مهمان من باش

 

 

خلاصه کتاب : مهمان من باش

 نوشته : کنراد هیلتون

عنوان اصلی کتاب : BE MY GUEST

 

 این روزها کنراد هیلتون یک شخصیت تاریخی است که برای اکثر مردم در مقایسه با نوه مشهورش، پاریس، مبهم است. در واقع، چقدر آسان است فراموش کنیم که سعادت ما اغلب به کار سخت و بینش والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ ما بستگی دارد. زندگی‌نامه هیلتون نیز کمتر از آنچه که باید تجلیل می‌شود. اکثر مردم در طول اقامت در هتل هیلتون با آن در کشوی کنار تخت خود مواجه می‌شوند. با این حال، این یکی از جذاب‌تر از صدها داستان تجاری «چگونه این کار را کردم» است که در کنار عناوینی مانند ساخت آمریکا سام والتون از آن لذت برد و برخلاف اکثر کتاب‌های این نوع، هیلتون آن را خودش نوشته است. مهمان من باش پنجره‌ای جذاب به زندگی یک خانواده آمریکایی مرزنشین در اواخر قرن بیستم و داستانی گیرا از ایجاد یکی از بزرگ‌ترین کسب‌وکارهای جهان، در زمانی که هتل‌های زنجیره‌ای مارک‌دار کم بودند. این کتاب همچنین یک کتاب انگیزشی عالی در مورد اهمیت ایمان به ایده شما و تفکر بزرگ است.

 

 

کنراد جوان

کنراد هیلتون در روز کریسمس سال 1887 میلادی به دنیا آمد. پدرش گاس یک مهاجر نروژی بود که زندگی خود را از فروش لوازم به مردانی که در بلوک‌های پشتی نیومکزیکو کار می‌کردند، تأمین می‌کرد. او در نهایت از فروشگاه خود در شهر کوچک سن آنتونیو (نه شهر تگزاس) به اندازه کافی پول به دست آورد تا خانواده بتواند مرزهای غبارآلود جنوب غربی را پشت سر بگذارد. آنها به لانگ بیچ، کالیفرنیا نقل‌مکان کردند، جایی که امید می‌رفت خانم هیلتون بتواند از زندگی راحت‌تری برخوردار باشد. اما با سقوط مالی در سال 1907 میلادی، گاس هیلتون گرفتار سهام زیادی شد که کسی نمی‌خرید. خانواده با اکراه به نیومکزیکو بازگشتند و به دارایی‌های خود نگاهی جدی انداختند. اینها عبارت‌اند از: یک خانه خشتی بسیار بزرگ در کنار یک خط راه‌آهن اصلی. آشپزی عالی خانم هیلتون؛ و با چندین کودک، دست‌های کمک‌کننده فراوان. خانواده هیلتون تصمیم گرفتند خانه خود را به هتل تبدیل کنند. با اتاق و همه وعده‌های غذایی فقط 2.50 دلار در روز، کسب و کار به خوبی انجام شد. کنراد در 23 سالگی به مدت 11 سال نزد پدرش کار می‌کرد. او سرانجام شریک تجاری شد، اما او مشتاق بود تا کاری را به تنهایی انجام دهد. او که علاقه خاصی به تجارت یا هتل نداشت، برای مجلس ایالتی در سانته فه کاندید شد، اما رویای او داشتن یک بانک زنجیره‌ای بود. در سن 26 سالگی، او به اندازه کافی پول جمع کرده بود تا کار خود را راه‌اندازی کند. با این حال، جنگ جهانی اول مداخله کرد و در سال 1917 میلادی به خدمت سربازی رفت. او بیشتر خدمت خود را در فرانسه گذراند، اما زمانی که در ایالات متحده مشغول به کار بود، خبر مرگ پدرش در یک تصادف رانندگی را دریافت کرد. با بازگشت به نیومکزیکو، شهر زادگاه او اکنون به نظر می‌رسد «شهر اسباب‌بازی از خشت و چوب احاطه شده توسط خلأ»

 

 

