13 کاری که افراد با ذهن قوی انجام نمیدهند
کار یکم
نویسنده : ایمی مورین
جان گاردنر:
افراد دارای ذهن قوی با تأسف خوردن وقت خود را هدر نمیدهند.
دلسوزی برای خود، مخربترین مادهٔ مخدر است. زیرا لذتی آنی به وجود میآورد و قربانی را از واقعیت دور میکند.
در هفتهٔ پس از تصادفی که برای جک اتفاق افتاد، مادرش نمیتوانست در مورد آن اتفاق هولناک، صحبت نکند. او هرروز در مورد چگونگی شکستن پای جک در برخورد با اتوبوس مدرسه سخن میگفت و از اینکه چرا آن لحظه برای محافظت از جک، آنجا نبوده احساس گناه میکرد و تحمل دیدن فرزندش روی صندلی چرخدار برای چند هفته را نداشت.
هرچند که پزشکان، بهبود کامل جک را پیشبینی کرده بودند اما مادرش بارها به او گفته بود که ممکن است هرگز پایش بهطور کامل خوب نشود. او میخواست جک را آگاه کند که شاید نتواند دوباره فوتبال بازی کند یا مثل بچههای دیگر، بدود. هرچند پزشکان گفته بودند که جک دیگر میتواند به مدرسه بازگردد اما پدر و مادرش برای او یک تصمیم دیگر گرفتند. مادرش از شغلش استعفا داد و باقی سال تحصیلی را در خانه به جک، درس میداد. آنها احساس میکردند که شاید دیدن و شنیدن صدای اتوبوس مدرسه، یادآور خاطرات تلخ برای پسرشان باشد. آنها همچنین نمیخواستند که پسرشان، دوستانش را در حال بازی در زنگ تفریح از روی صندلی چرخدار ببیند. آنها معتقد بودند که جک، با ماندن در خانه شرایط روحی و جسمی بهتری خواهد داشت.
جک معمولاً تکالیفش را صبح انجام میداد و بعدازظهر و عصرها به تماشای تلویزیون و بازیهای ویدیویی میپرداخت. با گذشت چند هفته، پدر و مادرش متوجه تغییر اخلاق او شدند. جم که معمولاً همیشه شاد و سرحال بود اکنون ناراحت و زودرنج به نظر میرسید. والدینش نگران بودند که ممکن است این اتفاق بیش از آنچه گمان میکردند به او لطمه بزند. به همین خاطر، آنها در پس درمان بودند تا بتوانند به جک کمک کنند که با آسیبهای روحیاش کنار بیاید.
والدینش او را نزدیک متخصص مشهور در حوزهٔ آسیبهای دوران کودکی بردند. پزشک، معرفینامهٔ پزشک اطفال جک را گرفته بودن و به همین دلیل پیش از ملاقات او چیزهایی درموردش میدانست.
وقتی مادر، جک را به دفتر درمانگر برد، جک بیصدا به زمین چشم دوخته بود. مادر به درمانگر گفت: از زمانی که این اتفاق وحشتناک افتاده ما روزهای سختی را سپری میکنیم. این اتفاق، به زندگی ما لطمه وارد کرده و مشکلات عاطفی زیادی برای جک به وجود آورده. او دیگر آن پسرک همیشگی نیست.
باوجود این سخنها، درمانگر با او همدردی نکرد در عوض با اشتیاق رو به جک کرد و گفت: منتظر دیدنت بودم پسر! تا حالا بچهای رو ندیدیم که بتونه اتوبوس مدرسه رو بزنه. باید تعریف کنی که چطور با اتوبوس مدرسه جنگیدیم و برنده شدی.
جک برای اولین بار بعد از تصادف، لبخند زد.
چند هفته بعد، جک به کمک درمانگری کتابی در مورد خودش درست کرد و نامش را "چگونه یک اتوبوس مدرسه را شکست بدهیم" گذاشت.
