خلاصه کتاب : انگیزش و شخصیت
نوشته : آبراهام مازلو
عنوان اصلی : MOTIVATION AND PERSONALITY
در تابستان سال ۱۹۶۲ میلادی آبراهام مازلو در حال رانندگی در مه در بزرگراه ساحلی بیگ سور در کالیفرنیا بود. وقتی یک تابلوی جالب را در کنار جاده دید تصمیم گرفت اتومبیلش را در یک گوشه پارک کند. مکانی که او اتفاقی با آن برخورد کرده بود اولین مرکز رشد فردی در دنیا، اسالن، بود که وقتی مازلو به آنجا رسید کارمندانش در حال باز کردن جعبههای حاوی تازهترین کتاب مازلو یعنی به سوی روانشناسی بودن، بودند.
با چنین آغازی شاید تبدیل شدن مازلو به رهبر بزرگ جنبش نیروهای بالقوه انسانها در دهه ۱۹۶۰ میلادی ناگزیر بود. کتاب انگیزش و شخصیت او از طریق ارائه ایده «انسان خودشکوفا»، تصویر جدیدی از طبیعت انسان ارائه کرد که یک نسل از انسانها را هیجانزده کرده است. مازلو به همراه رولو می و کارل روجرز سومین شاخه اومانیستی روانشناسی را بنا کردند که فراتر از نیازها و علائق عادی انسانها رفته و به جنبههای معنوی و جهانی او میپردازد.
با این حال مازلو یک انقلابی نبود. این کتاب مازلو که یک روانشناس نظری بود اساساً اعتراضش را نسبت به روانشناسی رفتارگرایی نشان میدهد. روانشناسی رفتارگرا، انسانها را به بخشهای مکانیکی تقسیم میکرد. این اثر مازلو همچنین اعتراضی به تحلیل روانی فروید بود که معتقد بود امیال پنهانی، رفتار انسانها را کنترل میکنند. کتاب انگیزش و شخصیت که در چارچوب روش علمی نوشته شده است به جای پیروی از روانشناسی رفتارگرایی و تحلیل روانی فروید سعی کرده است تصویر کل نگرانه ای از انسان ارائه دهد که به تصور هنرمندان و شعرا از انسان شباهت دارد. مازلو به جای اینکه ما را فقط نتیجه نیازها و تمایلاتمان ببیند ما را انسانهای کامل میبیند که ظرفیت نامحدودی برای رشد داریم. اعتقاد آشکار مازلو به تواناییهای انسان و سازمانها و فرهنگهایی که میتوانیم بنا کنیم این کتابش را تا این حد پرنفوذ کرده است.
با این حال مازلو یک انقلابی نبود. این کتاب مازلو که یک روانشناس نظری بود اساساً اعتراضش را نسبت به روانشناسی رفتارگرایی نشان میدهد. روانشناسی رفتارگرا، انسانها را به بخشهای مکانیکی تقسیم میکرد. این اثر مازلو همچنین اعتراضی به تحلیل روانی فروید بود که معتقد بود امیال پنهانی، رفتار انسانها را کنترل میکنند. کتاب انگیزش و شخصیت که در چارچوب روش علمی نوشته شده است به جای پیروی از روانشناسی رفتارگرایی و تحلیل روانی فروید سعی کرده است تصویر کل نگرانه ای از انسان ارائه دهد که به تصور هنرمندان و شعرا از انسان شباهت دارد. مازلو به جای اینکه ما را فقط نتیجه نیازها و تمایلاتمان ببیند ما را انسانهای کامل میبیند که ظرفیت نامحدودی برای رشد داریم. اعتقاد آشکار مازلو به تواناییهای انسان و سازمانها و فرهنگهایی که میتوانیم بنا کنیم این کتابش را تا این حد پرنفوذ کرده است.
مفاهیم اصلی: سلسله مراتب نیازها و خودشکوفایی
انسانهای خودشکوفا «همه استعدادها، ظرفیتها و نیروهای بالقوه شان را به فعل درآورده و از آنها کاملاً استفاده میکنند.» اینها افرادی هستند که جدا از هر نوع موفقیت خارجی شخصاً افراد موفقی هستند؛ آنها کامل نیستند اما ظاهراً از اشتباهات بزرگ به دورند. از زمانی که دانیل گلمن کتاب پرفروش هوش هیجانی را نوشت مردم هوش هیجانی را به عنوان کلید موفقیت «کشف» کردهاند اما انسانهای خودشکوفا این نوع از هوش را کشف نمیکنند زیرا در وجودشان از قبل تثبیت شده و به صورت یک عادت درآمده است.
تحقیقات مازلو شامل مطالعه در مورد هفت شخصیت معاصر و نه شخصیت تاریخی میشد: دو نفر از رئیس جمهوران آمریکا یعنی آبراهام لینکن و توماس جفرسون، دانشمند معروف آلبرت آینشتاین، بانوی اول آمریکا، النور روزولت که یک بشردوست نیز بود، دکتر و بشردوستی به نام آلبرت شوایتزر، نویسنده معروف، آلدوس هاکسلی و باروک اسپینوزا که یک فیلسوف بود. مازلو ۱۹ ویژگی افراد خودشکوفا را مشخص کرده است که عبارتاند از: فهم دقیق واقعیت (از جمله توانایی بالا در شناسایی اشتباهات و قضاوت خوب در مورد شخصیت دیگران)
پذیرش (پذیرش همه چیز همان طور که هست و پذیرفتن خودشان)
خودجوشی (برخورداری از یک زندگی غیرعادی درونی همراه با توانایی بچهگانه دیدن جهان از نو و تحسین زیباییهای موجود در دنیا)
مشکل محوری (تمرکز روی سؤالات و چالشها خارج از وجود خودشان، حس مأموریت یا هدف، که به از میان رفتن کوتهفکری، خودشناسی و خودخواهی منجر میشود.)
لذت بردن از تنهایی (اگر از تنهایی لذت ببریم به آرامش میرسیم و از بدبختی و بحران به دور خواهیم بود. لذت بردن از تنهایی باعث استقلال فکری و استقلال در تصمیمگیری میشود.)
خودمختاری (نیاز نداشتن به نظر مثبت مردم، بیشتر علاقه به رضایت داشتن تا برخورداری از مقام و موقعیت)
اوج یا همان تجربههای عرفانی (تجربههایی که در طول انجامشان به نظر میرسد که زمان از حرکت بازایستاده است)
عشق به انسانها (عشق اصیل و حقیقی نسبت به همه انسانها و اشتیاق برای کمک کردن به همه آنها)
تواضع و احترام (اعتقاد به اینکه ما میتوانیم از هر کسی چیزی یاد بگیریم و اینکه حتی بدترین انسانها میتوانند رستگار شوند)
اخلاقیات (درک واضح حتی غیر سنتی از خوب و بد)
حس شوخطبعی (نه سرگرم شدن با جوکهایی که دیگران را آزار میدهد یا کسی را تحقیر میکند بلکه شوخیهایی که حماقت همه انسانها را به طور کل نشان میدهد.)
خلاقیت (نه از نوع خلاقیت موتزارت که مادرزادی بود بلکه خلاقیت در هر کاری که انجام میشود و هر حرفی که گفته میشود.) مقاومت در برابر محدود شدن در یک فرهنگ خاص (توانایی دیدن برای محدودیتهای فرهنگی و زمانی)
نقص و عدم کمال (تجربه کردن همه گناهان، نگرانیها، سرزنش کردن خود، حسادت و از این قبیل که بقیه مردم تجربه میکنند. اما اینها از روانپریشی نشئت نمیگیرند)
ارزشها (بر اساس نظر مثبت در مورد جهان، به دنیا به عنوان یک جنگل نگاه نمیکنند بلکه دنیا از نظرشان یک مکان اساساً سرشار از فراوانی است که هر چه را لازم است میتواند برایشان فراهم کند تا نقششان را در دنیا بازی کنند.)
یک تفاوت ظریف دیگر نیز این انسانها را از بقیه جدا میکند. اکثر ما زندگی را عرصه برای به دست آوردن چیزهای مادی یا داشتن یک خانواده یا موفقیت در کار میدانیم.
