پنج پیامی که رهبران باید مدیریت کنند
قسمت یکم
تاریخ انتشار : می 2006
منتشر شده در مجله کسب و کار هاروارد
اگر میخواهید بدانید چرا بسیاری از سازمانها پس از مدتی دچار هرجومرج میشوند، باید روی سخنان رهبران آنها تمرکز کنید. رهبری در هر سطحی قطعاً کار آسانی نیست؛ ولی اظهارات مبهم، گنگ و پرفرازونشیب کار بسیاری از مدیران ارشد را قطعاً دشوارتر میکند. معمولاً رهبران، شعارهای کلیشهای زیادی میدهند: «بیابید سه ماه روی اولویتهای اصلی تمرکز کنیم»، «همیشه اولویت اول با مشتری است» یا «این ماه باید در بخش مهندسی با تمام قوا کارکنیم». همواره دم از ایدههای بزرگ و جامع - و البته پر از شبهه برای آینده شرکت - میزنند. اغلب تصور میکنند که در مورد مفاهیم گستردهای چون چشمانداز، وفاداری، پاسخگویی، ارتباط با مشتریان، کار تیمی، تمرکز، اولویت، فرهنگ، صرفهجویی، تصمیمگیری، نتایج و ... دیدگاه مشابهی با سایر افراد دارند.
حتی وقتی مدیرعامل، عباراتی از این قبیل را بر زبان میآورد، بیشتر مدیران ارشد به نشانه تأیید، بامتانت سر تکان میدهند؛ ولی مدیران اجرایی درباره درک واقعی آن مفاهیم مطمئن نیستند. ازآنجاییکه میترسند احمق فرض شوند بهجای اینکه از مدیرعامل بخواهند تا پیامش را شفاف و واضح بیان کند، همین دستورات مبهم را به زیردستان خود منتقل میکنند؛ نیروهایی که هرکدام تفسیر خاص خودشان را از این دستورات خواهند داشت. در غیاب ارتباط شفافی که نیاز افراد به درک منظور اصلی رئیسشان را برطرف سازد، باید انتظار هرگونه حرکت و نتیجهای را داشت. نتیجه کار معمولاً رفتارهای نامنظم و هرجومرجی خواهد بود که ممکن است برای شرکت بسیار گران تمام شود. وقت گرانبها به هدر میرود، شایعات پخش میشوند، افراد بااستعداد تمرکز خود را از دست میدهند و پروژههای کلان با شکست مواجه میشوند.
در مقابل، روال کاری تیمهای بسیار قابلاطمینان مانند کارکنان اورژانس یا نیروهای ویژه پلیس را در نظر بگیرید. درک هر شخص از جزئیات کارش دقیق و مشخص است. جراحان و پرستاران به یکزبان مشترک صحبت میکنند. نیروهای ویژه پلیس میدانند که چه اسلحهای را با خود حمل کرده و به چه صورت و تحت چه شرایطی از آنها استفاده کنند. در چنین مشاغلی، جایی برای ارتباطات مبهم وجود ندارد. اگر اعضای تیم بهروشنی و با دقت صحبت نکنند، ممکن است به مرگ افراد منجر شود. مردم در شرکتها نمیمیرند؛ ولی بدون مفاهیم و جهتگیریهای واضح از سوی مدیران ارشد، کار افراد، بیثمر و برخلاف منظور و هدف خواهد بود.
طی پنج سال گذشته بهعنوان مربی رهبری، یکی از اعضای هیئتمدیره، سرمایهگذار خطرپذیر و مشاور راهبردهای سازمانی با صدها مدیرعامل کارکردهام. خودم نیز رئیس و مدیرعامل بودهام (شرکت من به نام ارتباطات ویسل در سال 1999 به آیبیام فروخته شد). شرکتهایی که با مدیرعامل آنها کارکردهام، بهخصوص شرکتهای فناوری، بین صد تا چند هزار نیرو داشتند. حین بررسی مدیرعاملها به این نتیجه رسیدم که کار اصلی رهبری روحیه بخشیدن به اعضای سازمان برای پذیرش مسئولیت جهت ساختن آیندهای بهتر است. به نظرم ارتباط اثربخش مهمترین ابزار مدیریتی یک رهبر برای تحقق این مسئله است. اگر رهبران وقت بگذارند و منظور خود را هم با صراحت (با تعریف دقیق چشمانداز، هدف و جهتگیریها) و هم بهصورت ضمنی (از طریق کردار خویش) توضیح دهند، تأثیر بسیار زیادی روی این مفاهیم مبهم ولی قدرتمند خواهند داشت و در غیر این صورت، مفاهیم از کنترل تخیل کارمندان خارج خواهند شد. رهبران با شفافسازی عبارات مبهم و کنترل و مدیریت دایره لغات شرکتی، میتوانند بهطور مؤثری انرژی و تعهد کاری ارزشمند کارمندان سازمان خود را همسو کنند.