او در مورد اینکه چطور توانسته بود با اتوبوس مدرسه بجنگد و تنها چند استخوانش بشکند، داستان فوقالعادهای نوشت و بعد با توصیف آن لحظه که چطور سر اگزوز را گرفته بود و با تابدادن بدنش مانع از برخورد بیشتر بدنش با اتوبوس شده بود، به داستان پر و بال داد. هرچند که جزئیات این داستان، مبالغهآمیز بود اما بخش اصلیاش کاملاً واقعیت داشت. او زنده مانده بود چون بچههای قوی بود. جک کتاب خودش را با تصویری از خود، به پایان رساند. او خودش را درحالیکه با شنل یک ابرقهرمان بر تنش روی صندلی چرخدار نشسته بود، کشید.
درمانگر جک در مرحلهٔ بعد، والدین او را نیز وارد فرایند درمان کرد. او به آنها کمک کرد تا متوجه بشوند چقدر خوششانس بودهاند که اکنون پسرشان با چند استخوان شکسته زنده مانده است. پس آنها را تشویق کرد تا از تأسف خوردن برای جک دستبردارند و سپس پیشنهاد کرد که از لحاظ جسمی و روانی با او طوری رفتار کنند که میتواند بر مشکلات بزرگ غلبه یابد و باور کنند که او کودکی قوی است. در مرحلهٔ بعد درمان، از آنها درخواست کرد که حتی اگر هرگز پاهای جک، بهطور کامل درمان نشدند روی هدفی که میخواسته به آن برسد متمرکز شوند نه آن چیزی که تصادف مانع انجامش شده بود.
درمانگر و والدین جک، از مسئولین مدرسه خواستند تا شرایط را برای بازگشت جک به مدرسه فراهم کنند. او هنوز با صندلی چرخدار حرکت میکرد و نیاز به کمکهای ویژهای داشت. علاوه بر این، آنها میخواستند اطمینان یابند که دانشآموزان و معلمان، جک را مسخره نمیکنند. در نهایت آنها تصمیم گرفتند که جک، کتابش را به دوستانش نشان بدهد و به آنها بگوید که چگونه با اتوبوس مدرسه، جنگیده است. به همین علت، دیگر دلیلی برای ابراز تأسف برای او وجود نخواهد داشت.
جشن ترحم جویی
همهٔ ما در زندگی، درد و اندوه را تجربه کردهایم. هرچند که غم یک احساس عادی و نشاندهندهٔ سلامت روح است، اما تمرکز روی آن باعث ایجاد افسردگی شده و یک رفتار مخرب است. اکنون از شما میپرسم که به کدامیک از نکات زیر، پاسخ مثبت میدهید؟
✓ تمایل دارید به این فکر کنید که مشکلات شما بزرگتر از مشکل دیگران است.
✓ اگر بدشانس نبودید هیچکدام از این مشکلات هم در زندگیتان وجود نداشت.
✓ به نظر میرسد مشکلاتتان کندتر از مشکل دیگران، حل میشود.
✓ اطمینان دارید که هیچکس قادر به درک شما و زندگی دشوارتان نیست.
✓ بعضی وقتها تصمیم میگیرید که از فعالیتهای تفریحی و اجتماعی کنارهگیری کنید تا بتوانید در خانه بمانید و به مشکلات خود، بیندیشید.
✓ به احتمال زیاد، شما بیشتر راجع به اشتباهات و ناکامیهای خود با دیگران صحبت میکنید تا کارهایی که موفق به انجامشان شدید.
✓ معمولاً از ناعادلانه بودن اوضاع، گلهمند هستید.
✓ گاهی به سختی چیزی را بهدست میآورید که بابت آن سپاسگزار باشید.
✓ معمولاً به این میاندیشید که دیگران زندگی راحتتری دارند.
✓ شما گاهی فکر میکنید دنیا جز رنج دادن شما کاری بلد نیست.
آیا میتوانید خودتان را در مثالهای بالا بیابید؟ ترحم به خود میتواند شما را از پا درآورد و سرانجام، افکار و رفتارتان را تغییر دهد. با این وجود، باز هم شما میتوانید شرایط را در دست بگیرید و آن را مهار کنید. حتی اگر نتوانید شرایط را تغییر دهید اما میتوانید نگاه و نگرشتان را دستخوش تغییر کنید.
