زن کولی به او گفت که به دیدن اهرام مصر برود تا یک گنج بزرگ را در آنجا پیدا کند.
سانتیاگو با اشتیاق فراوان حرف آنها را پذیرفت. او گلهاش را فروخت و سفرش را از طریق دریا آغاز کرد. همانطور که انتظار میرفت در همان ابتدای کار دردسر به سراغ سانتیاگو آمد و در شهر تنجه (واقع در شمال مراکش) دزد تمام پول سانتیاگو را دزدید. این همه تلاش و آمادگی برای یک سفر کوتاه!! اما سانتیاگو کنترل خودش را از دست نداد زیرا احساس امنیت میکرد. احساس امنیت از اینکه در مسیر صحیح قرار دارد. از آن به بعد زندگی متفاوتی را شروع کرد که هر روزش همراه با تجربیات جدید و جالب بود. سانتیاگو همیشه جملهای را که قبل از آغاز سفرش در بازار شنیده بود به خودش یادآوری میکرد:
«وقتی چیزی را میخواهی همه دنیا به تو کمک میکنند تا به خواستهات برسی.»
این عقیده واقعاً تأثیر معجزهآسایی دارد و برای کسانی که تصمیم بزرگ و مهمی میگیرند دلگرمی بزرگی محسوب میشود. اما آیا این جمله فقط یک امیدواری است که هیچ پایه و اساسی ندارد؟ اگر به مقدار انرژیای فکر کنید که برای رسیدن به هدفتان به کار میبرید، این جمله درست است. این عبارت که «هستی به تو کمک میکند تا به خواستهات برسی» در واقع انعکاس تصمیم و اراده شماست. وقتی کتاب کیمیاگر را میخوانیم، همواره مفهوم این جمله گوته به ما یادآوری میشود که: «هر کاری را که میتوانید انجام بدهید، یا آرزو دارید که انجام بدهید، آغاز کنید. شجاعتی که برای آغاز کردن کار به خرج میدهید برایتان نبوغ، قدرت و شگفتی به همراه میآورد.»
کتاب کیمیاگر این حقیقت را که رفتن به دنبال آرزوها هزینههایی برای انسان در پی دارد، انکار نمیکند. اما همانطور که خود کوئلیو در مصاحبههایش گفته است، نرفتن به دنبال آرزوها هم برای انسان هزینههایی به همراه دارد. کوئلیو میگوید با مقدار معینی پول، هم میتوانید کتی بخرید که اصلاً برایتان مناسب نیست و با شما تناسب ندارد و هم میذتوانید کتی بخرید که برایتان مناسب است. یعنی هزینه خرید یک جنس خوب و یک جنس بد میتواند برابر باشد. مشکلات همیشه وجود دارند اما بهتر است انسان مشکلاتی را تجربه کند که در جهت خواستههایش هستند. در غیر این صورت مشکلات زندگی به صورت یک زنجیره ناراحتکننده در میآیند. کسانی که به دنبال آرزوهایشان میروند مسئولیت بسیار مهمی دارند: این که آزادیشان را حفظ کنند. این کار هیچ هزینهای ندارد اما به مقداری آگاهی نیاز دارد که معمولاً از آن بهرهمند نیستیم.
پیرمردی که سانتیاگو در میدان شهر میبیند به او توصیه میکند که «این دروغ بزرگ» را باور نکند که «انسان نمیتواند سرنوشت خودش را تعیین کند.» پیرمرد معتقد است انسان میتواند سرنوشتش را تعیین کند اما برای این کار باید بتواند نشانههای سرنوشتش را بخواند. برای اینکه بتواند نشانههای سرنوشتش را بخواند باید جهان را یکپارچه و واحد ببیند. میتوان دنیا را مثل یک کتاب مطالعه کرد و شناخت. اما اگر به چیزهایی که داریم راضی باشیم و در زندگی اهل ریسک نباشیم، نمیتوانیم دنیا را آنطور که هست بشناسیم.
عشق
ویژگی برجسته کیمیاگر، وجود یک داستان عاشقانه در این کتاب است که مرکزی بودن عشق را در زندگی تکذیب میکند. هر انسان سرنوشتی دارد که جدا از سرنوشت انسانهای دیگر است. سرنوشت شما کاری است که باید انجام بدهید حتی اگر از آن مقدار عشق و پولی که خواهانش هستید برخوردار باشید. گنجی که سانتیاگو به دنبالش بود سمبل سرنوشت یا آرزوهای شخصیاش است، اما وقتی سانتیاگو در یک روستای بیابانی زن آرزوهایش را میبیند با کمال میل چیزی را که به دنبالش بود رها میکند تا به عشق برسد. اما وقتی در همان بیابان یک کیمیاگر را ملاقات میکند، کیمیاگر به او میگوید عشق دختر موردعلاقهاش به او فقط زمانی ثابت میشود که به سانتیاگو در رسیدن به گنج مورد نظرش کمک کند.