به هنگام تحقیق روی این موضوع دریافتم که بسیاری از رهبران، هنگامیکه از اصلاحات عام یا کلیشهها استفاده میکنند، بهطور مشخص برای توضیح منظور خود وقت نمیگذارند؛ چون نمیخواهند که با بیان جزئیات و موارد غیرضروری درک افراد را دست کم بگیرند. آنها نمیدانند که نهتنها پیامشان مبهم بوده، بلکه کارکنان در جستجوی مفاهیمی هستند تا هر دفعه مجبور نباشند افکار رئیس را حدس بزنند و زمانی که از این موضوع مطلع شوند، حتی ممکن است شگفتزده شوند؛ چون تصور میکنند که مفهوم حرفهایشان واضح و مشخص است.
اگر بپذیریم اساس کار یک رهبر، حمایت از تمام کارکنان و روحیه دادن به آنها جهت ساختن آیندهای بهتر برای شرکت است، عوامل کلیدی اثربخش کداماند؟ رهبران باید کدام ابزارها و مدلهای ذهنی را در اختیار داشته باشند؟ به نظر من میتوان رهبران خوب را با یک راننده لوکوموتیو بسیار ماهر مقایسه کرد. کل قطار با مجموعهای از کلیدها و اهرمها کنترل میشود. یکی از اهرمها قطار را به حرکت درمیآورد و دیگری قطار را متوقف میکند. اگر سازمانی از هماهنگی خوبی برخوردار باشد، تمام اهرمهای مدیریتی بهراحتی و بهدرستی جابهجا میشوند و راننده، مسافرین و قطار همه باهم در یک مجموعه واحد به سمت جلو حرکت میکنند.
با توجه به تجربیاتم، پنج عاملی که کنترل قطار را بر عهدهدارند، عبارتاند از: ساختار سازمانی و سلسلهمراتب، نتایج مالی، حس رهبر به شغلش، مدیریت زمان و فرهنگسازمانی. پیامهایی که بر اساس این موضوعات باشند، تأثیر فوقالعادهای روی شرکت خواهند گذاشت. وقتی رهبر تصور کند که فرضیات او و تمام اعضای سازمان یکی است یا افراد سازمان مدلهای ذهنی او را در رابطه با این پنج حوزه میشناسند، کنترل اهرمهای مدیریتی از دستش خارج میشود و قطاری سرکش و گریزان روی دستش میماند. توضیح، انتقال و کنترل صحیح این پنج موضوع به رهبر کمک میکند تا فرصتهای بیشتری جهت ساماندهی شرکت، افزایش پاسخگویی و عملکرد بهتر داشته باشد.
قبل از بررسی هرکدام، قصد دارم به برخی از اعتراضهای احتمالی اشارهکنم. اول اینکه چرا این پنج موضوع اینقدر حائز اهمیت هستند؟ چرا تعیین فرهنگسازمانی نسبت به ارتباط با مشتریان از اولویت بیشتری برخوردار است؟ قطعاً اصطلاحات دیگری نیز وجود دارند که برای برخی سازمانها مهم هستند؛ اما به نظر من، این پنج موضوع بهترین نقطه شروع و نماینده مشکلاتی هستند که رهبران به هنگام صحبت با تیمهای خود با آنها مواجه میشوند. این موضوعات نهتنها شاخصترین خطرات مرتبط با تعاملات غیردقیق هستند، بلکه تسلط بر آنها بزرگترین اهرم رهبری را شکل میدهد.
بههیچوجه توصیه نمیکنم که رهبران حین تعریف دقیق این پنج مفهوم به فردی دیکتاتور و وراج تبدیل شوند. در مقابل، وقتی رهبری منظورش را مشخص و بر اساس آن، فرمان شفافی صادر میکند، روابط و بازخوردها بهبود مییابند، فعالیتها کارآمدتر و در راستای برنامه راهبردی پیش میروند و در کل، شاهد بهبود عملکرد خواهیم بود.