چرا برای خودمان احساس تأسف میکنیم؟
اگر ترحم به خود، مخرب است پس چرا به حال خود، تأسف میخوریم؟ واقعاً چرا دلسوزی برای خود این اندازه لذتبخش و مفرح است؟ ترحم، ساز و کار والدین جک برای محافظت از خود و فرزندشان در برابر خطرات احتمالی پیش رو بود. آنها تمرکزشان را روی کاری گذاشتند که جک، قادر به انجام آن نبود و از این راه میخواستند از او در برابر مشکلات پیش رو، محافظت کنند.
مشخص است که آنها بیش از پیش نگران امنیت او بودند و نمیخواستند که جک، از چشمشان دور باشد. آنها حتی نگران عکسالعمل عاطفی او نسبت به دیدن مجدد اتوبوس مدرسه بودند. فقط به زمان نیاز داشتند تا ترحمشان را به ترحم جویی نسبت به خود تبدیل کنند.
افتادن در دام ترحم جویی بسیار ساده است. تا زمانی که نسبت به خود احساس تأسف و ترحم داشته باشید، میتوانید شرایطی را که شما را با ترسهای واقعیتان روبهرو میکند به تأخیر بیندازید و از برعهدهگرفتن مسئولیتها بگریزید. این احساس میتواند برای شما زمان بخرد. بهجای حرکت به سمت جلو با اغراق در مورد شرایط بد خودتان را توجیه میکنید که چرا نباید کاری برای بهبود شرایط انجام دهید.
برهی، ترحم به خود را راهی برای جلب توجه میدانند. نقش "منِ بیچاره" را ایفا کردن، ممکن است نخست مسبب شنیدن واژههای محبتآمیز دیگران شود. برای کسانی که از طردشدن هراس دارند، ترحم جویی نسبت به خود یک روش غیرمستقیم برای درخواست کمک است. زیرا آنها با بیان داستان به شیوهٔ غمانگیز خود، به جذب کمک دیگران امیدوار میشوند.
در این بازی، معاشرت و گفتوگو میتواند به یک مسابقه تبدیل شود و برنده کسی خواهد بود که بیشترین ضربهٔ روحی را خورده باشد. ترحم به خود میتواند باعث گریز از مسئولیتهای خود باشد. اینکه به رئیستان بگویید که شرایط زندگیتان چقدر بد است شاید باعث بشود که انتظار کمتری از شما داشته باشد.
گاهی ترحم به خود، به نوعی مبارزهطلبی تبدیل میشود. مثل این است که ما درخصوص چیزی پافشاری کنیم و به تمام جهان یادآوری کنیم که شایستهٔ بهترینها هستیم، چیزی تغییر خواهد کرد. ولی جهان اینگونه عمل نمیکند و کسی از راه نمیرسد تا مدام دلسوز ما باشد.
مشکل احساس تأسف به خود
احساس تأسف به خود، مخرب است و این احساس میتواند مسبب بروز مشکلات جدی و وحشتناک شود. والدین جک، بهجای ابراز سپاسگزاری از اینکه فرزندشان از تصادف جان سالم بهدر بردهاست، نگران چیزی بودند که تصادف از آنها گرفته بود. آنها به همین شکل اجازه دادند که آن تصادف، چیزهای بیشتری از آنها بگیرد.
البته این به معنای دوستنداشتنِ جک نبود؛ رفتار آنها ریشه در اشتیاق به امنیت فرزندشان داشت. با این حال، هرقدر حس ترحم بیشتر میشد، ضربهی بیشتری به روحیهٔ جک وارد میکردند.
زیادهروی در احساس ترحم به خود، به روشهای زیر، مانع از تشکیل یک زندگی تکاملیافته میشوند:
✓ این کار باعث اتلاف وقت میشود. احساس تأسف به خود، نیازمند انرژی ذهنی بالایی است و هیچ تغییری هم در شرایط ایجاد نمیکند. حتی زمانی که نتوانید از پس حل کردن مشکلی بربیایید میتوانید تصمیم بگیرید که به نحوی مثبت با مشکلات زندگی کنار بیایید. احساس تأسف نسبت به خود، شما را به راه حل نزدیک نمیکند.
✓ منجر به احساس منفی بیشتری میشود. وقتی ترحم به خود را پذیرفتید، همین مسبب شروع احساسات منفی دیگر میشود و میتواند باعث خشم، کینه، تنهایی و دیگر احساساتی شود که بهوجودآورندهٔ احساسات منفی دیگری است.
✓ زندگی فرد را فرسوده میکند. احساس ترحم به خود، میتواند زندگی را تبدیل به یک زندگی رقتانگیز کند.
وقتی برای خودتان احساس تأسف کنید، نمیتوانید بهترین عملکرد را از خود نشان بدهید. بنابراین منجر به شکست شما میشود و میتواند احساس ترحم به خود را بیشتر کند.
✓ مانع از برخورد با احساسات دیگر میشود. ترحم به خود، مانع از بینبردن اندوه، ناراحتی، خشم و احساسات دیگر میشود و میتواند پیشرفت و بهبود فردی شما را متوقف کند زیرا این احساس، فرد را بر متفاوتبودن شرایط، متمرکز میکند نه اینکه شرایط را همانطور که هست بپذیرد.
✓ منجر میشود نکات مثبت زندگیتان را از یاد ببرید. اگر در یک روز، پنج اتفاق خوب و یک اتفاق بد رخ بدهد، ترحم به خود باعث میشود شما فقط روی همان یک اتفاق، تمرکز کنید. وقتی برای خود، احساس تأسف کنید نکات مثبت زندگیتان را از دست خواهید داد.
✓ در روابط احساسیتان، تداخل ایجاد میکند. طرز فکر یک قربانی را دارا بودن، یک شخصیت جذاب نمیسازد. اینکه مدام از زندگی و شرایط بد شکایت کنید مردم را خیلی زود خسته میکنید. هیچکس نمیگوید من برای این از او خوشم میآید که مدام برای خودش احساس تأسف میکند.
از احساس تأسف برای خودتان، دست بکشید.
روش سه شاخهٔ دستیابی به قدرت ذهنی را به خاطر دارید؟ برای کاستن از احساس ترحم نسبت به خود، باید رفتار رقتانگیز خود را تغییر داده و مانع از رشد آن بشوید. برای مثال، جک نمیتوانست تمام وقت خود را در خانه وقف بازیهای ویدیویی و تماشای تلویزیون کند. او نیازمند بودن در کنار همسن و سالانش بود و باید کارهایی انجام میداد که از پس آنها بر میآمد. مثل رفتن به مدرسه. والدین او نیز، نظر خود را تغییر دادند و بهجای اینکه به جک بهعنوان یک قربانی نگاه کنند، از او یک قهرمان ساختند. به همین شکل وقتی ذهنیت مود را تغییر دادند توانستند سپاسگزاری را جایگزین ترحم کنند.
به گونهای رفتار کنید که احساس تأسف برای خودتان، دشوار شود.
چهار ماه پس از مرگ لینکلن، درحالیکه من و خانوادهاش با نبود غمانگیز او مواجه بودیم، جشن تولد بیستوهفت سالگیاش از راه رسید. از چند هفته پیش از فرا رسیدن آن روز هراس داشتم. زیرا نمیدانستم این روز را چگونه باید سپری کنیم. در خیالاتم فکر میکردم که دور هم نشستهایم و به هم دستمال تعارف میکنیم و در مورد این صحبت میکنیم که چقدر ناعادلانه است که او نتوانست بیستوهفتمین سالروز تولدش را ببیند.
در نهایت، جرئت یافتم و از مادرشوهرم پرسیدم برنامهشان برای آن روز چیست؟ بدون مکث پاسخ داد: نظرت در مورد چتربازی چیست؟ او جدی صحبت میکرد و باید اقرار کنم که پریدن از هواپیما خیلی بهتر از ایدهٔ یک میهمانی ترحم برانگیز بود.
این یک روش خوب برای بزرگداشت روحیهٔ ماجراجوی لینکلن به نظر میرسید. او همیشه از دیدار با افراد جدید، رفتن به مکانی جدید و تجربهٔ حوادث جدید لذت میبرد. هیچوقت برایش عجیب و غیرعادی نبود که به یک سفر بیمقدمه و ناگهانی برود. حتی اگر مجبور بود به محض پیاده شدن از پرواز شبانه به سرکار برود. او میگفت یک روز احساس خستگی در سرکار ارزش خاطراتی که میسازیم را دارد. لینکلن، عاشق چتربازی بود. بنابراین به نظر میرسید که این راه مناسبی برای گرفتن جشن تولد او باشد.
محال است هنگام پریدن از هواپیما احساس تأسف کنید مگر اینکه چتر نجات، نداشته باشید. از آن روز به بعد، تجربهٔ چتربازی به یک سنت سالانه تبدیل شد. هرسال، روز تولد لینکلن ما عشق او به زندگی و ماجراجویی را جشن میگیریم. این تصمیم، منجر به دست آوردن تجربههای جالبی شده است. از شنا کردن با کوسهها تا قاطربازی در گرند کانیون ایالت آریزونا. حتی یکبار هم در روز تولد لینکلن، به کلاس طناببازی رفتیم!
✓ چگونه از پس این مشکل بر بیایم؟ احساس تأسف نسبت به خودمان معمولاً در ایمان نداشتن به تواناییهای خودمان در حل مشکلات ریشه دارد. گاهی تمایل داریم به این بیندیشیم که مسئله شاید هرگز حل نشود. در این هنگام، رمانی را به خاطر بیاورید که مشکلات را حل کردید و با اتفاقات ناگواری گذشته، کنار آمدید. مهارتها، روشهای پشتیبانی و تجربههای گذشته را تحلیل کنید زیرا این کار اعتمادبهنفستان را تقویت و به شما کمک میکند تا از احساس تأسف نسبت به خودتان، دستبردارید.
هرچه بیشتر به افکاری بپردازید که شما را نسبت به موقعیتی که دارید فریب بدهد، احساس ناگوارتری خواهید داشت. افکار عادی که منجر به احساس ترحم به خود میشود، جملات زیر را در بر میگیرد:
✓ تحمل مشکل دیگری را ندارم.
✓ همیشه اتفاقهای خوب برای دیگران میافتد.
✓ همیشه اتفاقهای بد برای من رخ میدهد.
✓ همیشه زندگی من بدتر میشود.
✓ هیچکس دیگری مجبور نیست با این مشکلات، مواجه شود.
✓ من شانس ندارم.
شما میتوانید افکار منفی را پیش از آنکه از قدرت مهارشان را نداشته باشید، مهار کنید. اگرچه تغییر افکار بیش از حد منفی با افکار واقعبینانه نیازمند تمرین استو در کاهش احساس ترحم نسبت به خود، بسیار مؤثر است.
اگر فکر میکنید که همیشه اتفاقات بد برای شما میافتد، فهرستی از اتفاقهای خوبی که برایتان افتاده را تهیه کنید. سپس اندیشهٔ اصلیتان را با یک فکر واقعبینانهتر جایگزین کنید؛ مثل گاهی اتفاقات بد برای من میافتد اما اتفاق خوب زیادی هم رخ دادهاست. منظورم این نیست که یک جملهٔ منفی را به یک جملهٔ مثبت غیرواقعی تبدیل کنید. برعکس سعی کنید روش واقعبینانهتری برای تمرکز روی موقعیتتان بیابید.
سپاسگزاری را جایگزین ترحم به خود کنید.
مارلا رونین، زنی بسیار موفق است. او، دارای مدرک کارشناسی ارشد است. کتابی نوشته و در المپیک شرکت کردهاست. او اولین زن آمریکایی است که ماراتن نیویورک ۲۰۰۲ را در زمان غیرقابل باور ۲ ساعت و بیستوهفت دقیقه به پایان رساند؛ ولی چیزی که او را فوقالعادهتر نشان میدهد برخلاف اینکه نابینایی است، به این موفقیتها دست پیدا کرده.
او در سن ۹ سالگی، به یک بیماری ژنتیکی به نام استارگات مبتلا شد. بیماریای که با بروز لکههای پوستی بر چهرهٔ کودکان خودش را نشان میدهد و اثر میگذارد، پس با کاهش بیماریاش به علاقهاش نسبت به دویدن پی برد. مارلا سالها ثابت کرد که یکی از سرعتیترین دوندههای جهان است هرچند که خودش نتوانسته خط پایان را ببیند.
در آغاز، مارلا به یک ورزشکار موفق در پارالمپیک تبدیل شد. او در سال ۱۹۹۲ و پس از آن در ۱۹۹۶ در مسابقات شرکت کرد و نهتنها به پنج مدال طلا و یک مدال نقره دست یافت بلکه چندین رکورد جهانی هم به ثبت رسانید. اما موفقیتهای مارلا به همینها ختم نشد.
در سال ۱۹۹۹ به بازیهای پان آمریکا صعود کرد و در مسابقهٔ دوی ۱۵۰۰ متر برنده شد. در سال ۲۰۰۰، اولین ورزشکار نابینایی شد که در المپیک شرکت کرد. او اولین شخص از آمریکا بود که از خط پایان دوی ۱۵۰۰ متر گذشت و در جایگاه هشتم قرار گرفت.
مارلا، نابینایی خود را ناتوانی نمیداند. در حقیقت او به نابینایی بهعنوان یک موهبت نگریست که به او امکان موفقیت در مسابقات کوتاه و طولانی را میدهد. او در توضیح نابیناییاش در کتابی که خودش نوشته و به نام "بدون خط پایان: آن گونه که زندگیام را میبینم" نوشته است: نهتنها مجبورم کرده که شایستگی آن را ثابت کنم بلکه مسبب موفقیتم نیز شده است. نابینایی، هدایایی مثل اراده و تعهد به من داده که من هرروز از آنها استفاده میکنم.
تمرکز مارلا بر چیزی نیست که نابینایی از او گرفته بلکه خود اوست که به خاطر چیزی که نابینایی به او داده، سپاسگزار است.
با اینکه احساس تأسف نسبت به خودتان بابت این فکر است که من لایق بهترینها هستم، سپاسگزاری یعنی اندیشیدن به اینکه من چیزی بیش از شایستگیهایم در اختیار دارم. تجربهٔ سپاسگزاری به سعی بیشتری نیازمند است ولی دشوار نیست. هر شخصی میتواند بیاموزد با بهبود و توسعهٔ عادات جدید، احساس سپاسگزاری بیشتری داشته باشد.
مهربانی و بخشندگی دیگران را تأیید کنید. زیباییهای دنیا را تأیید کنید تا قدردانی از داشتههایتان را آغاز کنید.
نیازی نیست ثروتمند یا خیلی موفق باشید یا حتما زندگی عالی داشته باشید تا سپاسگزار شوید. کسی که سالی ۳۴ هزار دلار درآمد دارد شاید تصور کند ثروتمند نیست اما در حقیقت جزو یکی از ثروتمندترین مردم دنیاست. اگر این کتاب را مطالعه میکنید، یعنی شما خوششانستر از تقریبا یک میلیارد نفر در جهان هستید که نمیتوانند آن را مطالعه کنند و در نهایت خیلی از آنها زندگی فقیرانهای خواهند داشت.
به دنبال چیزهای کوچکی در زندگیتان باشید که به راحتی آنها را نادیده میگیرند و به دنبال افزایش احساس قدردانی کردن خود باشید، اینجا چند عادت ساده گفته شده که به شما کمک میکند بر چیزی متمرکز باشید که باید به خاطرش سپاسگزار باشید:
✓ دفتر سپاسگزاری داشته باشید. هرروز حدأقل یک مورد بنویسید که بابت آن سپاسگزار هستید. این موارد میتواند شامل سپاسگزاری بابا لذات ساده مثل داشتن هوای پاک برای تنفس یا تماشای غروب خورشید یا نعمات واقعی مثل کار یا خانواده باشد.
✓ بگویید از چه چیزی سپاسگزارید. اگر عادت به نوشتن این موارد ندارید، میتوانید خودتان را به گفتن آنها عادت بدهید. هرروز صبح که بیدار میشوید و همچنین هرشب پیش از خواب یکی از نعمات زندگی را بیابید که بابت آن سپاسگزار هستید. واژهها را با صدای بلند بخوانید، حتی اگر تنها هستید زیرا شنیدن کلام سپاسگزاری باعث افزایش احساس قدردانیتان خواهد شد.
✓ هرگاه متوجه شدید که در حال ترحم به خود هستید، وضعیت را تغییر دهید. وقتی متوجه آغاز احساس تأسف برای خودتان میشوید، تمرکزتان را تغییر دهید. به این نیندیشید که زندگی ناعادلانه است یا باید متفاوت باشد. در عوض بنشینید و افراد، شرایط و تجربیاتی را فهرست کنید که میتوانید سپاسگزارشان باشید. اگر در دفترتان مینویسید هرگاه احساس ترحم به خود شروع شد، دفتر را بردارید و بخوانید.
✓ از دیگران بپرسید که بابت چه چیزی سپاسگزارند. در مورد سپاسگزاری صحبت کنید تا متوجه چیزهایی بشوید که دیگران به خاطرش سپاسگزارند. فهمیدن آنچه که دیگران بابت آن شکرگزارند زمینههای بیشتری از زندگیتان را به یاد میآورد که بابتش شکرگزار باشید.
✓ به کودکان بیاموزید که سپاسگزار باشند. اگر پدر یا مادر هستید یکی از بهترین شیوههای مهار رفتار خود این است که به کودکتان سپاسگزاری را آموزش بدهید. هرروز از فرزندتان بپرسید که به خاطر چه چیزی سپاسگزار است. از تمام اعضای خانواده بخواهید تا چیزهایی را که به خاطرش سپاسگزار هستند را یادداشت کنند و آن را در یک شیشهٔ سپاسگزاری بگذارند و یا روی تابلو بچسبانند. این کار یک یادآوری سرگرمکننده برای سپاسگزاری اعضای خانواده است.
کنار گذاشتن ترحم به خود از شما آدم قویتری میسازد.
جرمیا دنتون، یکی از خلبانان جنگ ویتنام بود. در سال ۱۹۶۵ هواپیمایش سرنگون شد و مجبور شد از هواپیما بیرون بپرد. در نهایت، توسط سربازان ویتنامی اسیر و زندانی شد.
فرمانده دنتون و دیگر افسران حتی درحالیکه همکاران زندانیشان کتک میخوردند، گرسنه بودند و شکنجه میکشیدند باز دستور میدادند. فرمانده دنتون معمولاً به سلولهای انفرادی منتقل میشد زیرا از زندانیها میخواست تا در برابر ویتنامیها بایستند و اطلاعاتی به آنها ندهند. او از روشهایی مثل ضربه زدن به دیوارها و سرفههای متوالی برای ارتباط برقرار کردن با دیگر زندانیان، استفاده میکرد.
او ده ماه پس از اسارتش، از سمت ویتنامیها برای شرکت در یک مصاحبهٔ تلویزیونی که جنبهٔ تبلیغاتی داشت انتخاب شد. او درحالیکه به پرسشها پاسخ میداد، اعلام کرد که نور دوربینها چشمانش را اذیت میکنند و با کد مورس، شروع به پلک زدنش.ک.ن.ج.ه کرد تا پنهانی بگوید که ویتنامیها با او و دیگر زندانیها، بدرفتاری میکنند. به همین روال، حمایت خود را از دولت آمریکا اظهار کرد.
او در سال ۱۹۷۳، بعد از هفت سال اسارت، آزاد شد. وب گفت ما این افتخار را داشتیم که در شرایط سخت به کشورمان خدمت کنیم. امروز سپاسگزار فرمانده کل و ملت خود هستیم. او پس از بازنشستگیاش از ارتش در سال ۱۹۷۷ در مقام سناتور آلاباما برگزیده شد.
با اینکه جرمیا دنتون در بدترین شرایط قابل تصور قرار گرفته بود، وقت خویش را برای تأسف نسبت به خود تلف نکرد برعکس خونسردیاش را حفظ کرد و بر تواناییاش برای مهار این شرایط، متمرکز شد.
حتی زمانی که آزاد شد، تصمیم گرفت تا برای خدمتگزاری به کشورش سپاسگزار باشد نه اینکه به خاطر شرایط ازدستداده برای خود ابراز ترحم کند.
محققان، تفاوتهای زمانی را که افراد روی مسئولیتشان تمرکز میکنند در برابر زمانی که بر موارد سپاسگزاریشان متمرکز هستند بررسی کردند. آگاه بودن نسبت به مواردی که هرروز به خاطر آنها سپاسگزار هستید، یک روش مؤثر برای ایجاد تغییرات است. در حقیقت، سپاسگزاری نهتنها بر سلامت روانی شما تأثیرگذار است بلکه قادر است بر سلامت جسمتان هم تأثیر بگذارد. مطالعهای که در سال ۲۰۰۳ در مجلهٔ شخصیت و روانشناسی اجتماعی به انتشار رسید، نشان داد:
✓ کسانی که احساس قدردانی میکنند، نسبت به دیگران کمتر بیمار میشوند. آنها سیستم ایمنی بهتری دارند؛ دردهای کمتری را تحمل میکنند؛ فشارخون پایینتری دارند؛ نسبت به مردم عادی بیشتر ورزش میمنند، از سلامت خود مراقبت میکنند، خواب بیشتری دارند و حتی پس از بیدار شدن سرحالتر هستند.
✓ سپاسگزاری منجر به احساسات مثبت بیشتری میشود. افرادی که قدردان هستند، شادی و لذت بیشتری را هرروز تجربه میکنند. آنها همچنین احساس انرژی بیشتری دارند.
✓ سپاسگزاری، زندگی اجتماعی را بهبود میبخشد. افراد سپاسگزار، تمایل بیشتری برای بخشش دیگران دارند. آنها کمتر در تنهایی قرار میگیرند و رفتار اجتماعیتری دارند و همچنین احتمال بیشتری دارد که به دیگران کمک کنند و در حق آنها دلسوز باشند.
گرهگشایی و تلههای متداول
وقتی با اضطراب مواجه میشوید، اگر به خودتان ترحم کنید از راه حل مشکل، دور میافتید. مراقب این علامتها باشید که به شما اجازهٔ ترحم به خود را میدهند. بنابراین با مشاهدهٔ نخستین نشانهٔ احساس تأسف برای خودتان، یک رویکرد پیشگیرانه را برای تغییر ذهنیت و نگرش خود به کار ببرید.
آنچه که کمککننده است.
در مورد بد بودن شرایطتان، مبالغه نکنید.
افکار واقعبینانه را جایگزین افکار بیش از حد منفی کنید.
روش حل مشکل را انتخاب و برای بهبود شرایطتان تلاش کنید.
به گونهای رفتار کنید که منجر میشود شما کمتر به حال خودتان تأسف بخورید، حتی زمانی که چنین احساسی ندارید.
هرروز قدردانی کنید.
آنچه که کمک نمیکند.
اینکه باور داشته باشید شرایط زندگیتان بدتر از دیگران است.
درخصوص مشکلات زندگی، نگرش منفی مبالغهآمیز داشته باشید.
نسبت به شرایط زندگیتان پذیرنده و منفعل باشید و بهجای اینکه روی کاری که قادر به انجامش هستید بیندیشید، روی احساستان متمرکز باشید.
برای کارها و تجربههایی که باعث میشود شما حس بهتری داشته باشید، زمان کمتری صرف کنید.
بهجای تمرکز بر چیزهایی که دارید روی نداشتههایتان متمرکز شوید
Thirteen things that strong minded people don't do
NO.1
Written by : Amy morin