خلاصه کتاب : تسلای فلسفه
عنوان اصلی:THE CONSOLATION OF PHILOSOPHY
نوشته: آنیسیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس
بوئتیوس یکی از بزرگترین روشنفکران زمانش بوده و کتاب تسلای فلسفه نیز اثری فراتر از نوشته های معمولی است. این کتاب برای سنین مختلف قابل درک است و از طریق پند و اندرز، تسلی دادن و الهام بخشیدن به انسان، تلاش می کند تا رابطه مستقیمی با خواننده ایجاد کند. بررسی موضوع حق انتخاب انسان در زندگی، ممکن است سنگین به نظر 2 برسد، اما دانستن این موضوع برای خودشناسی، ضروری و اساسی است. آزادی ذهن، حتى اگر جسم آزاد نباشد، برای رسیدن به بلوغ و آگاهی لازم است، همان طور که جسم بوئتیوس و در زندان بود، اما چون ذهنش آزاد شد توانست این حقیقت را درک کند. کتاب تسلای فلسفه یکی از بهترین آثاری است که به بحث و بررسی اساس خوشبختی و شادی انسان می پردازد. خواندن این کتاب حتما برایتان مفید خواهد بود.
تعیین موقعیت کتاب تسلای فلسفه در میان کتابهای خودیاری کار سختی است. هر چند بوئتیوس در حال حاضر چندان معروف نیست اما کتابش برای مدتی بیش از هزار سال، دومین کتاب مهم مسیحیت پس از انجیل بوده است.
زندگی بوئتیوس بسیار عجیب است. نام کامل او آنیسیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس است. او در اواخر حکمرانی امپراطوری روم در یک خانواده اشرافی به دنیا آمد. سپس توسط دولتمردی به نام سیماخوس به فرزندخواندگی پذیرفته شد و بعدها با دختر این دولتمرد ازدواج کرد. برای اینکه آماده در دست گرفتن قدرت شود، از بهترین تحصیلات برخوردار شد و در اواخر دهه بیست سالگیاش به مقام دادرس کل امپراطوری روم رسید. بوئتیوس، هم یکی از ارکان تأثیرگذار مجلس سنا در امپراطوری روم و هم یک دانشمند بزرگ بود. او توانست با ترجمه و تفسیر آثار ارسطو، اصول کلاسیک فلسفه را تا قرون وسطی زنده نگه دارد. او قصد داشت همه آثار ارسطو و افلاطون را ترجمه کرده و سپس عقاید آنها را با یکدیگر تلفیق کرده و در قالب یک اثر ارائه کند که متأسفانه نتوانست این کار را به اتمام برساند چون در دورهای پر از آشوب و جنجال زندگی میکرد.
امپراطوری روم به یک منطقه وسیع و مسیحی نشین تبدیلشده بود که از یک طرف به قسطنطنیه (استانبول فعلی) و از سوی دیگر به شهر راونا (واقع در شمال ایتالیا) میرسید. در این زمان هرچند که حاکم ایتالیا بیشتر رسمها و آیینهای قدیمی رومی را پذیرفته بود، اما به هر حال دیگر یک رومی نبود. حاکم ایتالیا یک بربر به نام آستروگوت تئودوریک بود. او بوئتیوس را به سمت ریاست ادارات دولتی منصوب کرد، مقامی که در واقع رابط بین دولت و مجلس سنا بود. به هر حال پس از مدتی با یک دسیسه اداری، تئودوریک دستور داد بوئتیوس را به جرم خیانت دستگیر کنند. هر چند که معلوم شد او بیگناه است، اما محکوم به مرگ با شکنجه شد.
زندگی بوئتیوس که تا مدتی قبل بهترین شرایط ممکن را داشت، دیگر نابود شده بود. فلسفهای که بوئتیوس عاشقانه دوست داشت چطور میتوانست در این شرایط به او کمک کند؟ شرایط بسیار بدی که بوئتیوس در آن گرفتار شده بود او را وادار کرد که جوابان. سؤال را پیدا کند. او در بند محکومان به مرگ کتاب تسلای فلسفه را نوشت.