به دنبال فرصت‌ها هستند

هیلتون در اوایل سی سالگی، و مجبور به سر و سامان دادن به امور مالی پدرش بود، حسابی را در نظر گرفت. او 5011 دلار پس‌انداز وایده‌های بزرگ» داشت، اما مطمئن نبود چه کند. یکی از دوستان پدرش به او توصیه‌هایی کرد: «اگر می‌خواهی کشتی‌های بزرگی را به آب انداخته، باید به جایی بروی که آب عمیق است.» بنابراین او به آلبوکرکی رفت که در آن زمان تنها یک شهر 15000 نفری بود؛ اما در مقایسه با جایی که از آنجا آمده بود، کاملاً جهانی بود. او به دنبال رویای خود برای داشتن یک بانکزنجیره‌ای ادامه داد، اما فقط با دیوارهای آجری روبرو شد. مردی در حال مرگ، یکی دیگر از دوستان پدرش، به او دستور داد که به تگزاس برود و گفت: «در آنجا ثروت خود را به دست خواهی آورد.» بنابراین در سال 1920 میلادی که اکنون 33 سال دارد، هیلتون به سیسکو نقل مکان کرد و در آنجا به اطراف نگاه کرد تا یک بانک کوچک بخرد. باز هم به جایی نرسید و یک روز که از تلاش‌هایش خسته شده بود، وارد یک هتل کوچک و بسیار شلوغ شد تا اتاقی برای شب پیدا کند. به ذهنش رسید که این هتل شلوغ و فرسوده، موبلی، ممکن است پیشنهادی بهتر از داشتن یک بانک باشد. با مالکی که با وجود گردش مالی خوب و حواشی ناامیدش از فروشش ناامید بود صحبت کرد: این شهر دیوانه‌ای از احتمال ثروت‌های نفتی بود و مالک نیز می‌خواست ثروت خود را از نفت به دست آورد. موبلی اولین نفر از چندین «مزد قدیمی» بود که هیلتون می‌خرید - املاک فرسوده، اما کتاب‌هایش خوب بودند و جای پتانسیل داشت. هیلتون اکنون می‌خواست صاحب هتل‌های زنجیره‌ای در تگزاس شود. او یکی خرید، والدورف (نه والدورف آستوریا معروف) در مرکز شهر دالاس. مجموعه‌ای از کتاب‌های نویسنده الهام‌بخش البرت هابارد، سفرهای کوچک به خانه ‌های بزرگ، در کتابخانه مدیر گنجانده شده است. اگرچه ایده هیلتون در مورد آنچه ممکن است امکان پذیر بود، از طریق داستان های سرمایه داران و کارآفرینانی مانند مایر روچیلد، اندرو کارنگی، استفن ژیرارد، پیتر کوپر، به علاوه دولت مردان، هنرمندان، دانشمندان و فیلسوفان بزرگ رشد کرد. او چندین سال این هتل‌های فرسوده را اداره می‌کرد، اما اکنون چیزی بیشتر می‌خواست: هتل «هیلتون» خودش. هتل هیلتون، دالاس، پروژه ای بسیار بزرگتر از هر کاری بود که او قبلا انجام داده بود. او مجبور شد برای جمع آوری یک میلیون دلار با زمان رقابت کند و در سال 1924 میلادی در سایت شکست خورد. پس از دو بار تمام شدن پول، سرانجام در اوت 1925 میلادی هتل افتتاح شد.

 

 

زمان خوب و بد

هیلتون با اعتماد به نفس بالا ازدواج کرد و دو فرزند به نام‌های نیک و بارون داشت. در زمان تولد 41 سالگی او 9 هتل از جمله ال پاسو هیلتون جدید داشت. در پاییز 1929 میلادی افتتاح شد و با هزینه‌های گزاف ساخته شد، به نظر می‌رسید تاج یک امپراتوری در حال رشد باشد. با این حال، همان‌طور که هیلتون با تأسف ثبت می‌کند، «نوزده روز بعد بازار سهام سقوط کردم» با نگاهی به گذشته، هیلتون شگفت‌زده می‌شود که چگونه سال‌های عذاب‌آور رکود را پشت سر گذاشته است. خیلی وقت‌ها به نظر می‌رسید که او در شرف ورشکستگی است، اما بعداً «چیزی اتفاق افتاد» (یک دوست خانوادگی یا آشنای تجاری در آخرین لحظه وارد عمل می‌شد تا سرمایه‌ای را ارائه کند) که او را قادر می‌سازد به راه خود ادامه دهد. او با تأمل در مذهب کاتولیک خود خاطرنشان می‌کند که در این سال‌ها به نظر می‌رسید که این «تنها امنیت لبه‌دار گناه» او بود. در این میان، زمان، انرژی و سفر مستمری که برای سرپا نگه‌داشتن همه چیز لازم بود، به معنای دوری از همسر و خانواده‌اش نیز بود و به قیمت ازدواج او تمام شد.