روان شناسان به این ویژگی انسانها «انگیزه ناشی از نقصان» میگویند. انسانهای خودشکوفا به تلاش کردن به اندازه رشد اهمیت نمیدهند. این افراد فقط میخواهند که بتوانند کاملتر و بیشتر خودشان را نشان بدهند و از انجام کاری که قادر به انجامش هستند خشنود میشوند.
یک نکته دیگر که در افراد خودشکوفا عمومیت دارد آزاد بودن ذهنشان است. با وجود شرایطی که ممکن است در آن قرار داشته باشند و با وجود فشارهایی که آنها را مجبور میکند همرنگ جماعت شوند انسانهای خودشکوفا نمونههای واقعی اراده و اختیار هستند یعنی از این ویژگی ناب و اصیل بشری برخوردارند. این افراد چیزی را که استیون کاوی شکاف میان محرک و پاسخ مینامد به خوبی درک کردهاند؛ مفهوم شکاف میان محرک و پاسخ به این نکته اشاره میکند که هیچ پاسخی نباید اتوماتیک باشد. برخلاف این افراد انسانهایی که خودشان را به خوبی با محیط تطبیق دادهاند (یعنی کسانی که در مورد هدفشان از زندگی در این دنیا و فلسفه وجودشان هیچ سؤالی ندارند) شاید واقعاً ندانند چه هستند و هیچ هدف تعریف شدهای در زندگی نداشته باشند. همانطور که تئودور روزاک در کتابش تحت عنوان فرد/سیاره (Planet / Person) میگوید:
«وقتی مازلو خودشکوفایی را هدف اصلی درمان قرار داد در واقع یک سؤال اساسی را مطرح کرد: چرا سلامت عقلیمان تا این حد کم است؟ آیا نمیتوانیم خودمان را بهتر از یک مصرفکننده وظیفهشناس و نان آور تطبیق یافته با جامعه تعریف کنیم؟ چرا ما یک فرد مقدس، مرشد یا هنرمند نباشیم؟ چرا همه چیزهایی را که در انسانها بهترین و والاترین هستند نداشته باشیم؟»
مازلو طی تحقیقاتش به این مشاهده حیرتانگیز رسید که با اینکه افراد خودشکوفا همه ویژگیهای گفته شده را داشتند و میتوانستند به عنوان یک گروه، مشخص شوند آن قدر فردیت خودشان را حفظ کرده بودند که تا به آن زمان هیچ گروه کنترلی به این شکل وجود نداشت. این پارادوکس افراد خودشکوفا است: هر چه یک فرد تعداد بیشتری از این ویژگیها را داشته باشد احتمال منحصر به فرد بودنش بیشتر است.
نکاتی چند :
عظمت مازلو در این بود که از نو به این فکر کرد که یک انسان چگونه میتواند باشد. او به ما نشان داد که سلامت روانی فقط عدم وجود نگرانی نیست بلکه لازمه سلامت روانی، برخورداری از ویژگیهای خودشکوفایی نیز هست. چنین بازنگری اساسی در روانشناسی برای همه عرصههای فعالیت بشر مفاهیم و اشاراتی را در پی داشته است.
مازلو در زمانی که کتاب انگیزش و شخصیت را نوشت اعتقاد داشت که فقط درصد کمی از انسانها خودشکوفا هستند اما همین درصد کم میتوانند کل فرهنگ بشر را تغییر بدهند. با توجه به تأثیر ایده ضد فرهنگ های دهه ۱۹۶۰میلادی ، نسلی که تصویر جهان را تغییر داد، میتوان گفت که حق با مازلو بود.
مطمئناً سلسله مراتب نیازهای مازلو برای درک انگیزه در محل کار نقش اساسی داشته و خودشکوفایی کارمندان، مسئله اساسی تجارت در دنیای امروز شده است. مازلو گرایش به جایگزین کردن رشد فردی و هیجان را با پول به عنوان بزرگترین انگیزه افراد در کار پیشبینی کرده بود.
این اصل یعنی اصل خودشکوفایی، استانداردهای بالاتری را برای افراد و جامعه در نظر میگیرد. بزرگترین انتقادی که به مازلو شده این است که او یک آرمانگرای خیالباف است و انسان ایده آلی را در خیالش ایجاد کرده است که وجود ندارد. او پیش از اینکه بتواند به مشکل وجود شر در دنیا که مردم معتقدند آن را جا انداخته بود، پاسخ بدهد از دنیا رفت. شاید تمایل به خودشکوفایی عاملی برای گسترش دموکراسی در جهان و به رسمیت شناختن حقوق بشر و اما برای حل مشکل نسل کشی در روآندا و کوژوو خو شکوفایی چه تأثیری دارد؟
اگر خودشکوفایی جنبهای از طبیعت بشر باشد نبودن آن باعث ایجاد خلائی میشود که با حس سرکوب، فقر و ناسیونالیسم پر شده و دنیا را برای وجود شر آماده میکند. اگر از این جنبه به شکوفایی نگاه کنیم رسیدن به آن هرگز نباید یک تجمل تلقی شود. زیرا تکامل گونهها بر اساس خودشکوفایی استوار است.
آبراهام مازلو
مازلو که در سال ۱۹۰۸ میلادی در یک خانواده مهاجر روس - یهودی ساکن بروکلین در نیویورک به دنیا آمد هفتمین و آخرین فرزند خانواده بود. میگویند او خجالتی، نگران و افسرده بود اما به خاطر کنجکاوی شدید و هوش فوقالعاده (آی کیو ۱۹۵) توانست در مدرسه از همه سبقت بگیرد و بهترین شود.
اولین افرادی که در کالج روی مازلو تأثیر گذاشتند محقق بزرگ و مشهور، هری هارلو و روانشناس رفتارگرا، ادوارد تورندایک، بودند. تحقیق مازلو روی زندگی جنسی زنان کالج در دانشگاه کلمبیا بحث زیادی ایجاد کرد. در طول ۱۴ سالی که در کالج بروکلین تدریس میکرد اساتید او عبارت بودند از آلفرد آدلر، کارن هورنی، اریک اروم و مارگارتمید. روث بندیکت، انسانشناس و بنیانگذار مکتب گشتالت درمانی، و ماکس ورتهایمر، در تحقیقات مازلو در مورد خودشکوفایی نقش دوستان و مدلهای او را به عهده داشتند. در سال ۱۹۵۱ میلادی مازلو به دانشگاه براندیس رفت و تا یک سال قبل از فوتش در آنجا ماند و کتاب انگیزش و شخصیت را در آنجا نوشت.
در سال ۱۹۶۲ میلادی در یکی از شرکتهای مدرن در کالیفرنیا مدتی مشغول تحقیق درباره خودشکوفایی شد که در نتیجه این تحقیق، مفهوم خودشکوفایی را به فضای تجاری نیز گسترش داد. او این مسائل را در یکی از کتابهایش آورده است. به سوی روانشناسی بودن در سال ۱۹۶۲ میلادی به چاپ رسید و کتاب زندگی در اینجا و اکنون هنر زندگی متعالی یک سال پس از مرگ مازلو یعنی در سال ۱۹۷۰ میلادی منتشر شد.
جملات طلایی کتاب :
«انسان بودن فقط یعنی متولد شدن در میان انسانها اما انسان شدن چیز دیگری است. یک بچه فقط به صورت بالقوه انسان محسوب میشود و باید به صورت یک انسان رشد پیدا کند تا یک انسان واقعی شود.»
«من اطلاعات روانشناسی و تحلیل روانی را که در دسترسم بود پذیرفتم و بر اساس آنها عقایدم را بنا کردم. همچنین روش آزمایشی روانشناسی و روش کنار زدن ماسک و بررسی عمیق انسانها را در تحلیل روانی پذیرفتم. اما با این حال تصاویری را که این دو شیوه از انسان ارائه میکردند رد میکردم. این کتاب مازلو نشاندهنده فلسفه متفاوتی در مورد انسان و تصویر جدیدی از او است.»
چکیده:
سلامت روانی کامل به معنی نبود نگرانی و ترس نیست بلکه به این معنی است که با وجود ترس و نگرانی تواناییهای بالقوهتان را به فعل برسانید.