خلاصه کتاب : کفش باز
نوشته : فیل نایت
عنوان اصلی : SHOE DOG
وقتی یک نام تجاری بسیار بزرگ و شناخته شده است، تصور میکنیم چیزی در مورد شرکت پشت آن میدانیم، زیرا محصولات آن را میشناسیم. در واقع، بیشتر شرکتهای بزرگ نمیخواهند که ما از سالها مبارزه و مشکلاتی که آنها را به آنچه هستند، بدانیم. از ما خواسته میشود که فقط توهم کمال بیزحمت را باور کنیم. فیل نایت نوشت: «سگ کفش: خاطرات خالق نایک»، زیرا این شرکت موضوع بسیاری از مطالعات مدرسه بازرگانی بوده است، اما در ذهن او ممکن است برخی از حقایق را به تصویر کشیده باشند، اما هیچ یک از روح روزهای اولیه را در بر نداشتند. از شرکت - یا تمرکز بر روح است؛ اما حقایق مهم را کنار گذاشته است. بسیاری از صدها تصمیم بدی که نایت اعتراف کرده بود که موجودیت شرکت را تهدید میکرد یا به اخراج صدها نفر منجر شد، نادیده میگیرند. نایت از مدیرعامل معمولی شما متفکرتر است و احتمالاً این کتاب مانند بسیاری از کتابهای تجاری که خواندهاید نیست. او گاهی فلسفی و حتی متافیزیکی است. درام داستان نایک زنده میشود و خود نوشته نیز به خوبی ساخته شده است. بیشتر کتاب در سال 2007 میلادی نوشته شد، اما تا سال 2016 منتشر نشد. وقایع خانوادگی مانع انتشار شد و به نظر میرسد که او سالها روی آن کار کرده است. سگ کفش در قالب زمانی سازماندهی شده است که از سال 1962 میلادی شروع شده و در سال 1980میلادی، یعنی سالی که نایک عمومی شد، به پایان میرسد. این رویکرد درستی بود. شرکتها در روزهای ابتدایی خود بسیار جذاب هستند، زمانی که چند نفر از افراد کلیدی توسط یک مأموریت اخراج میشوند و فرهنگ ایجاد میکنند. در واقع، اگرچه نایت به موفقیت نایکی علاقه داشت، اما روند آن را نیز دوست داشت، و اگر هیچ چیز دیگری نمیخواست با خواننده در میان بگذارد، «فراز و نشیبها، به طوری که مرد یا زن جوانی در جایی، همان آزمایشها و مصائب، ممکن است الهامبخش یا تسلی باشند. او هشدار داده است.» شایان ذکر است برخی از ظهور نایک با جزئیات برای نشان دادن مشکلاتی که این شرکت را در سالهای اولیه تأسیس و بیثباتی آن بهعنوان یک کسبوکار حتی تا ثبت موفقیتآمیز آن به عنوان یک شرکت سهامی عام در سال 1980 میلادی مواجه بود فقط ساختن یک تجارت نبود، بلکه دنبال کردن یک تماس بود.
ایده دیوانهکننده
در سال 1962 میلاد ی در سن 24 سالگی، فیل "باک" نایت به زندگی با والدینش در اورگان بازگشت. او پاک بود، هرگز قانونی را زیر پا نگذاشت، هرگز عصیان نکرد. او از موسسهای به مؤسسه دیگر رفته بود: دانشگاه اورگان، مدرسه بازرگانی استنفورد، سپس یک سال در ارتش ایالات متحده بود. نایت همیشه میخواست یک ورزشکار بزرگ باشد و در تیم پیست اورگان زیر نظر مربی افسانهای بیل باورمن حضور داشت. استعدادهایش او را فراتر از این نمیبرد، اما او به این فکر میکرد که آیا ممکن است زندگی خود را در همان هیاهوی مسابقات ورزشی بگذراند و همیشه «در حال بازی» باشد. زمانی که نایت در استنفورد بود، یک کلاس کارآفرینی گذرانده بود و با وسواس در مقالهای درباره این ایده تحقیق کرد که کفشهای دویدن ژاپنی ممکن است روزی بر بازار کفشهای دویدن آمریکا تسلط پیدا کنند، درست همانطور که دوربینهای ژاپنی به بازار دوربین حمله کرده بودند. در حال دویدن در یک روز عادی در میان جنگلهای اورگان، او نوعی تجلیل را تجربه کرد و شروع به سرگرم کردن جدیتر کرد، و ایده بازدید از ژاپن و ملاقات با کفاشان را در سر گرفت. او پدرش را که یک ناشر محترم اما دور از ثروت بود، متقاعد کرد تا در هزینه سفر کمک کند. پدرش تحتتأثیر این ایده تجاری قرار نگرفت، اما دوست داشت پسرش دنیا را ببیند - اهرام، هیمالیا، دریای مرده، شهرهای بزرگ. در اوایل دهه 1960، 90 درصد آمریکاییها هنوز سوار هواپیما نشده بودند و بسیاری از آنها هرگز ایالت خود را ترک نکرده بودند. نایت