 

 

 موفقیت آهسته پخته

این کتاب یک واقعیت شگفت‌انگیز را آشکار می‌کند: با وجود اینکه هیلتون بعدها به عنوان مؤسس یک هتل زنجیره‌ای بین‌المللی شناخته شد، قبل از خرید هتلی در ایالتی خارج از تگزاس تقریباً 50 سال داشت. پس از به دست آوردن سر فرانسیس دریک، سانفرانسیسکو، هتل مورد علاقه استیونز در شیکاگو را خریداری کرد، بزرگ‌ترین هتل در آن زمان در جهان، با 3000 اتاق. پس از آن در صنعت هتلداری کمتر شناخته شده بود، فروش او شش سال طول کشید تا مذاکره کند. هیلتون در مورد چالش‌های تأمین مالی و سازماندهی چنین خریدهای بزرگی خاطرنشان می‌کند: اگر به کاشت بذر تربچه راضی باشید، ظرف چند هفته تربچه دریافت خواهید کرد. وقتی شروع به کاشت بلوط می‌کنید، بلوط کامل ممکن است سال‌ها طول بکشد و من در حال آموختن چیزی بودم که همه باغبانان می‌دانند - صبر. با این حال آنچه در آن زمان کند به نظر می‌رسید مزایای خود را داشت. با خرید و راه‌اندازی تمام این هتل‌های دیگر قبل از اینکه امتیاز هیلتون به درستی ایجاد شود، به او این امکان را داد که واقعاً بر صنعت خود تسلط پیدا کند و از به خطر انداختن نام هیلتون جلوگیری کند. هتل‌های هیلتون توسط هیلتون در سال 1946 میلادی تأسیس شد. زمانی که هیلتون شروع به گسترش در خارج از کشور کرد، هتل‌های زنجیره‌ای خود را راهی برای گسترش آرمان‌های آمریکایی آزادی و دموکراسی دید. او استدلال کرد که فراهم کردن مکانی برای ملاقات افراد برای تجارت، راه خوبی برای دستیابی به «صلح جهانی از طریق تجارت و سفر بین‌المللی» است. او می‌نویسد که در طول جنگ سرد، قصد او این بود که هتل‌هایش «ثمرات دنیای آزاد» را به نمایش بگذارند و املاک او به مرکزی برای تجارت و سرمایه‌گذاری در کشورهای در حال توسعه تبدیل شوند.

 

 

نیاز به یک رؤیا

زندگی هیلتون بیانگر مشاهدات بزرگ دیوید شوارتز در کتاب جادوی تفکر بزرگ است: «بیشتر مردم در زندگی شکست می‌خورند نه به این دلیل که خیلی بلند هدف می‌گیرند و نمی‌افتند - بلکه به این دلیل که خیلی پایین هدف می‌گیرند و ضربه می‌زنند.» هیلتون در اعماق رکود، غرق در بدهی و با حکم دادگاه علیه او و لباس‌هایش در گروفروشی، تصویری از هتل تازه تکمیل شده والدورف آستوریا در نیویورک را بریده بود. بعداً وقتی پول نقد کافی برای خرید یک میز داشت، آن عکس را زیر صفحه شیشه‌ای میز گذاشت. در آن زمان، داشتن آن فانتزی مضحک به نظر می‌رسید، با این حال برای خودش تشخیص می‌داد که باید چیزهایی برای هدف داشته باشی. او به یاد می‌آورد که نکته مادرش برای موفقیت در زندگی را می‌توان در یک کلمه خلاصه کرد: «دعا کن». فلسفه پدرش را می‌توان به دیگری تقلیل داد: «کار». زمانی که او و خواهران و برادرانش بزرگ شدند، صدها بار شعار «دعا و کار» را شنیده بودند، اما برادرش اشاره کرده بود: «حتماً یک ماده دیگر وجود دارد که وارد شود، اما من نمی‌توانم انگشت خود را روی آن بگذارم. آی تی.» هیلتون هنگام نوشتن کتاب در 70 سالگی به یاد می‌آورد که در سالن رقص والدورف آستوریا افسانه‌ای نیویورک نشسته بود - که اکنون مالک آن بود - و به این فکر می‌کرد که آیا در واقع چیزی وجود دارد که به خرد والدینش اضافه شود. فقط در آن زمان بود که به او رسید: «تو باید رؤیا می‌دیدی!» او سریعاً متذکر می‌شود که «هیچ‌کس هرگز مرا رؤیاپرداز خطاب نکرده است»، با این حال، او معتقد بود که باید چیزهای بزرگ از اینجا شروع شود:

 

برای انجام کارهای بزرگ، من متقاعد شدهام که ابتدا باید رؤیاهای بزرگ داشته باشید. درسته باید در راستای پیشرفت انسانی و الهی باشد وگرنه عبادتت رو ضایع می‌کنی. باید پشتوانه کار و ایمان باشد وگرنه دست و پا ندارد. شاید حتی عنصری از شانس در آن آمیخته شده باشد. اما من اکنون مطمئن هستم که بدون این طرح اصلی، شما چیزی ندارید.

 

نظرات پایانی

داستان هیلتون که در سال 1979 میلادی در سن 91 سالگی درگذشت، الهام‌بخش افرادی است که هنوز نمی‌دانند می‌خواهند چه کار کنند، اما تشنه یک فرصت بزرگ هستند. این نشان می‌دهد که چشم‌ها و گوش‌هایمان را باز نگه داریم، زیرا ملاقات، خرید یا سفر بعدی ممکن است نقطه عطفی در زندگی شما باشد، درست همان‌طور که هیلتون برای او هتل موبلی را کشف کرد. مهم نیست که هنوز رسالت زندگی خود را پیدا نکرده باشید، تا زمانی که در حالت آمادگی برای به دست گرفتن آن باشید. همچنین مهم نیست که فکر می‌کنید فرصت‌ها از شما گذشته است. به هر حال، هیلتون قبل از اینکه زندگی‌اش واقعاً از جهت تعیین مسیر خود و خارج شدن از سایه پدرش شروع شود، به سی‌سالگی رسیده بود، و قبل از اینکه شروع به گسترش در خارج از تگزاس کند، ۵۰ساله بود. او هنوز چندین دهه زندگی و کار در خود داشت. امروزه هیلتون یک شرکت عمومی است که بیش از 5000 هتل را در 80 کشور جهان کنترل می‌کند. هتل‌های کنراد لوکس‌ترین در بین سطوح مختلف تأسیسات هیلتون هستند.

 

 

جملات طلایی کتاب :

«نوع رویایی که برای من جذاب است، ربطی به خیال پردازی، یک رویاپردازی بیهوده ندارد. این خیال بافی نیست و همچنین از نوع وحی مخصوص بزرگان نیست و به درستی بینش نامیده می شود. چیزی که من از آن صحبت می‌کنم برندی از تفکر تخیلی است که با شور و نشاط، سرزندگی، انتظارات پشتیبانی می‌شود و همه مردم آرزوی آن را دارند.


«من بیست و سه ساله بودم. یازده سال بود که کار می کردم.  در یک فروشگاه در شهری که در آن متولد شده بودم شراکت به دست آورده بودم. اما فروشگاه پدرم بود : . A.  Hilton and son(son به معنای پسر ) ;که در واقع باید هیلتون و یک سایه خوانده میشد! صدای کوچکی در درونم در حال پرسشگری بود. آیا وقت آن نرسیده بود که رویایی از خودم بسازم؟ من یک ایده داشتم… »( توضیح مترجم : منظور نویسنده آن است که دوست داشته رویای خود را به حقیقت برساند، نه صرفا شراکت در مغازه ای که پدرش ساخته)

 


چکیده :
بزرگ‌اندیشی اساس همه شرکت‌ها و ثروت‌های بزرگ است.

 

 

 

 

۵
از ۵
۱۳ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها