13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمی‌دهند __ دو

 

.


13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمی‌دهند

کار دوم

نویسنده : ایمی مورین 


 

 

دیل کارنگی:

افراد دارای ذهن قوی از قدرتشان، دست نمی‌کشند.

وقتی از دشمنانمان متنفر باشیم به آن‌ها این اجازه را می‌دهیم که بر ما تسلط داشته باشند. روی خواب‌مان، اشتهایمان، فشارخونمان و حتی شادی‌مان.

 

لارن، اطمینان داشت که دخالت‌های بیش از حد و غیرقابل تحمل مادرشوهرش می‌تواند زندگی زناشویی‌اش را خراب کند. هرچند که در گذشته خیال می‌کرده که مادرشوهرش -جکی- مزاحم بوده اما پس از آن‌که او و همسرش صاحب دو فرزند شدند متوجه شد که رفتارهای جکی دیگر قابل تحمل نیست.

 

جکی اغلب هر هفته چندین بار بی‌مقدمه و ناگهانی به خانهٔ آن‌ها می‌آمد و چند ساعتی را آنجا می‌ماند. لارن، معتقد بود که این رفت‌وآمدهای بی‌حساب، زمان خانوادگی آن‌ها را به هم می‌زند و او را مزاحم می‌دانست. زیرا لارن تنها زمانی که از محل کار به منزل می‌رسید تا زمان خواب دخترانش، فرصت داشت تا با آن‌ها وقت بگذراند.

 

اما چیزی که لارن را واقعاً آزار می‌داد این بود که جکی در تلاش بود تا چهره و اقتدار او را نزد دخترانش به هم بزند و خراب کند. جکی معمولاً به بچه‌ها می‌گفت کمی تماشاکردن تلویزیون آسیبی به شما نمی‌زند و نمی‌دانم دلیل اینکه مادرتان اجازه نمی‌دهد چیست یا من این اجازه را می‌دهم که دسر بخورید ولی مادرتان خیال می‌کند که شکر برای شما مضر است.   او گاهی درمورد فرزند پروری و برنامهٔ جدیدش با لارن صحبت می‌کرد و می‌گفت که اجازه داده بچه‌ها تلویزیون ببینند، شیرینی بخورند و البته هیچ مشکلی هم برای‌شان پیش نیامده.

 

با این حال، لارن همیشه ادب را رعایت می‌کرد و با یک لبخند ساده پاسخ جکی را می‌داد اما از درون به‌شدت حرص می‌خورد. با گذشت زمان، رنجشش از جکی بیش‌تر شد و معمولاً این موضوع را به شوهرش منتقل می‌کرد. اما همیشه همسرش به او می‌گفت: خب می‌دونی اون چجوریه! یا فقط حرف‌هایش رو نادیده بگیر، اون قصد بدی نداره. در این میان، لارن تنها زمانی که شکایتش از جکی را پیش دوستانش بیان می‌کرد و آن‌ها هم جکی را مادر فولادزره می‌نامیدند، احساس آرامش می‌کرد.

 

یک‌بار که جکی به لارن گوشزد کرد که کمی چاق شده و باید ورزش کند، دیگر وضعیت بحرانی شد و لارن مهار خود را از دست داد. او باعجله از خانه بیرون رفت و شب را نیز خانهٔ خواهرش ماند. روز بعد، هنوز احساس می‌کرد آمادگی لازم برای بازگشت به خانه را ندارد. هراس داشت که مجبور به شنیدن صحبت‌های جکی درمورد این باشد که نباید به این نحو، خانه را ترک می‌کرد. در آن زمان، لارن فهمید در مرحله‌ای است که باید کمک بگیرد وگرنه زندگی‌اش به خطر خواهد افتاد.

 

در ابتدا، برای یادگیری مهارت‌های مهار خشم، به مشاوره مراجعه کرد تا یاد بگیرد که چگونه با خشم کم‌تری بتواند به سخنان مادرشوهرش عکس‌العمل نشان بدهد.

 

از لادن خواستم تا جدولی را تکمیل کند که نشان می‌دهد چه مقدار از زمان و انرژی‌اش در زمینه‌های گوناگون زندگی‌اش مثل شغل، خواب، اوقات فراغت، خانواده و زنان با مادرشوهرش گذشته است. سپس از او خواستم جدولی را که نشان می‌داد چند ساعت را صرف هر کاری می‌کند، پر کند. وقتی تکمیل جدول دوم هم تمام شد، لارن از اینکه زمان و انرژی صرف‌شده‌اش اصلا متناسب باهم نبودند شگفت‌زده شد. هرچند تقریبا پنج ساعت در هفته با مادرشوهرش وقت می‌گذراند حداقل پنج ساعت دیگر هم صرف اندیشیدن و صحبت کردن درمورد رفتارهای اهانت‌آمیز او می‌کرد. این تمرین به او کمک کرد تا متوجه شود که چگونه به مادرشوهرش اجازهٔ دخالت در زمینه‌های دیگر زندگی‌اش را می‌دهد. زمانی هم که انرژی‌اش را صرف بهبود رابطه با همسرش یا مراقبت از فرزندانش می‌کرد، اغلب به این می‌اندیشید که چقدر از جکی متنفر است.