خاطرنشان میکند که سفر به دور دنیا، کاری که بیت نیکها و هیپسترها انجام دادند بود. در سپتامبر 1962میلادی ، او به همراه یکی از همکاران دانشگاهی به هونولولو رفت و پس از چند ماه کار در آنجا و فروش دایره المعارف ها (ضعیف عمل کرد) و اوراق بهادار (بهتر بود) به ژاپن رفت. او در آنجا از زیارتگاهها دیدن کرد، مجذوب آموزههای ذن شد و سرانجام با مدیران شرکت Onitsuka، سازنده کفشهای ورزشی ببر، آشنا شد. نایت ادعا کرد که نماینده یک واردکننده کفش در ایالات متحده به نام "Blue Ribbon" است و ترتیبی داد که نمونهها به آدرس تجاری او (خانه پدر و مادرش) ارسال شود. در راه بازگشت به آمریکا، نایت از آسیا و اروپا سفر کرد. او در آتن از پارتنون بازدید کرد و معبد آتنا را دید، الههای که به عنوان آورنده پیروزی یا نایک انتخاب شده بود. هنگامی که او در حال ترک بود متوجه فریز روی معبد شد که آتنا را خم کرده بود تا بند کفشش را تنظیم کند.
رشد یا مرگ
نایت پس از اودیسه خود، کار تمام وقت خود را در یک شرکت حسابداری آغاز کرد و در اوقات فراغت خود در جلسات ورزشی کفشهای ببر را از صندوق عقب ماشینش میفروخت. او خیلی زود اولین محموله خود را از اونیتسوکا از 300 جفت فروخت و 900 جفت دیگر را سفارش داد و با گرفتن وام بانکی آنها را به قیمت 3000 دلار خریداری کرد. فروشگاههای لوازم ورزشی علاقهای به کفشهای او نداشتند، بنابراین او در مسابقات پیست در سراسر شمال غربی اقیانوس آرام به یکی از اعضای ثابت مسابقات تبدیل شد. اگرچه او احساس نمیکرد که فروشنده خوبی است، کفشها متفاوت بودند: «من به دویدن اعتقاد داشتم. من معتقد بودم که اگر مردم بیرون بیایند و هر روز چند مایل بدوند، دنیا جای بهتری خواهد بود و معتقد بودم که این کفشها برای دویدن بهتر است.» در سال 1964میلادی ، دویدن مرسوم نشده بود. بیرون رفتن برای دویدن سه مایلی زیر باران کاری بود که افراد عجیب و غریب انجام دادند. دوندهها اغلب توسط رانندگان مورد فریاد قرار میگرفتند یا روی آنها نوشابه میپاشیدند. نایت با دوندگان رفاقت داشت و با استخدام دوستان دانشگاهی برای تبدیل شدن به فروشنده ببر، تجارت شروع به رشد سریع کرد. با این حال، نایت در قالب بانکهایی که در آن زمان به داشتن «موجودی نقدی مثبت» وسواس داشتند، با واقعیت روبرو شد. آنها از هرگونه درخواست جدید برای سرمایه ناراحت بودند و در آن زمان هیچ تجارت سرمایهگذاری خطرپذیر وجود نداشت که به رشد سریع ارزش زیادی بدهد. در سال 1966میلادی، اولین کارمند نایت، جف جانسون کتابخوان، اولین فروشگاه خردهفروشی Blue Ribbon را در سانتا مونیکا افتتاح کرد که به فرقه دویدن اختصاص داشت. در همان سال، نایت با دروغ به مدیران Onitsuka مبنی بر اینکه دفتری در ساحل شرقی دارد، حقوق توزیع انحصاری برای کل ایالات متحده را به امضا رساند و 5000 جفت دیگر را سفارش داد. شریک تجاری نایت از ابتدا بیل باورمن بود که او را "داوینچی" طراحی کفشهای دو و میدانی توصیف میکند. پس از اینکه Bowerman از Onitsuka خواست تا کفشهای پیست خود را برای پاهای آمریکایی بزرگتر و سنگینتر مهندسی مجدد کند، فروش کفشهای Tiger در ایالات متحده به رشد خود ادامه داد. سال 1967 میلادی با درآمد 84000 دلاری سال خوبی بود. اما باز هم پرداخت حقوق تماموقت برای نایت کافی نبود. در 29 سالگی کار خود را رها کرد و به تدریس حسابداری در ایالت پورتلند پرداخت. ساعتها کمتر بود، بنابراین او میتوانست تمام اوقات فراغت خود را به اجرای Blue Ribbon بگذراند. شغل دانشگاه مزیت دیگری هم داشت: یک حسابدار جوان و زیبا به نام پنه لوپه پارکس. آنها در سال 1968 میلادی در پورتلند ازدواج کردند. هنگامی که سال بعد پنی باردار شد، نایت فکر کرد که آیا باید به یک شغل ثابت بازگردد. پس از فکر کردن، تصمیم گرفت: «زندگی رشد است. رشد میکنی یا میمیری.»