داستان سانتیاگو بر اساس تقابل بین عشق و آرزوهای شخصی شکل میگیرد. بیشتر انسانها رابطه عاشقانه را در زندگی به عنوان معنای واقعی زندگی میپذیرند اما از طرفی گرفتاری انسان در زندگی عاشقانه ممکن است ارتباط او را با دنیای اطرافش قطع کند. به هر حال به احساسات هم باید توجه کرد. کوئلیو میگوید اگر به دنبال رؤیاهایتان بروید عشق را نیز پیدا خواهید کرد؛ حتی بیشتر از آنچه که بتوانید تصورش را بکنید:
«انسان وقتی به دنبال آرزوهایش میرود هرگز ضرر نمیکند. چون هر لحظه از زندگی که صرف جستجوی آرزوها میشود، در واقع روبرو شدن با خدا و جاودانگی است.»
عشق، مهم است اما وظیفه انسان نیست؛ وظیفه و مأموریت انسان جستجوی آرزوهایش است. فقط در صورتی که برای رسیدن به آرزوهایمان تلاش کنیم، با واقعیت زندگی و هستی آشنا میشویم؛ یعنی دانشی که تنهایی انسان را از بین میبرد و به او قدرت میدهد.
درباره پائولو کوئلیو :
پائولو کوئلیو در یک خانواده متوسط در ریو دو ژانیرو واقع در برزیل به دنیا آمد. پدرش دوست داشت پائولو راه او را ادامه دهد و مهندس شود، اما وقتی او گفت که دوست دارد نویسنده شود، به مدت سه سال نهادهای فکری مختلف را تجربه کرد. مدتی هیپی شد و در ایتالیا به عضویت یک فرقه در آمد. مدتی بعد از اینکه برای یک گروه موسیقی راک ترانههای منحرف میسرود، پلیس برزیل به این اتهام او را شکنجه کرد.
کوئلیو یکی از نویسندگان کتابهای پرفروش دنیاست. کیمیاگر که بر اساس داستانی از هزار و یک شب نوشته شده است بیش از ۲۰ میلیون نسخه فروش داشته است. (اولین ناشری که این کتاب را با تیراژ ۱۰۰۰ نسخه چاپ کرد، به بهانه کمفروش بودن از چاپ مجددش منصرف شد اما کوئلیو توانست با ناشر دیگری برای چاپ کتاب به توافق برسد.)
کوئلیو یک مسیحی کاتولیک است و علاقه خاصی به زیارتهای مذهبی دارد. و شهر سانتیاگودی کامپوستلا واقع در اسپانیا از این لحاظ فضای مناسبی محسوب میشود زیرا دو کتاب کوئیلیو با نامهای زیارت (The Pilgrimmage) و خاطرات یک مغ در این مکان اتفاق افتادهاند. سایر آثار کوئیلیو عبارتند از: ندیمههای اودین، کنار رود پیدرا نشستم و گریه کردم و ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد. پائولو کوئیلیو به همراه همسرش کریستینا، که یک نقاش است، در ریو دو ژانیرو زندگی میکند.او این کتاب را در سال 1993 میلادی منتشر کرد.
جملات طلایی کتاب:
«او زبانهای لاتین و اسپانیایی را بلد بود و در رشته الهیات مطالعه میکرد. اما از زمانی که کودک بود دوست داشت دنیا را ببیند و این آرزو خیلی بیشتر از شناخت خدا و آگاهی از گناهان بشر برایش ارزش داشت. یک روز بعدازظهر که به دیدن خانوادهاش رفته بود، جسارت به خرج داد و به پدرش گفت که دوست ندارد کشیش بشود بلکه میخواهد به همه جای دنیا سفر کند.» این نیرو ظاهراً منفی به نظر میرسد، اما در واقع به شما نشان میدهد که چطور به آرزوهایتان برسید. این نیرو روح و اراده شما را تقویت میکند، چون در هستی یک قانون بسیار مهم وجود دارد: هر که هستید و هر کاری که انجام میدهید، هر وقت چیزی را واقعاً و از ته دل میخواهید به این خاطر است که هستی تصمیم گرفته است شما آن کار را انجام بدهید. در واقع این کار، وظیفه و مأموریت شما در زمین است. حتی اگر این تصمیم، سفر به دور دنیا با ازدواج با دختر یک تاجر پارچه باشد.»
چکیده:
انسان خیلی راحت آرزوهایش را رها میکند، در حالی که هستی همیشه آماده است که به انسان کمک کند تا به آرزوهایش برسد.