 

وقتی لارن متوجه شد که چقدر به جکی اجازهٔ دخالت داده، تصمیم گرفت این شرایط را تغییر دهد. سپس با همسرش در تعیین حد و مرزهای سالم روابط خانوادگی‌شان کار کرد. آن‌ها با یکدیگر، قوانینی مقرر کردند تا تأثیر جکی بر خانواده کم‌تر شود. سپس به جکی گوش‌زد کردند که دیگر نمی‌تواند چندبار در هفته بدون مقدمه بیاید، در عوض هروقت می‌خواستند او را ببینید برای شام دعوتش می‌کردند. آن‌ها هم‌چنین به او گفتند که دیگر نمی‌تواند چهرهٔ لارن را به‌عنوان یک مادر پیش فرزندانش تخریب کند و اگر این کار را انجام دهد باید برود. لارن تصمیم گرفت دیگر از شکایت کردن درمورد جکی دست بکشد. او فهمید که درد و دل بی‌خود و بی‌جهت با دوستان و همسرش تنها سبب ناامیدی او و اتلاف وقت و انرژی‌اش می‌شود.

 

لارن خیلی تدریجی اما با اطمینان احساس کرد که دارد خانه وزندگی‌اش پس می‌گیرد. وقتی متوجه شد که دیگر مجبور نیست رفتارهای بی‌ادبانهٔ جکی را تحمل کند، ترسی از آمدن او نداشت. بالعکس توانست آنچه که در زندگی‌اش می‌گذشت را مهار کند.

 

 

قدرت بخشیدن به دیگران برای اینکه بر شما تسلط داشته باشند.

 

زمانی که به دیگران این قدرت را می‌دهید که فکر، احساس و رفتار شما را مهار کنند، قدرت شخصی خودتان را در زندگی از دست می‌دهید. آیا نکات زیر برای‌تان آشنا به‌نظر می‌رسد؟

 

✓ هروقت با هرگونه انتقاد یا بازخورد منفی روبه‌رو می‌شوید، بسیار آزرده‌خاطر می‌شوید و احساس می‌کنید که عمیقاً به شما توهین شده است.

 

✓ دیگران چنان قدرتی دارند شما را آنقدر عصبانی کنند که ممکن است شما حرفی بزنید یا کاری انجام دهید که بعدا پشیمان شوید.

 

✓ اهداف خودتان را درخصوص چیزی که دیگران گفته‌اند باید در زندگی‌تان انجام دهید، تغییر داده‌اید.

 

✓ حوادث روزانهٔ شما به رفتار دیگران، وابسته است.

 

✓ وقتی دیگران می‌کوشند که شما را وادار به انجام کاری کنند شما با بی‌میلی آن کار را انجام می‌دهید.

 

✓ به‌شدت تلاش می‌کنید تا اطمینان یابید که دیگران دیدگاه مثبتی نسبت به شما دارند زیرا عزت نفس‌تان وابسته به درک دیگران از شماست.

 

✓ وقت زیادی را صرف گله و شکایت از فرد یا موقعیتی می‌کنید که دوستش ندارید.

 

✓ معمولاً درمورد تمام کارهایی که باید در زندگی انجام دهید، گله‌مند هستید.

 

✓ برای دوری از احساساتی مثل خجالت یا ناراحتی تلاش زیادی می‌کنید.

 

✓ در تعیین حد و مرزهای‌تان مشکل دارید و از کسانی که وقت و انرژی شما را می‌گیرند، می‌رنجید.

 

✓ وقتی کسی به شما توهین می‌کند یا آزارتان می‌دهد، کینه‌ای می‌شوید.

 

آیا مثال‌های بالا درخصوص شما هم صدق می‌کند؟ حفظ قدرت یعنی اطمینان داشتن به خود و انتخاب‌هایتان با توجه به شرایطی که در آن قرار دارید.

 

 

 

چرا قدرتمان را از دست می‌دهیم.

 

لارن این را می‌دانست که می‌خواهد آدم خوبی باشد و خیال می‌کرد همسر خوب بودن یعنی مادرشوهرش را به هر قیمتی که شده، تحمل کند. او احساس می‌کرد که اگر به مادرشوهرش بگوید که دیگر آنجا نیاید، نوعی بی‌احترامی است و زمانی که به احساساتش لطمه وارد می‌شد برای صحبت کردن راجع به آن، تردید داشت. لارن به‌گونه‌ای پرورش یافته بود که اگر کسی با او رفتار نامناسبی داشت، هیچ مخالفتی نمی‌کرد. ولی با کمک مشاور فهمید که تعیین حد و مرزهای سالم زندگی، بی‌احترامی نیست بلکه تسلطش بر زندگی‌اش را حفظ می‌کند.

 

هرزمان که حد و مرزهای سالم جسمی و عاطفی برای خودتان مشخص نکنید، احتمال این وجود دارد که شما قدرتتان را در اختیار دیگران بگذارید. شاید وقتی همسایه‌تان از شما درخواستی می‌کند، قدرت نه گفتن نداشته باشید. یا شاید از دریافت تماس تلفنی دوستی که همیشه شکایت می‌کند، می‌هراسید اما با نخستین زنگ به تماسش پاسخ می‌دهید. هرزمان که از نه گفتن به چیزی که واقعاً نمی‌خواهید، سر باز می‌زنید قدرتتان را هم از دست می‌دهید. اگر برای پاسخ دادن به نیازهایتان هیچ تلاشی نکنید به مردم این اجازه را می‌دهید که چیزهایی ارزشمند را از شما بگیرند.

 

نبود مرزهای عاطفی نیز به همان اندازه مشکل‌ساز است. اگر از شیوهٔ برخورد کسی با خودتان رضایت ندارید ولی از خودتان دفاع نمی‌کنید به او این قدرت را می‌دهید تا در زندگی‌تان قدرت داشته باشد.

 

 

بخشیدن قدرت خود به دیگران چه مشکلی دارد.

 

لارن به مادرشوهرش اجازه داد که تصمیم بگیرد بعدازظهرهایش را چگونه بگذراند. اگر جکی می‌آمد، لارن از اینکه نمی‌توانست اوقات خوب و خوشی را با فرزندانش داشته باشد، عصبانی می‌شد. روزهایی که سر و کلهٔ جکی پیدا نمی‌شد، لارن آرامش بیش‌تری داشت. در حقیقت، خود لارن بود که اجازه داد رفتار جکی بر رابطه‌اش با همسر و فرزندانش تأثیر بگذارد.

 

به همین خاطر به‌جای این‌که زمان خالی خود را با همسرش و دوستانش درمورد موضوعات لذت‌بخش صحبت کند، به گله و شکایت از جکی می‌پرداخت و زمانش را هدر می‌داد. حتی گاهی اوقات به‌طور داوطلبانه تا دیروقت کار می‌کرد چون وقتی که می‌دانست جکی آن‌جاشت، انگیزه و هیجانی برای رفتن به خانه نداشت. او هرچه بیش‌تر به جکی قدرت بخشید، افسرده و ناامیدتر شد.

 

بخشیدن قدرتتان به دیگران، مشکلات زیادی برای‌تان به وجود می‌آورد:

 

✓ برای تعادل احساساتتان به دیگران وابستگی دارید. وقتی قدرتتان را به دیگران می‌بخشید، برای اعتدال‌بخشیدن به احساساتتان کاملاً به دیگران و شرایط بیرونی وابستگی پیدا می‌کنید. زندگی معمولاً شبیه یک ترن هوایی است. وقتی همه‌چیز خوب پیش می‌رود احساس خوبی دارید اما زمانی که شرایط تغییر کند افکار، احساسات و رفتارتان نیز دچار تغییر خواهد شد.

 

✓ به دیگران اجازه می‌دهید میزان عزت‌ نفس‌تان را مشخص کنند. اگر به دیگران قدرت بدهید که میزان ارزش و عزت‌ نفس‌تان را تعیین کنند، هیچ‌وقت به‌طور کامل احساس شایسته بودن نخواهید داشت. اگر برای داشتن حس خوب به خودتان به دیگران وابستگی داشته باشید، به اندازه‌ای که درمورد شما نظر خوبی دارند، شما خوب خواهید بود و هیچ‌وقت نمی‌توانید به مقدار کافی برای برآوردن نیازهایتان با بازخورد مثبت مواجه شوید.

 

✓ از پرداختن به مشکل اصلی می‌پرهیزید. بخشیدن قدرتتان سبب ناامیدی می‌شود و بر همین اساس به‌جای متمرکز بودن بر کاری که قادر به انجامش برای بهبود شرایط هستید، بهانه‌ای برای توجیه مشکلات خود خواهید یافت.

 

✓ قربانی شرایط خواهید بود. در این شرایط، شما در زندگی به‌جای راننده، مسافر خواهید بود. در این صورت به دیگران می‌گویید که به شما حس بدی بدهند یا شما را مجاب کنند تا به روشی که دوست ندارید رفتار کنند. در این صورت به‌جای پذیرفتن مسئولیت انتخاب‌هایتان، دیگران را سرزنش خواهید کرد.

 

✓ نسبت به انتقاد دیگران، بسیار حساس هستید. در این موقغیت، توانایی ارزیابی انتقاد را نخواهید داشت. در عوض هرچه دیگران می‌گویند را به دل می‌گیرید و به سخنان دیگران بیش از چیزی که شایستگی‌اش را دارند، ارزش می‌دهید.

 

✓ اهدافتان را از دست می‌دهید. وقتی به دیگران این اجازه را می‌دهید که بر اهدافتان تسلط داشته باشند، دیگر توان ساختن زندگی دلخواه‌تان را نخواهید داشت و به رؤیاهایتان دست پیدا نمی‌کنید. بنابراین مسیر پیشرفتتان دچار اختلال می‌شود و دیگر نمی‌توانید با موفقیت به سمت اهدافتان حرکت کنید.

 

✓ روابط را به هم می‌زنید. وقتی دیگران به احساسات شما لطمه وارد می‌کنند، اگر صحبت نکنید یا اجازه بدهید که آن‌ها با رفتار ناپسند به زندگی‌تان تجاوز کنند، احتمالاً از آن‌ها عصبانی می‌شوید.

قدرت خود را پس بگیرید.