درد رو به رشد
فروش هر سال دو برابر میشد، اما نایت همچنان از بانکدارانش فاصله میگرفت. نقدینگی چنان مشکلی بود که او شروع به نزدیک شدن به دوستان، آشنایان و خانواده برای دریافت پول کرد. نایت باب وودل را استخدام کرده بود، یک ورزشکار ستاره که پس از یک تصادف غمانگیز اکنون روی ویلچر نشسته بود. والدین وودل 8000 دلار به نایت قرض دادند که کل پساندازشان بود. چنین اقدامات وفاداری به مرور زمان پاداش خواهد گرفت، اما در پایان سال 1971میلادی ، حتی با فروش 1.3 میلیون دلار، Blue Ribbon تحت حمایت بود؛ زیرا بانک آن، First National از ادامه دادن خطوط اعتباری خودداری کرد. در همان زمان، Onitsuka فعالانه به دنبال یک توزیع کننده جدید ایالات متحده برای جایگزینی Blue Ribbon بود. برای زنده نگه داشتن شرکت، نایت سازماندهی شد تا 3000 جفت کفش فوتبال را از کارخانهای در مکزیک که کفشهای آدیداس تولید میکرد وارد کند. اما آنها نیاز به یک نام داشتند. نایت از یک دانشجوی هنر به نام کارولین دیویدسون خواسته بود که یک لوگو برای این کفش بیاورد. دیویدسون در نهایت نماد معروف "swoosh" را ایجاد کرد، اما یک نام بسیار سختتر بود. «فالکون» در اوایل مورد علاقه بود و خود نایت برای بعد شش تلاش کرد. سپس جف جانسون با هیجان از خوابی که دیده بود گفت که در آن کلمه عجیبی به نام "NIKE" ظاهر شد. نایت آن را به عنوان الهه یونانی پیروزی از زمان خود در پارتنون به یاد میآورد، اما تا آخرین لحظه، زمانی که او بر فراز دستگاه تلکس پرواز کرد، به کارخانه در مکزیک گفت که نام آن چیست. حتی زمانی که او تلکس را میفرستاد، از آن مطمئن نبود.