چرخ سرنوشت
داستان کتاب دلگرمی فلسفه از جایی آغاز میشود که یک زندانی غمگین (که خود بوئتیوس است) در سلول خود به صورت خیالی با فلسفه ملاقات میکند. فلسفه که میداند این زندانی از بیعدالتی که به او شده ناراحت است، شروع به ارائه استدلالهایی میکند که بر اساس آنها زندانی نباید بخت و اقبالش را سرزنش کند.
اقبال هر وقت که خودش بخواهد میآید و میرود و به انتخاب انسانها کاری ندارد بنابراین نباید به آن متکی شد. زندانی، خوشبختی را به موقعیت اجتماعی، ثروت و اعتماد به نفس ربط میدهد اما فلسفه معتقد است که این چیزها خوشبختی واقعی نیستند، چون باعث شدهاند که او سر از زندان درآورد. اگر انسان به بخت و اقبال متکی شود باید بداند شادی که بخت و اقبال به انسان بدهد، یک روز از دست میرود. درست مثل فصلهای سال که میآیند و میروند. بوئتیوس به خاطر ناراحتی و عصبانیت، نظم و قانون دنیا را فراموش کرده بود.
اما سؤال این است که واقعاً نظم و قانونی که دنیا بر اساس آن عمل میکند چیست و چگونه است؟ فلسفه سعی میکند با بیان استدلال، زندانی را متقاعد کند که بهترین چیزی که انسان باید در طول زندگی به دنبال آن باشد، خداست. در عین حال همه آنچه که غیر از خداست و انسان به دنبال آنها است، مثل شهرت، ثروت و قدرت، خوشبختی واقعی نیستند. خدا، برخلاف بخت و اقبال تغییر نمیکند و انسان با نگاه عمیق به درونش، میتواند خدا را بشناسد. انسانی که به دنبال شناختن خداست، خودش را نیز میشناسد.
زندانی که تا اینجای داستان هنوز هم کمی ناراحت و غمگین است به فلسفه گله میکند و میگوید بدها اغلب اوقات بر خوبها پیروز میشوند. فلسفه میگوید اگر بدها بتوانند به مقصدشان برسند، تازه به مرتبه حیوانی میرسند. اما اگر خوبها در رسیدن به هدف متعالیشان موفق شوند به مرتبهای فراتر از انسانیت میرسند که به خدا نزدیکتر است. بنابراین بدها هیچوقت نمیتوانند متعالی شوند چون موفقیت بدها آنها را به جایی نمیرساند. اما اگر خوبها موفق شوند، متعالی میشوند و به مرتبه بالاتر میروند.
سرنوشت و خواست الهی
کتاب تسلای فلسفه به سراغ سؤال مهمتری هم میرود که همان موضوع خواست خدا در مقابل حق انتخاب و اختیار است. زندانی میگوید: «اگر خواست خدا همهچیز را به بهترین شکل ممکن نظم میدهد، پس انسان چطور میتواند حق انتخاب و اختیار داشته باشد؟» فلسفه در جواب این سؤال توضیح میدهد که خدا در زمان حال، آیندهی انسان را میبیند و میداند که در اثر یک انتخاب چه اتفاقاتی برای انسان خواهد افتاد. اما با این حال دخالتی در انتخاب انسان نمیکند، مگر این که خود انسان در هنگام انتخاب از خداوند کمک و راهنمایی بخواهد.
زندانی میفهمد در حالی که خواست خدا بدون هیچ دردسری هستی و هر آنچه را که در آن است سازماندهی میکنند سرنوشت، مسیر انسانها را در همان جهتی که گام برمیدارند شکل میدهد. کسانی که به خدا نزدیکترند با هماهنگی بیشتری نسبت به خواست خدا زندگی میکنند و خواست خدا به آنها کمک میکند تا به هدفهایشان برسند. اما کسانی که ارتباط نزدیکی با خدا ندارند و فکر میکنند همهچیز به خودشان بستگی دارد، کنترل کمتری روی سرنوشتشان دارند. کسانی که برای شنیدن صدای درونشان سکوت میکنند میتوانند درک درستی از خواست الهی داشته باشند. اما کسانی که فقط بینظمی و هرجومرج را میبینند فقط با سختیهای سرنوشت روبرو میشوند.
معنای رنج انسان
فلسفه سعی می کند به بوئتیوس نشان بدهد که هیچ کس بهتر از خود او یعنی کسی که از لذت ثروت، قدرت، شهرت و همه مزایای اشراف زادگی برخوردار بوده است نمی تواند درباره ارزش نهایی مادیات خوب فکر کند. با درک این نکته، بوئتیوس متوجه می شود که هیچ یک از این ها نتوانستند در مقابل اتفاقی که برایش افتاد از او محافظت کنند. بوئتیوس در آخرین روزهایی که به عنوان یک «زندانی» کتاب می نوشت تمام زندگی اش را در ذهن مرور کرد. و با این یادآوری فهمید که همه چیزهایی که در طول عمرش کسب کرد، به اندازه شناختی که در زندان از خودش کسب کرد ارزش نداشته اند.
او فهمید که زندگی اش را به کسب قدرت گذرانده است. در طول یک سالی که در زندان بود این قدرت طلبی را با درک یگانگی هستی جایگزین کرد و از یک سیاستمدار به یک انسان عاقل و آگاه تبدیل شد. وقتی فلسفه او را این چنین تسکین داد، مرگ برایش قابل تحمل شد.
تأثیر این کتاب
کتاب تسلای فلسفه الهامبخش دانته (مؤلف کمدی الهی)، جفری شوسر (شاعر و داستانسرای انگلیسی) و توماس آکویناس (فیلسوف ایتالیایی) بوده است. ضمناً توسط شاه آلفرد (قرن نهم) و الیزابت اول (قرن شانزدهم) به انگلیسی ترجمهشده است. در کل این کتاب باعث تقویت پارسایی و خودشناسی انسانها شد، پدیدهای که ما آن را به قرون وسطی ارتباط میدهیم.
اشتیاق بوئتیوس برای تأثیرگذاری کتاب در قشر وسیعی از جامعه، از سبک نگارش او مشخص میشود. او از نظم و نثر در کنار هم استفاده کرده است که درگذشته به عنوان سبکی برای نوشتن داستانهای سبک و طنزآمیز استفاده میشد. او در این کتاب سعی میکند خواننده را با ترکیبی از شادی و تسلا بخشی، به پذیرش استدلالهایش تشویق کند.
جملات طلایی :
«با دقت به وسعت و عظمت هستی نگاه کنید و با شناخت این بزرگی، دیگر برای چیزهای کوچک و بیهوده ارزش قائل نشوید.» «نداشتن شناخت از خود در سایر جانداران امری طبیعی است، اما این موضوع برای انسان یک اشکال اخلاقی محسوب میشود.»
«هر چند ممکن است زندگی برای شما و به دلیل اینکه نمیتوانید نظم موجود را درک کنید فانی و آشفته به نظر برسد، اما در واقع هر یک از اتفاقاتی که برایتان میافتند الگوی خاص خودشان را دارند و از نظم خاصی پیروی میکنند که در نهایت آنها را به سمت خوبیها هدایت میکند.»
او ادامه داد: «به این دلیل است که انسان عاقل نباید از سختیها رنجیده شود، همانطور که یک جنگجوی دلاور وقتی صدای همهمه نبرد را میشنود نمیترسد. این شرایط سخت برای هر دو اینها فرصتی برای پیشرفت است. برای جنگجوی دلاور فرصتی برای کسب شهرت و برای انسان عاقل فرصتی برای افزودن به خرد و داناییاش.»
چکیده:
مهم نیست چه اتفاقی برای انسان میافتد، او همیشه حق انتخاب دارد.