 

اگر به خودتان اطمینان نداشته باشید، تمام ارزش‌تان به اینکه مردم چه احساسی نسبت به شما دارند وابسته خواهد شد. اگر دیگران را آزار دهید چه؟ اگر دیگر هیچ‌کس دوست‌تان نداشته باشد چه؟ اگر تصمیم به تعیین حد و مرزهای سالم بگیرید امکان دارد با عکس‌العمل شدید دیگران مواجه شوید اما اگر عزت نفس داشته باشید می‌آموزید که چگونه عکس‌العمل دیگران را تحمل و عکس‌العمل خود را مهار کنید.

 

لارن آموخت که در برابر جکی، محکم باشد و هم‌چنین محترمانه برخورد کند. هرچند از مقابله با جکی می‌ترسید اما او و همسرش از نگرانی‌هایشان با جکی صحبت کردند. نخست که به او گفتند دیگر نمی‌تواند هر شب به خانهٔ آن‌ها بیاید، دلخور شد. زمانی که توضیح دادند اجازه ندارد درمورد شیوه‌های تربیتی لارن درخصوص بچه‌ها نظرات بی‌ادبانه بدهد، جکی تلاش کرد با آن‌ها بحث کند اما به مرور زمان، متقاعد شد که اگر دوست دارد به خانهٔ آن‌ها بیاید باید این قواعد و قوانین را نیز بپذیرد.

 

 

 

افرادی که قدرتتان را گرفته‌اند، شناسایی کنید.

 

استیون مک‌دونالد، نمونهٔ بارز کسی است که تصمیم گرفت قدرت خود را به کسی نبخشد. درحالی‌که افسر مک‌دونالد در سال ۱۹۸۶ به‌عنوان یک افسر پلیس در نیویورک کار می‌کرد، درمورد سرقت دوچرخه‌ها در اخیراً از چند نوجوان سؤال کرد. یکی از آن‌ها که یک نوجوان پانزده ساله بود ناگهان تفنگی خارج کرد و به سر و گردن افسر شلیک کرد؛ این شلیک‌ها باعث شد که تو از گردن به پایین فلج شود.

 

به طرز معجزه‌آسایی افسر، زنده ماند. او هجده ماه در بیمارستانی بستری بود تا بیاموزد که در آن شرایط ویژه، چگونه باید زندگی کند. هنگامی که آن حادثه رخ داد، مک‌دونالد فقط هشت ماه بود از ازدواجش می‌گذشت و همسرش هم شش ماهه باردار بود.

 

جالب توجه این که افسر مک‌دونالد و همسرش تصمیم گرفتند روی آن اتفاق، متمرکز نشوند و در عوض آگاهانه تصمیم به بخشش نوجوان گرفتند. در حقیقت چند سال بعد از آن اتفاق، نوجوان به قصد عذرخواهی با او تماس گرفت. افسر نه‌تنها پوزش او را پذیرفت بلکه به او گفت امیدوار است روزی بتوانند به سراسر کشور سفر کنند و با بیان این ماجرا از اعمال خشونت‌آمیز، جلوگیری کنند. هرچند افسر مک‌دونالد هیچ‌وقت فرصت انجام این کار را نداشت چون نوجوان سه روز پس از آزادی به سبب تصادف با یک موتورسیکلت، کشته شد.

 

پس از این اتفاق، افسر مک‌دونالد مأموریتش را برای انتشار پیام صلح، آغاز کرد. او در کتابش با نام چرا بخشش؟ می‌گوید: یگانه چیزی که می‌توانست بدتر از گلوله در ستون فقراتم تاثیر بگذارد، پرورش نفرت در قلبم بود.   شاید مک‌دونالد در آن حمله، قدرت جسمی‌اش را از دست داد اما مسبب به‌وجودآمدن یک حادثهٔ خشونت‌بار دیگر نشد و به حمله‌کننده‌اش قدرت خراب کردن تمام زندگی‌اش را نداد. لینک او یک سخن‌ران پرطرفدار و محبوب است که عشق، احترام و بخشش را آموزش می‌دهد و نمونه‌ای الهام‌بخش از کسی است که با قدرت بخشیدن به اقدام حمله‌کننده‌اش زندگی‌اش را هدر نداد.

 

بخشیدن کسی که به شما از لحاظ عاطفی یا جسمانی ضربه زده است، این آزادی را به شما می‌دهد تا تمرکز خود را روی یک هدف و مسئلهٔ باارزش‌تر بگذارید.

 

اگر اکثر روزهای عمر خود را با احساس قربانی بودن در شرایطتان گذرانید، دشوار است که مسیر زندگی‌تان را انتخاب کنید. نخستین گام این است که خودآگاهی‌تان را توسعه بدهید و شرایطی که موقعیت‌های بیرونی و افراد را بابت فکر، احساس و رفتارتان سرزنش می‌کنید بشناسید. به افرادی که زمان خود را صرف بودن با آن‌ها می‌کنید، توجه کنید آیا آن‌ها همان کسانی هستند که می‌خواهید این قدرت را دریافت کنند؟ اگر پاسختان منفی است شاید بیش‌تر از آنچه که تصور می‌کنید لیاقتش را دارند، به آن‌ها قدرت می‌بخشید.

 

هرزمان که با همکارانتان درمورد بی‌انصافی رئیستان صحبت می‌کنید، قدرت بیش‌تری به او می‌بخشید. هروقت که به دوستان‌تان می‌گویید مادرشوهرتان چه اندازه بر شما وزندگی‌تان مسلط است، قدرت بیش‌تری به او می‌دهید. اگر نمی‌خواهید افراد نقش مهمی در زندگی‌تان ایفا کنند، تصمیم بگیرید وقت و انرژی‌تان را در اختیارشان نگذارید.

 

لحنتان را تغییر دهید. گاهی اوقات، قدرت به ‌معنای تغییر نگرش و‌ ذهنیت نسبت به شرایط است. نمونه‌هایی که نمایان می‌کند شما قدرتتان را به دیگران می‌بخشید، عبارت است از:

 

✓ رئیسم شدیداً باعث آزردگی من می‌شود. شاید از رفتار رئیستان خوشتان نمی‌آید اما آیا حقیقتا باعث عصبانیتتان می‌شود؟ شاید رئیستان رفتاری دارد که شما دوست ندارید و این اتفاق بر احساس شما هم اثرگذار باشد اما شما را مجبور نمی‌کند که چنین احساسی داشته باشید.

 

✓ نامزدم ترکم کرد زیرا من به‌اندازهٔ کافی خوب نیستم.  آیا واقعاً خوب نیستید یا این فقط نظر یک شخص است؟ اگر از صد نفر این سؤال را بپرسید احتمال اینکه همه چنین پاسخی بدهند کم است. به این دلیل که فقط یک نفر چنین نظری دارد به معنای درست بودن آن نیست. اگر به نظر یک نفر قدرت ببخشید او تا جایی قدرت می‌گیرد که اختیارات زندگی‌تان را تعیین کند.

 

✓ مادرم باعث می‌شود احساس بدی نسبت به خودم داشته باشم زیرا همیشه از من انتقاد می‌کند. آیا شما به‌عنوان یک فرد بالغ، موظفید که به انتقادهای همیشگی مادرتان گوش بسپارید؟ به این سبب که او نظراتی می‌دهد که شما دوست ندارید آیا حقیقتا باید عزت‌نفس‌تان را پایین بیاورد؟

 

✓ من باید یکشنبه‌ها خانوادهٔ همسرم را برای شام دعوت کنم. آیا خانوادهٔ همسرتان شما را مجبور به این کار می‌کنند یا به اختیار خودتان این کار را انجام می‌دهید؟

 

 

پیش از اینکه عکس‌العمل نشان دهید، بیندیشید.

 

ریچل، دختر شانزده‌ساله‌اش را به‌قصد درمان پیش من آورد زیرا هر کاری از او می‌خواست، انجام نمی‌داد و از گوش دادن به حرفش امتناع می‌ورزید. از ریچل این سؤال را پرسیدم که وقتی دخترش به حرفش گوش نمی‌کند چه عکس‌العملی از خود نشان می‌دهد. با خشم به من گفت که فریاد می‌زند و بحث کردن با دخترش را شروع می‌کند. هروقت که دخترش می‌گفت نه! ریچل فریاد می‌زد این کار رو انجام بده، زود! زود!

 

ریچل، متوجه این مسئله نبود اما با انجام این کار، به دخترش قدرت زیادی می‌داد. هر دقیقه‌ای که با دخترش به بحث کردن می‌پرداخت، دخترش هم نظافت اتاق را یک دقیقه به تعویق می‌انداخت. هربار که ریچل عصبانی می‌شد، مقداری از قدرتش را از دست می‌داد. او به‌جای مهار رفتار دخترش قدرت بیش‌تری می‌داد تا او را مهار کند.

 

اگر کسی سخنی می‌گوید که دوست ندارید و فریاد می‌کشید و شروع به بحث با او می‌کنی ، درواقع به آن کلماتی که علاقه ندارید قدرت می‌بخشید. پس انتخابی آگاهانه داشته باشید تا پیش از بروز عکس‌العمل به دیگران درمورد نحوهٔ رفتار خودتان بیندیشید. هربار که مهار خود را از دست می‌دهید، قدرت خود را به آن شخص اعطا می‌کنید. اکنون به روش‌هایی که به شما کمک می‌کند تا در برابر عکس‌العمل‌های منفی‌تان آرامش داشته باشید، توجه کنید:

 

✓ چند نفس عمیق بکشید. سرخوردگی و خشم، سبب عکس‌العمل‌های فیزیکی مثل افزایش سرعت نفس، بالا رفتن ضربان قلب و عرق کردن می‌شود. نفس آرام و عمیق، می‌تواند ماهیچه‌های‌تان را شل کند و عکس‌العمل جسمی و احساسی‌تان را کاهش دهد.

 

✓ خودتان را از موقعیت خارج کرده و محیط را ترک کنید. هرچه بیش‌تر احساسی باشید، کم‌تر هم منطقی فکر می‌کنید. یاد بگیرید که علائم هشداردهندهٔ خشمتان مثل لرزیدن یا احساس برافروختگی را بشناسید و پیش از آن‌که آرامش خود را از دست بدهید، خودتان را از موقعیت خارج کرده و محیط را ترک کنید. به‌عنوان مثال می‌توانید جمله‌ای به این شکل به خودتان بگویید: در حال حاضر تمایلی به صحبت کردن درخصوص این موضوع ندارم.

 

✓ حواس خود را پرت کنید. وقتی که بیش از حد احساساتی هستید، تلاش نکنید که مشکلی را حل کنید یا به مسئله‌ای بپردازید. در عوض با انجام کاری مثل قدم‌زدن یا مطالعه حواس خودتان را پرت کنید تا آرام شوید. حواس‌پرتی از آنچه که آزارتان می‌دهد، حتی برای چند دقیقه به بازیابی آرامشتان کمک می‌کند تا بتوانید منطقی‌تر فکر کنید.

 

 

 

بازخوردتان را به‌طور انتقادی، ارزیابی کنید.

 

زمان کوتاهی پیش از آن‌که مدونا، آلبومی را منتشر کند که بیش از ده میلیون از آن به‌ فروش رسیده، نامه‌ای از رییس ملنیوم رکوردز به دستش رسید که در آن نوشته شده بود: تنها چیزی که در این پروژه، کم است بحث جنس صداست.   با این حال، مدونا ناامید نشد. اگر او به نامه این اجازه را می‌داد که توانایی خوانندگی و ترانه‌سرایی‌اش را تعیین کند، بدون شک تسلیم می‌شد. اما خوشبختانه او هنوز به دنبال فرصت‌هایی در موسیقی بود. بلافاصله پس از نامه، او قراردادی بست که یک آغاز غافلگیرانه در حرفه‌اش بود. طی چند دهه، نام مدونا به‌عنوان پرفروش‌ترین خوانندهٔ زن در تمام دوران در کتاب گینس به ثبت رسید. علاوه بر این، او چند رکورد دیگر هم دارد. او هنرمند زن با بالاترین تعداد کنسرت در طول تاریخ شد و رتبهٔ دوم صد هنرمند برتر بیلبورد را پس از گروه بیتلز، کسب کرد

 

تقریباً تمام افراد موفق، داستان مشابهی دارند. در سال ۱۹۵۶، اندی وارهول، سعی کرد یکی از نقاشی‌های خود را به موزهٔ هنرهای معاصر بدهد اما آن‌ها از پذیرش رایگان آن پیشنهاد هم خودداری کردند. با این حال، تا سال ۱۹۸۹ به موفقیتی دست یافت که او توانست موزه‌ای مختص خود تأسیس کند. موزهٔ اندی وارهول، بزرگ‌ترین موزه در ایالات متحده است. بدیهی است که هرکسی نظری دارد اما افراد موفق این اجازه را نمی‌دهند که نظر یک شخص، آن‌ها را تحت تاثیر قرار دهد.

 

حفظ قدرت یعنی بازخوردتان را ارزیابی کنید و تعیین کنید که اعتبار دارد یا خیر. هرچند که انتقاد، گاهی تأثیر مثبتی در ما به وجود می‌آورد در برخی مواقع، انتقاد، انعکاس فکر شخص منتقد است. افراد پرخاشگر ممکن است با لحن خشن از دیگران انتقاد کنند؛ زیرا این عمل باعث می‌شود آن‌ها از اضطراب رها شوند یا کسانی که عزت نفس پایین‌تری دارند با بی‌توجهی به انتقاد دیگران، می‌توانند حس بهتری نسبت به خودشان داشته باشند. بنابراین حائز اهمیت است که پیش از تصمیم‌گیری درخصوص شیوهٔ کار، منبع را نیز در نظر بگیرید.

 

وقتی انتقاد و بازخورد دیگران را دریافت می‌کنید، قبل از پاسخ دادن کمی بیندیشید. اگر ناراحت هستید یا از لحاظ عاطفی دچار مشکل شده‌اید، صبر کنید تا آرام شوید. سپس سؤالات زیر را از خود بپرسید:

 

✓ چه مدرکی برای اثبات صحت احساسم وجود دارد؟ به‌عنوان مثال، اگر رئیستان می‌گوید شما تنبل هستید در پی یافتن زمان‌هایی باشید که زیاد کار نکرده‌اید.

 

✓ براساس چه شواهدی می‌گویم که این واقعیت ندارد؟ در پی یافتن زمان‌هایی باشید که زیاد کار کرده‌اید.

 

✓ چرا این شخص، چنین برخوردی به من می‌دهد؟ گامی به عقب برگردید تا بفهمید که چرا این شخص، چنین نظری داده‌است؟ آیا برمبنای نمونه‌ای کوچک از رفتارتان است که شخص چنین نظری داده؟ به‌عنوان مثال، اگر رئیس شما تنها روزی که سرما خورده بودید، شاهد کارتان بوده شاید او به این نتیجه برسد که خیلی تلاش‌گر و سخت‌کار نیستید و به همین علت نتیجه‌ای که می‌گیرد شاید صحیح و دقیق نباشد.