رشد سریع
در نمایشگاه ملی کالاهای ورزشی در سال 1972میلادی، برند نایک به دنیا معرفی شد. اگر مردم - و نمایندگان فروش - از کفشها خوششان نمیآمد، پایان کار بود. وقتی نایت جعبههای کفش را برای نمایش باز کرد، قلبش به تپش افتاد . کیفیت وحشتناکی بود پس یک شگفتی: فروشندگان نماد swoosh را دوست داشتند و حتی نام نایک را دوست داشتند. سفارشات بزرگی انجام شد و تا زمانی که کفشها ارسال شدند، این بار از یک تولیدکننده جدید در ژاپن، Nippon Rubber، کیفیت آن خوب بود. سپس، یک شکست: Onitsuka در مورد این برند جدید "Nike" شنید که اکنون در رقابت مستقیم با کفشهای Tiger بود و به سرعت عرضه را قطع کرد و اعلام کرد قصد دارد از Blue Ribbon به دلیل نقض قرارداد شکایت کند. در ذهن نایت به نظر میرسید که آخرالزمان باشد: تانک اقتصادی، نیکسون، ویتنام، اکنون این. او وانمود کرد که نسبت به آینده مطمئن است و به مردمش گفت: این فرصت بزرگ ما است، تا برند خود را ایجاد کنیم و فقط فروشنده دیگران نباشیم. همه در آمریکا، به ویژه در اورگان، از یک دونده جوان، استیو پریفونتین، الهام گرفتند که تمام رکوردها را میشکند، و قلب و روح خود را به هر مسابقهای بخشید، حتی اگر از نظر استراتژیک مهم نبود. نایت مینویسد: «من به خودم گفتم که از چنین نمایش شور و اشتیاق چیزهای زیادی میتوان آموخت، چه در حال دویدن یک مایل یا یک شرکت .. در نبردهای آینده ما .. ما مانند Pre خواهیم بود. طوری مسابقه میدادیم که انگار زندگیمان به آن وابسته است. چون این کار را کردند.» با پیشرفت دهه 1970میلادی، به نظر میرسید که نایک از قدرتی به قوت خود درمیآید. کف لاستیکی وافل بوورمن با گل میخهای چند ضلعی آن که با استفاده از آهن وافل همسرش اختراع شده بود، محبوب بود. کورتز اولین کفش دویدنی بود که فشار را از روی تاندون آشیل برداشت و آن را به انتخاب اول بسیاری از دوندگان تبدیل کرد. نایک حتی با پوشیدن کفشهایش با ستارههای ورزشی شروع به موفقیت کرد و در پایان سال 1973 میلادی به فروش 4.8 میلیون دلاری دست یافت. در سال 1974 میلادی، Blue Ribbon برنده یک پرونده تهاجمی دادگاه علیه Onitsuka شد و خسارت دریافت کرد. با توجه به این موضوع، نایت احساس آزادی کرد و رؤیای بزرگ شدن به اندازه آدیداس یا پوما را داشت. با این حال، با هر ماه یک مبارزه بزرگ برای پرداخت فرست ناسیونال و سایر طلبکاران، واقعیت تضعیف شد. زمانی که بانک Blue Ribbon را قطع کرد - حسابها مسدود شدند، دیگر اعتباری وجود نداشت - به FBI گفت که Blue Ribbon به دلیل تقلب حسابداری ارزش تحقیق را دارد. برای نایت، این پایینترین نقطه زندگیاش بود. با پشیمانی از تصمیماتی که گرفته بود و حالا خانوادهاش را به خطر انداخته بود، ادامه دادن سخت بود. خوشبختانه، او با یک شرکت بازرگانی ژاپنی، نیشو، رابطه برقرار کرده بود که اکنون موافقت کرده بود تا واردات بلو ریبون را به صورت متوالی تأمین مالی کند. نیشو بدهیهای شرکت به First National را پرداخت کرد و ناگهان Blue Ribbon دوباره حلال شد و افبیآی تعقیب و گریز را متوقف کرد.
در نهایت، مقداری ثبات
