آیا سکوت قاتل شرکت شماست ؟
قسمت یکم
تاریخ انتشار : می 2003
منتشر شده در مجله کسب و کار هاروارد
سکوت با فضیلتهای متعددی در ارتباط است و نمایانگر فروتنی، احترام به دیگران، احتیاط و ادب است. به لطف قوانین عمیقاً ریشهدار آداب معاشرت، افراد به این دلیل سکوت اختیار میکنند تا از شرمندگی، رویارویی با دیگران و دیگر موقعیتهای نامناسب احتمالی جلوگیری کنند. مثلی قدیمی وجود دارد که فضایل سکوت را جمعبندی کرده است: «بهتر است ساکت باشیم و نادان فرض شویم تا اینکه دهنمان را بازکنیم و احمق شناخته شویم».
فواید اجتماعی سکوت با غریزه بقا تقویت میشود. بسیاری از سازمانها بهصراحت یا بهصورت ضمنی، این پیام را میفرستند که همرنگ بودن با جماعت بهترین راه برای ماندگاری در شغل و پیشرفت در آن است. اقتصاد دشوار امروزی نیاز به تبعیت از سکوت را تشدید میکند که در آن، میلیونها تن شغل خود را ازدستدادهاند و بسیاری دیگر نگراناند که شاید برای آنها نیز همین اتفاق بیفتد. کارتون دیلبرت بهصراحت نشان میدهد که بسیاری از افراد احساس میکنند حرف زدن در چنین مواقعی چقدر بیهوده و خطرناک است. دیلبرت که کارمند دونپایه معمولی است، تصمیم اشتباه یکی از مدیران بلندپایه را تشخیص میدهد. او از رئیس خود میپرسد: «بهتر نیست موضوع را به او بگوییم؟» رئیسش میخندد و با کنایه به او میگوید: «چرا، بهتر است برویم و با زیر سؤال بردن تصمیمی که تغییر نمیکند، به شغل خود خاتمه دهیم. چه ایده فوقالعادهای». نیست که بیپرده سخن گفتن، عملی شجاعانه یا لایق تحسین شناخته میشود. بیشتر افرادی که خلاف نظر سازمانهای خودکار میکنند یا نگرانیهای خود را علناً ابراز میکنند بهسختی تنبیه میشوند. اگر بهسرعت اخراج نشوند، معمولاً به حاشیه راندهشده و با آنان مانند یک وصله ناجور رفتار میشود.
قطعاً افرادی که بیپرده سخن میگویند، گاهی اوقات موفقیتهای بزرگی به دست میآورند: شرون واتیکینز از انرون، سینتیا کوپر از ورلدکام و کولین رولی از افبیآی که تصاویرشان روی جلد مجله تایم نقشبست و لقب «شخصیت سال» را گرفتند. اما معروف شدن تعدادی از افراد به این معنی نیست که بیپرده سخن گفتن، عملی شجاعانه یا لایق تحسین شناخته میشود. بیشتر افرادی که خلاف نظر سازمانهای خودکار میکنند یا نگرانیهای خود را علناً ابراز میکنند بهسختی تنبیه میشوند. اگر بهسرعت اخراج نشوند، معمولاً به حاشیه راندهشده و با آنان مانند یک وصله ناجور رفتار میشود
اما زمان آن رسیده که جذابیت سکوت را کنار بگذاریم. تحقیق ما نشان میدهد که اگرچه سکوت در سازمانها فراگیر و قابلانتظار است بهشدت برای سازمان و افراد هزینهآور است. مصاحبههای ما با مدیران ارشد و کارمندان سازمانها از کسبوکارهای کوچک گرفته تا 500 شرکت برتر به انتخاب فورچن و نهادهای دیوانسالار دولتی نشان میدهند که سکوت میتواند تأثیر روانی شدیدی روی افراد داشته باشد و احساساتی ازجمله تحقیر، خشمکشنده، تنفر و نظایر آن را در افراد به وجود آورد که اگر ابراز نشود، میتواند تمامی تعاملات را مسموم و خلاقیت را نابود کند و بهرهوری را کاهش دهد.
مثلاً جف را که رهبر یکی از 100 شرکت برتر آمریکا به انتخاب فورچن است در نظر بگیرید که روی پروژهای طولانیمدت و پرفشار کار میکرد. هر سهشنبه، جف و همتیمیهایش با رئیسشان، مت، جلسه مدیریت پروژه (پی.ام.ام) داشتند. جف، نگارش گزارشهای هفتگی خود را روز چهارشنبه آغاز میکرد و در صورت امکان هر پنجشنبه و جمعه نیز روی آن کار میکرد که باعث میشد حتی آخر هفتهها نیز در حال کارکردن باشد. او سند آمادهشده را صبح روز دوشنبه به مت تحویل میداد. جف فکر میکرد که این بهروزرسانی هفتگی میتواند مفید باشد. از طرف دیگر، او درباره زمانی که برای تهیه این گزارشها هدر میرفت، حس بدی داشت و این نارضایتی را بارها برای همتیمیهای خود بازگو کرده بود؛ اما هفتهها میگذشت و جف در این مورد چیزی به مت نمیگفت. با هر بار سکوت در این مورد، خشم جف بیشتر و احترامش نسبت به مت کمتر میشد و ایده پرسش سؤال از مت، بسیار ناراحتکنندهتر از قبل به نظر میرسید. این فرایند آنقدر ادامه یافت تا پروژه نیز از برنامه زمانی خود عقب ماند. وقتی در مورد ارزش جلسات هفتگی مدیریت از مت سؤال شد، او گیج بود: «قصد توهین به رهبران تیمم را ندارم؛ اما به نظر میرسد که هر سهشنبه جلسههای بهشدت بیمعنی را میگذرانم». این حقیقت که هیچکس راه جایگزینی برای جلسات هفتگی مدیریت پروژه ارائه نداد، همان چیزی است که در تحقیقمان بارها با آن برخورد داشتهایم.
خلاصه کلام
بسیاری اوقات افراد فکر میکنند که فواید خاموش ماندن و سکوت در مورد اختلافنظرهایی که در محیط کار وجود دارد، بیشتر است. به عقیده آنان هیچوقت زمان مخالفت با حرف رئیس نیست و البته نتیجهای هم ندارد. اما همانطور که تحقیقات جدید نشان میدهند، سکوت کارها را هموارتر و بهرهوری افراد را بیشتر نمیکند. صرفاً اختلافنظرها را به شکل سطحی مخفی میکند و میتواند نیروهای شدیداً ویرانگری را فعالکند. وقتی افراد در مورد اختلافنظرهای جدی خود ساکت میمانند، پر از خشم، استرس و نفرت میشوند. تا زمانی که این اختلاف حلوفصل نشده است، این احساسات سرکوبشده همچنان قوی میماند و بیشازپیش آنها را به افرادی بدگمان و خودخواه تبدیل میکند. آنها از همه بیشتر از این میترسند که در صورت بیپرده سخن گفتن، مورد تمسخر یا بیاعتنایی قرار گیرند. حس ناامنی در آنها به سکوت، حالت دفاعی و بیاعتمادی بیشتر میانجامد که درنهایت، «هزارتوی ویرانگری از سکوت» را فعال میکند. دیر یا زود، افراد خودشان را ازنظر ذهنی عقب میکشند که گاهی اوقات سبب میشود فقط همان کاری را که به آنها گفتهشده انجام دهند و در کار، مشارکت فعالی نداشته باشند و گاهی نیز باعث گسترش نارضایتی و ناامیدی در محیط کار میشود که درنهایت سبب میشود بدون اینکه بهدقت به نتایج کار خود بیاندیشند از شغلشان کنارهگیری کنند. این هزارتوی ویرانگر سکوت را میتوان با هزارتوی سازنده ارتباطات جایگزین کرد؛ اما این جایگزینی مستلزم آن است که افراد بتوانند شهامت لازم را جهت تغییر رفتار با دیگران بیابند و مدیران اجرایی نیز شرایطی را به وجود آورند که در آن، ابراز اختلافنظرها ارزشمند تلقی شود. بسیاری اوقات در پس محصولات شکستخورده، فرایندهای ناتمام و تصمیمات شغلی اشتباه، افرادی هستند که تصمیم گرفتند دهان خود را بسته نگاهدارند. شکستن این سکوت میتواند سیلی از ایدههای جدید را از تمام سطوح یک سازمان به ارمغان بیاورد؛ ایدههایی که ممکن است عملکرد سازمان را به سطح جدیدی ارتقا دهند.
افراد معمولاً بر این باورند که ساکت ماندن بهترین راه برای حفظ روابط و انجام کارهاست. در ادامه به این میپردازیم که چه عاملی باعث ترویج این سکوت در سازمانها شده است. بعدازآن به بررسی هزینههای شخصی و سازمانی سکوت میپردازیم که معمولاً برای مدت زیادی پنهان میمانند و درواقع با هر بار سکوت افزایش مییابند. درنهایت نیز به بررسی چند راهکار برای خروج از گرداب این سکوتهای موذی خواهیم پرداخت.
حکمرانی سکوت
سکوت معمولاً وقتی آغاز میشود که نخواهیم با اختلافنظر مواجه شویم. با توجه به تفاوتهایی که در خلقوخو، سوابق و تجربیاتمان داریم، ناگزیر نظرها، باورها و سلایق متفاوتی خواهیم داشت. بیشتر ما ارزش چنین تفاوتی را درک میکنیم. چه کسی دوست دارد با اشخاصی که دقیقاً همنظر او هستند، وارد جلسه «طوفان فکری» شود؟ اما از طرف دیگر میدانیم که باوجود این اختلافنظرها، ادامه و پیشرفت کارمان تا چه اندازه سخت خواهد بود. کلمه فرانسوی diffѐrend (نزدیک به کلمه different در زبان انگلیسی به معنی تفاوت) به معنی نزاع است. البته تعجبی هم ندارد که بیشتر مردم تصمیممیگیرند اختلافنظرهای خود را پنهان کنند تا اینکه بخواهند در مورد آنها صحبت کنند.
تحقیقات ما نشان میدهند که در روابط فردی و گروهی بهجای بیان اختلافنظرها، تمایل به سکوت دیده میشود؛ چون میترسیم در صورت داشتن اختلافنظر با دیگران، موقعیت اجتماعی خود را از دست بدهیم و از گروه رانده شویم. همه ما میتوانیم دوران نوجوانی خود را به یاد بیاوریم که میل به تبعیت از جمع در ما خیلی شدید بود. حتی بهعنوان افرادی بالغ نیز مردم در سازمانهای مختلف تلاش زیادی میکنند تا - حتی بهصورت ظاهری - بتوانند با اعضای گروه کاری خود هماهنگ شوند. همان کاری را انجام میدهیم که فکر میکنیم دیگر افراد گروه از ما انتظار دارند. همان چیزی را میگوییم که دیگران میخواهند بگوییم.
ببینید در جلسه غیرحضوری مدیران ارشد یک شرکت آموزشی مبتنی بر وب چه روی داد. مدیرانی که نگران مسیر آینده شرکت بودند باهم دیدار کردند تا در مورد دیدگاههای مختلف صحبت کنند؛ ولی یکی پس از دیگری همان چیزهایی را گفتند که فرد قبلی بیان کرده بود. وقتی یکی از مدیران شهامت به خرج میداد و مخالفت خود را ابراز میکرد، یکی دیگر از همکارانش بهسرعت، ایده او را رد میکرد. تیم مدیریت با از دستور کار خارج کردن هر بحثی که در آن اختلافنظر وجود داشت با رضایت و خرسندی از سطح «توافقی» که به دست آورده بود، سخن گفت. این مدیران یکی پس از دیگری دستاورد آن جلسه را ستودند. مدیرکل بازاریابی اولازهمه شروع کرد: «امروز به پیشرفت بسیار خوبی رسیدیم». مدیر ارشد امور مالی ادامه داد: «فکر میکردم روز بدی داشته باشیم. انتظار دعوا داشتم؛ اما همهچیز بسیار منسجم پیش رفت. من نسبت به آینده شرکت، هیجانزده، مشتاق و متعهد هستم». بااینحال برخلاف ابراز این همصدایی در پایان روز، بسیاری از حاضران در این جلسه در جمع خصوصی خود میگفتند که این جلسه اتلاف وقت بوده است. این افراد با ساکتکردن خود و یکدیگر نتوانستند چشمانداز گیرایی به وجود آورند و شرکت بدون هیچ هدف روشنی به کار خود ادامه داد.
این جلسه نشان میدهد که چگونه فشار برای همصدایی و یکدل شدن میتواند مانع از گفتوگو درباره اختلافنظرها - حتی در مورد مدیران ارشد همرده - شود. سکوتی که درنتیجه اختلاف رده سازمانی به وجود میآید برای بسیاری از افراد آشناتر است. برای یک رئیس بسیار آسان است که علائمی از خود بروز دهد تا کارمند خود را ساکت کند. به مورد رابرت و لیندا توجه کنید. رابرت، وکیل مسئول کارمندان بخش پشتیبانی موسسه حقوقی خود بود. روزی لیندا که مسئول کتابخانه بود برای شکایت در مورد فرایند ارزیابی عملکرد کارکنان، نزد رابرت رفت. او حس میکرد بسیاری از وکلا در ارزیابی خود از کارمندان کتابخانه، منصفانه رفتار نکردهاند و نباید حق تصمیمگیری در مورد ارتقای شغلی و ترفیع مسئولان کتابخانه را داشته باشند. رابرت مخالفت کرد: «اگر به وکلا بهعنوان مشتری نگاه کنی، متوجه حق انتقاد آنان در مورد کیفیت خدمات، خواهی شد». زمانی که لیندا دوباره موضوع را مطرح کرد، رابرت عصبانی شد و گفت: «این همان شیوهای است که ما در این موسسه پیشگرفتهایم و به همین شکل نیز ادامه خواهد یافت». لیندا دیگر چیزی نگفت و بهآرامی، دفتر رئیس را ترک کرد.
حداقل لیندا تلاش کرد تا نظر خود را عنوان کند. بسیاری از کارکنان سازمانها حتی قبل از آگاهی رئیس از تفکراتشان خود را ساکت میکنند. معمولاً در این مواقع، کارکنان از سکوت بهعنوان راهبردی برای پیشرفت استفاده میکنند. مورد دان را در نظر بگیرید؛ تحلیلگر ارشدی که در یک بانک سرمایهگذاری مشغول کار است. هنگام حضور نزد مدیران مافوق بهدقت مراقب است که هیچگونه اظهارنظری نکند. او میگوید: «این اتفاق به دلیل ماهیت سلسلهمراتبی بانک رخ میدهد. درواقع سعی میکنید شخص بالادستی را نسبت به خود علاقهمند کنید تا پاداش بزرگی به دست آورید. اگر سؤالهای ناخوشایند بپرسید و کاسه داغتر از آش شوید، هرچند ممکن است حق با شما باشد، اما خودتان را نابود میکنید. هر چیزی که مدیر بگوید، همان انجام میشود».
این فقط زیردستها نیستند که حس میکنند باید در مقابل رئیس خود سکوت اختیار کنند؛ بلکه رؤسا نیز ممکن است در بیان اختلافنظرها به زیردستان خود دچار مشکل شوند. برای مثال، معمولاً برای رؤسا سخت است که بازخوردهای عملکرد منفی را به کارکنان خود گوشزد کنند. این مسئله بهخصوص در سازمانهایی که سعی میکنند با کارکنانشان مؤدب باشند و مواجهای رخ ندهد، بیشتر اتفاق میافتد.
?Is silence the killer of your company
Part 1
2003 May
Harvard Business Review