 

✓ آیا می‌خواهم رفتارم را تغییر بدهم؟ گاهی تصمیم می‌گیرید که رفتار خود را عوض کنید زیرا با بازخوردی که دریافت می‌کنید، موافقید. به‌عنوان مثال اگر رئیستان به شما می‌گوید که تنبل هستید، شاید چنین نتیجه‌ای بگیرید که با نهایت توان‌تان تلاش نکرده‌اید. پس تصمیم می‌گیرید زودتر سرکار بروید و بیش‌تر آنجا بمانید. زیرا این اهمیت دارد که کارمند خوبی باشید. فقط به‌ خاطر داشته باشید که رئیستان اجبار نمی‌کند که کاری متفاوت انجام دهید بلکه این خودتان هستید که چنین چیزی می‌خواهید و همین شما را مجبور به تغییر کرده‌است.

 

به‌ خاطر داشته باشید، نظر یک فرد درمورد شما همیشه حقیقت ندارد. می‌توانید محترمانه با او مخالفت کنید یا در سمت تغییر نگرش آن شخص، قدم بردارید.

 

 

انتخاب‌هایتان را بشناسید.

 

کارهای خیلی کمی در زندگی هست که شما مجبور به انجام آن‌ها هستید. اما ما معمولاً خودمان را قانع می‌کنیم که هیچ حق انتخابی نداریم. به‌جای اینکه بگویید فردا باید سرکار بروم، به خاطر داشته باشید که این یک انتخاب است. اگر تصمیمتان این باشد که سرکار نروید بدون شک عواقبی را در پی خواهد داشت. شاید دیگر حقوق نگیرید یا به‌طور کلی شغل خود را از دست بدهید.

 

اگر به خود یادآوری کنید که درمورد هر کار که انجام می‌دهید، هر چیزی که به آن می‌اندیشید و هر احساسی که دارید دارای حق انتخاب هستید، بسیار احساس آزادی خواهید کرد. اگر در بیش‌تر مواقع احساس کردید که قربانی اوضاع هستید به تلاش زیادی نیاز دارید تا بفهمید شما این قدرت را دارید که زندگی مورد قبول خود را به وجود آورید.

 

 

 

بازیابی قدرتتان از شما آدم قوی‌تری می‌سازد.

 

با بخشیدن قدرتتان به دیگران، شما به‌عنوان یکی از پرقدرت‌ترین افراد جهان شناخته خواهید شد. کتاب است کمی از زندگی اپرا وینفری را بدانید. اپرا در فقر شدید بزرگ شد و در کودکی توسط چندین نفر، مورد سو استفادهٔ جنسی قرار گرفت. بابت فقر و آوارگی، او گاهی با مادرش گاه در خانهٔ پدرش و گاهی نیز در خانهٔ مادربزرگش زندگی می‌کرد و در دوران نوجوانی مدام از خانه می‌گریخت. او حتی در چهارده‌سالگی باردار شد اما کمی بعد، نوزادش فوت کرد.

 

در دوران دبیرستان، او کار در یک دستگاه رادیویی را آغاز کرد. تو در چندین شغل رسانه‌ای فعالیت کرد و در نهایت مجری اخبار تلویزیونی شد اما سپس اخراج شد.

 

با این حال، او این اجازه را نداد که نظر دیگران درخصوص کارها و فعالیت‌هایش، اجرای برنامهٔ زندهٔ او را متوقف کند؛ در عوض باعث شد که به کارهایش ادامه بدهد و برنامهٔ تاک‌شوی خود را در تلویزیون بسازد. این برنامه تا جایی پیش فت کرد که در سن سی و دو سالگی اپرا، به سطح ملی رسید. در سن چهل و یک سالگی، دارایی خالص او ۳۴۰ میلیون دلار بود. اپرا، مجله، برنامهٔ رادیویی و شبکهٔ تلویزیونی مختص خودش را تشکیل داد و در نگارش پنج کتاب نیز همکاری داشت. او حتی برندهٔ جایزهٔ اسکار شد. خانم اپرا، چندین مؤسسهٔ خیریه برای حمایت از نیازمندان احداث کرده‌است؛ به‌عنوان مثال آکادمی رهبری برای دختران آفریقای جنوبی.

 

اپرا چنین اجازه‌ای نداد که دوران کودکی و یا کارفرمای پیشینش قدرت را از او بگیرند؛ زمانی مورد تمسخر قرار می‌گرفت زیرا از گونی سیب‌زمینی به‌عنوان لباس استفاده می‌کرد اما در نهایت روزی فرا رسید که توسط cnn و تایمز، قدرتمندترین زن جهان شناخته شد. از دیدگاه آماری باید در بزرگسالی نیز همچون کودکی‌اش در فقر قرار می‌گرفت اما اپرا تسلیم این شرایط و آمار نشد. در عوض تصمیم گرفت با نبخشیدن قدرت و عزت نفسش به دیگران، جایگاه خود را در آینده تعیین کند.

 

وقتی تصمیم بگیرید که دیگر به دیگران این اجازه را ندهید تا مهار احساس شما را در دست بگیرند، شما قدرت‌مند‌شدن را تجربه خواهید کرد. اکنون، روش‌هایی برای چگونگی حفظ قدرتتان از لحاظ ذهنی، اینجا آورده شده است:

 

✓ زمانی که تصمیم بگیرند به‌جای تمرکز روی موانع و مشکلات زندگی، روی آنچه برای‌تان بهترین است متمرکز شوید، درک بهتری خواهید داشت.