در پایان سال 1976، روبان آبی - که اکنون نایک، شرکت نامیده میشود - فروش 14 میلیون دلاری داشت که توسط ورزشکارانی در المپیک 1976 مونترال که نایک پوشیده بودند، فروش داشت. نایت با ایده عرضه عمومی بازی میکرد، زیرا این امر باعث میشد سرمایه زیادی از پول نقدی که به شدت مورد نیاز بود به ارمغان بیاورد. اما نایک در اختیار دیگران خواهد بود و این فرهنگ آن را تغییر خواهد داد. آن فرهنگ چه بود؟ سطح مدیریتی متشکل از «بوت فیسها» بود – دستهای عجیب از مردان جوان وسواسی، مشروبخوار، کمی بیبندوبار که همگی به طرز وحشیانهای نسبت به شرکت قبیلهای داشتند و با یکدیگر بیرحم بودند. یکی روی ویلچر، دو یا سه نفر چاق (یک ظاهر عالی برای یک شرکت کفش دو و میدانی)، دیگران با کمی عقبنشینی یا تراشه روی شانههایشان، و بیشتر اهل اورگان، با مکان کوچکش، ذهنیت «خود را به دنیا ثابت میکنند». با این حال، نایت مشاهده میکند، چون همه آنها به نوعی بازنده بودند، همه آنها ناامید بودند که بخشی از چیزی برنده باشند و برنده شدن نایک بود. این تنها کفاشی بود که واقعاً نوآور بود، و همچنین تبدیل به کفش "در" برای بازیگران شد. آنها در Starsky & Hutch، The Six Million Dollar Man، The Incredible Hulk دیده شدند. هنگامی که فارا فاوست در فرشتگان چارلی لباس سنوریتا کورتز را پوشید، کفشها روز بعد در سراسر آمریکا فروخته شد. سپس، یک شکست دیگر؛ نامهای از گمرک ایالات متحده روی میز نایت با درخواست 25 میلیون دلار برای عوارض گمرکی ناشی از یک قانون قدیمی که کفشهای نایلونی وارداتی را 40 درصد گرانتر از کفشهای داخلی میکرد آمد. از آنجایی که 25 میلیون دلار کل درآمد فروش نایک در سال گذشته بود، پرداخت آن باعث نابودی شرکت میشد. این تقاضا باعث شد نایت پس از سالها استرس زیاد به فرسودگی شغلی نزدیک شود. علیرغم اینکه باید هر سال دفاتر و انبارهای بزرگتری را برای رویارویی با تقاضا باز میکرد و نام تجاری نایک معروف شد، احساس میکرد همه اینها ممکن است فردا ناپدید شوند. نایک یک کمپین روابطعمومی را آغاز کرد تا خود را به عنوان یک شرکت بزرگ آمریکایی که برای آزادی و تجارت آزاد میجنگد، آغاز کرد و یک اقدام ضد انحصاری را علیه سایر شرکتهای کفش که نقشهای برای دریافت نایک با صورتحساب گمرکی داشتند، آغاز کرد. پس از یک کمپین قانونی و لابی طولانی مدت، نایک در نهایت این رقم را کاهش داد و با دولت ایالات متحده برای 9 میلیون دلار تسویه حساب کرد. بدون تسویه حساب، غیرممکن بود که نایک وارد بازار سهام شود، و علیرغم اینکه فروش آن سال به سال تقریباً دوبرابر شده بود (تا سال 1979میلادی، 140 میلیون دلار) برای گسترش نیاز به تزریق پول نقد زیادی داشت. عرضه عمومی نایک در سال 1980 میلادی در وال استریت به سهام کلاس A برای افراد داخلی و مدیریت تقسیم شد که به آن اجازه میداد کنترل خود را حفظ کند و سهام کلاس B برای عموم. هجده سال پس از اینکه نایت برای اولین بار به ژاپن سفر کرد تا با اونیتسوکا معامله کند، نایک را در بازار بورس نیویورک عرضه کرد، همان هفتهای که Apple Computer نیز وارد بورس شد. همکاران نایت، بوورمن، وودل و جانسون مولتی میلیونر شدند. وام 8000 دلاری والدین وودل اکنون 1.6 میلیون دلار بود. و خود نایت با 46 درصد از شرکت، اکنون فوقالعاده ثروتمند بود و سهام آن 178 میلیون دلار بود. اما صبح روز بعد از لیست، احساس او شادی نبود، پشیمانی بیشتر از اینکه این فصل اول و جذاب زندگی نایک به پایان رسید. پول هرگز عامل اصلی این کار نبود، اگرچه فقدان آن شرکت را در موارد زیادی به زانو درآورده بود. او و تیمش چیزی را از هیچ خلق کرده بودند، و فهرست عمومی باعث شد که این دستاورد ماندگار باشد.
با سرعت رو به جلو
نایت در مجموع 40 سال به عنوان مدیرعامل نایک سپری خواهد کرد. در سال قبل از بازنشستگی او در سال 2007میلادی، فروش 16 میلیارد دلاری بود که به راحتی از آدیداس پیشی گرفت و فروش 10 میلیارد دلاری داشت. او خودش حالا یک مولتی میلیاردر بود. امروزه، نایک هنوز در پورتلند، در یک محوطه جنگلی 200 هکتاری با 5000 کارمند مستقر است. در پایان کتاب نایت به بحث و جدل «عرقفروشی» نایک (شرایط کارخانههای خارج از کشور) میپردازد که به شدت به شرکت آسیب میزند. مجسمهای از او در خارج از فروشگاه پرچمدار پورتلند سوزانده شد و نایک به نمادی از طمع شرکت تبدیل شد. نایت در ابتدا خشمگین بود، زیرا احساس میکرد که مطبوعات هرگز در مورد بهبود شرایطی که نایک در طول سالها در کارخانههای خود نظارت کرده بود، ایجاد شغل و نقش آن در مدرنسازی کشورهای میزبان گزارشی ندادند. او به توافق بیشتر اقتصاددانان اشاره میکند که کشورهای فقیر از طریق ایجاد مشاغل در سطح مبتدی بسیار پیشرفت میکنند، به طوری که نایک ایجاد میکند. با این حال، نایک تمام کارخانههای خود را بازسازی کرد، در بهترین شرایط ممکن به ارمغان آورد و سعی کرد الگویی باشد که دیگران از آن پیروی میکنند. نایت با افتخار اشاره میکند که این شرکت یک عامل پیوندی مبتنی بر آب ایجاد کرده است که بخارات سمی و سرطانزای ایجاد شده از چسباندن عامل کف پا و پایین را از بین میبرد و مالکیت معنوی را به همه رقبای خود میدهد. تمرکز او امروز بر امور بشردوستی است. او و پنی سالانه 100 میلیون دلار به اهداف مختلف اهدا میکنند و از برنامه The Girl Effect-Nike که با سازمان ملل متحد، سازمانهای غیردولتی و سایر شرکتها اجرا میشود که منابع را برای آموزش و پیشرفت دختران در سراسر جهان اجرا میکند، حمایت میکنند.
نظرات پایانی
آخرین توصیه نایت برای کارآفرینان مشتاق ساده است: متوقف نشوید. توقف آسان ترین کار در مواجهه با موانع است، اما او میگوید که او فقط با ادامه راه حتی زمانی که به نظر میرسید همه چیز از دست رفته بود، موفق شد. نایت به حلقه مفقوده موفقیت اشاره می کند، شانس یا کارما یا خدا، که همه ما به طور غریزی از آن آگاه هستیم، اما خیلی ها اعتراف نمی کنند: «ورزشکاران خوش شانس می شوند، شاعران خوش شانس هستند، کسب و کارها خوش شانس هستند. سخت کوشی بسیار مهم است، یک تیم خوب ضروری است، مغز و اراده ارزشمند هستند، اما شانس ممکن است نتیجه را تعیین کند. ممکن است برخی افراد آن را شانس ندانند. آنها ممکن است آن را تائو، یا لوگوس، یا جانانا، یا دارما بنامند. یا روح. یا خدا. آخرین توصیه او این بود : «به خودت ایمان داشته باش، اما به ایمان هم ایمان داشته باش».
«به نظر میرسد اشتباه است که همه آن را «کسب و کار» بنامیم. به نظر میرسد اشتباه است که همه آن روزهای پرتلاطم و شبهای بیخوابی، همه آن پیروزیهای باشکوه و مبارزات ناامیدانه را زیر آن پرچم بیمزه و معمولی انداخت: تجارت. کاری که ما انجام میدادیم خیلی بیشتر از تجارت به نظر میرسید.. برای برخی، من متوجه شدم، کسبوکار به دنبال سود، دوره، نقطه پایان است، اما برای ما کسبوکار چیزی بیشتر از این که انسان بودن، خونسازی است، پول درآوردن نبود. ما میخواستیم. همانطور که همه مشاغل بزرگ انجام میدهند، برای ایجاد، کمک کردن، و ما جرات کردیم این را با صدای بلند بگوییم. وقتی چیزی درست میکنید، وقتی چیزی را بهبود میبخشید، وقتی چیزی را ارائه میدهید، وقتی چیز یا خدمات جدیدی را به زندگی غریبهها اضافه میکنید، آنها را شادتر، یا سالمتر، یا ایمنتر، یا بهتر میکنید، و وقتی همه این کارها را با دقت انجام میدهید. به طور کارآمد، هوشمندانه، روشی که همه چیز باید انجام شود، اما به ندرت انجام میشود - شما به طور کامل در کل درام بزرگ انسانی شرکت میکنید. بیشتر از زنده بودن، به دیگران کمک میکنید تا زندگی کاملتری داشته باشند، و اگر این کار درست است، من را تاجر صدا کنید.»
به طور خلاصه
ورود به یک خط کسبوکار صرفاً برای کسب درآمد به ندرت ایده خوبی است. انگیزه بهتری برای بهتر کردن اوضاع برای مردم به روشی مشخص داشته باشید.