 

✓ هنگامی که مسئولیت رفتار خودتان را برعهده می‌گیرید، قدرت پیشرفت و حرکت به‌سوی هدفتان را خواهید داشت.

 

✓ هرگز به خاطر احساس گناه یا خواستهٔ دیگران، تحت‌فشار نخواهید بود و دست به کاری که به انجام آن علاقه ندارید، نخواهید زد.

 

✓ می‌توانید زمان و انرژی‌تان را به چیزهایی که انتخاب می‌کنید، اختصاص دهید. شما مجبور به سرزنش دیگران به خاطر هدر دادن زمان و روزتان نیستید.

 

✓ حفظ قدرت شخصی‌تان خطر افسردگی، اضطراب و دیگر بیماری‌های روانی را در شما می‌کاهد. بسیاری از مشکلات روحی با حس ناامیدی و سرخوردگی در ارتباط هستند. وقتی تصمیم بگیرید که مهار احساس و رفتارتان را به دیگران بسپارید، وضعیت روحی‌تان قدرت بیش‌تری خواهد یافت.

 

وقتی دچار کینه هستید، احساس خشم هیچ تأثیر منفی روی زندگی‌تان نخواهد داشت بلکه پرورش آن احساس، می‌تواند در زندگی‌تان تأثیرگذار باشد. با عفو و بخشش، قدرت جسمانی و روحی خود را باز پس می‌گیرید. نتایج تحقیقات برخی از آثار بخشش روی سلامتی را نشان می‌دهد. از جمله:

 

✓ از اضطراب شما می‌کاهد. طی گذشت سال‌ها، بسیاری از تحقیقات نشان داده که کینه داشتن، بدن شما را در حالت اضطراب نگه می‌دارد؛ اما زمانی که می‌بخشید و عفو را انتخاب می‌کنید، فشارخون و ضربان قلبتان کاهش می‌یابد.

 

✓ انتخاب عفو و بخشش، تاب‌آوری در مقابل درد را افزایش می‌دهد. در مطالعه‌ای که سال ۲۰۰۵ برروی بیماران مبتلا به کمردرد مزمن انجام گرفت، نتایج نشان داد که خشم سبب افزایش غم و کاهش تاب‌آوری در برابر درد بیمار شده است. تمایل به بخشش با افزایش تحمل درد، ارتباط دارد.

 

✓ بخشش بی‌قید و شرط، عمر شما را افزایش می‌دهد. بررسی مجلهٔ پزشکی رفتاری که در سال ۲۰۱۲ به انتشار رسید، نشان داد زمانی که افراد فقط در مواقعی خاص تمایل به بخشش داشتند مثل زمانی که شخص پوزش خواسته یا قول داده که دیگر رفتارش را تکرار نکند، خطر مرگ زودهنگام افزایش می‌یابد. شما کارهای کسی را نمی‌توانید مهار کنید پس اگر برای بخشش در انتظار اظهار عذرخواهی دیگران باشید به آن شخص نه‌تنها بر زندگی بلکه بر روی مرگ‌تان هم اجازه دخالت می‌دهید.

 

 

گره‌گشایی تله‌های متداول

 

روی قدرت شخصی خود، نظارت داشته باشید . در پی یافتن روش‌هایی باشید که به شما قدرت می‌دهد. شما به تلاشی زیاد نیاز دارید اما حفظ قدرت ذهنی نیازمند حفظ قدرت شخصی‌تان است.

 

آنچه که کمک می‌کند:

 

استفاده از زبانی که انتخاب شما را خوب ارزیابی می‌کند. مثل من انتخاب می‌کنم.

 

حد و مرزهای سالم جسمانی و روانی در تقابل با افراد تعیین کنید.

 

با انتخاب آگاهانه درخصوص چگونگی عکس‌العملتان نسبت به دیگران از این شرایط پیشگیری کنید.

 

مسئولیت اینکه چگونه وقت و انرژی خود را می‌گذرانید، بر عهده بگیرید.

 

افراد را بدون توجه به اینکه دنبال تلافی هستند یا خیر، ببخشید.

 

انتقاد و بازنودچرد افراد در رابطه با خود را ارزیابی کنید.

 

آنچه که کمک نمی‌کند:

 

استفاده از زبانی که نمایان می‌کند شما یک قربانی هستید. مثل من مجبورم این کار را انجام بدهم. یا رئیسم مرا خیلی خشمگین می‌کند.

 

واکنش نشان‌دادن به دیگران و سپس سرزنش‌شان به خاطر شیوهٔ برخورد با خودتان.

 

احساس خشم نسبت به افرادی که اجازه می‌دهید در حقوق شما دخالت و آن‌ها را نقض کنند.

 

انجام کاری که علاقه‌مند به آن نیستید و سپس سرزنش دیگران به خاطر وادار کردن شما به آن.

 

کینه‌ورزی و نگه‌داشتن رنجش.

 

اجازه دهید که انتقاد و بازخوردها احساس شما نسبت به خودتان را مهار کند.

 

 


 

 Thirteen things that strong minded people don't do

NO.2

Written by : Amy morin

۵
از ۵
۱۲ مشارکت کننده

دیدگاه‌ها