خلاصه کلام
اگر میخواهید بدانید چرا بسیاری از سازمانها پس از مدتی دچار هرجومرج میشوند، باید روی سخنان رهبران آنها تمرکز کنید. رهبران همواره دم از ایدههای بزرگ و جامع - و البته پر از شبهه برای آینده شرکت - میزنند. اغلب تصور میکنند که درباره مفاهیمی چون «چشمانداز»، «پاسخگویی» و «نتایج»، دیدگاه مشابهی با سایر افراد دارند. معمولاً نتیجه کار رفتارهای نامنظم و هرجومرجی خواهد بود که ممکن است برای شرکت بسیار گران تمام شود. ارتباط اثربخش مهمترین ابزار مدیریتی یک رهبر بهمنظور روحیه بخشیدن به اعضای سازمان برای پذیرش مسئولیت جهت ساختن آیندهای بهتر است. پنج عامل در عملکرد یک شرکت، فوقالعاده مؤثرند: ساختار سازمانی و سلسلهمراتب، نتایج مالی، حس رهبر به شغلش، مدیریت زمان و درنهایت، فرهنگسازمانی. توضیح، انتقال و کنترل صحیح این موارد، فرصتی برای افزایش پاسخگویی و عملکرد بسیار بهتر در اختیار رهبر قرار میدهد.برای مثال، مدیرعاملی که همیشه راجع به سلسلهمراتب شرکت، مختصر و مفید صحبت میکرد، وقتی متوجه شد به هماهنگی منابع داخلی نیاز دارد، به کارمندانش گفت: «من قصد دارم که ساختار منابع را طوری تغییر دهم که بتوانیم اثربخشی کاری خود را بالا ببریم». پس از رونمایی از نمودار سازمانی جدید گفت: «الان ساعت 10:45 است. تا ظهر باید هرگونه اعتراض خود را اعلام کنید. برای ناهار، پیتزا سرو میشود. سپس ساعت یک، همگی سر پست جدیدمان حاضر خواهیم شد». اثربخشترین رهبران از خود میپرسند: «برای تحقق چشمانداز شرکت، امروز باید چه کارهایی انجام دهیم؟ چه باورها و مفاهیم مبهمی وجود دارند که باید روشن شوند؟» مدیرعاملی که بهدقت و صراحت با 10 نیروی تحت مسئولیت خود ارتباط برقرار میکند و هر یک از این 10 نفر با همان دقت با 40 کارمند مستعد دیگر در ارتباط هستند، تعهد و انرژی سازمان را با چشماندازی روشن درباره اهداف و فرصتهای واقعی شرکت تنظیم میکند.
ایده در عمل
اگر میخواهید الهامبخش عملی برجسته برای نیروی کار خود باشید، هم (نویسنده این مقاله) به شما توصیه میکند که پنج موضوع زیر را با شفافیت تمام به اطلاع افراد برسانید:
سلسله مراتب سازمانی
اگر در حال سازماندهی مجدد شرکت خود هستید ، سعیکنید تغییرات را نه بر مبنای تعدیل نیرو یا تنزل رتبه کارمندان بلکه در راستای بهینه سازی منابع شرکت انجام دهید .
مثال: مدیرعامل یک شرکت نرمافزاری کوچک به علت پیش افتادن رقیبش تصمیم گرفت که منابع داخلی شرکت را دوباره سازماندهی کند. در جلسهای به تمام کارکنان شرکت اعلام کرد: «ما برای کسب سهام بازار میجنگیم. ازآنجاییکه احتمال پیروزی ما با وضعیت فعلی بسیار کم است، میخواهم ساختار منابع را بهگونهای تغییر دهم که بتوانیم فعالیت مؤثرتری داشته باشیم. اغلب شما به همان شغل قبلی خود ادامه خواهید داد، با این تفاوت که شاید سرپرست متفاوتی داشته باشید». او نمودار سازمانی جدید را به آنها نشان داد. سپس از آنها خواست که پس از خوردن ناهار، کارشان را در پستهای جدید آغاز کنند.
نتایج مالی
نتایج تاسفبار بهعنوان مجازات شکستهای خود نبینید، بلکه آنها را ابزار مفیدی برای شناسایی مشکل و یادگیری در راستای پیشرفت مستمر در نظر بگیرید
مثال: پسازاینکه اهداف سهماهه یکی از شرکتهای فناوری محقق نشد، مدیرعامل بهجای تنبیه و توبیخ، سؤالات دقیقی راجع به عواملی که سبب بروز این کوتاهی شده بودند از اعضای تیم خود پرسید. اعضای تیم نیز بدون توجه به اینکه چه کسی مجازات خواهد شد، منشأ اصلی مشکل را شناسایی کرده و راه تکرار را بر آن بستند. از آن به بعد، سابقه این شرکت در حفظ کیفیت، حسادت تمام فعالان آن صنعت را برانگیخت.
شغل شما
بگذارید پیروانتان بدانند کار شما ارائه تمامی پاسخها نیست ، بلکه استقبال از ایدههای آنهاست.
مثال: مدیرعامل یک شرکت برای بحث در مورد عدم موفقیت در افزایش سهام بازار، جلسهای با سرپرستان واحدها تشکیل داد و بهجای مطرح کردن نظریات خود بهطور کامل به دیدگاه آنها گوش داد، سؤالات متعددی مطرح کرد و ایدههای مختلف را به چالش کشید. سپس کارگروهی را برای شناسایی و رفع این مشکل تعیین کرد. این گروه برنامههای متعددی را برای جبران خسارت وارده آماده کردند که قانعکنندهترین آنها به اجرا گذاشته شد. درنهایت، این برنامه ظرف سه ماه، سهام مطلوب بازار را برای شرکت تأمین کرد.
مدیریت زمان
بهجای عجله برای انجام سریعتر امور در مورد اهمیت استفاده راهبردی از زمان بحث کنید . بپرسید که کجا میتوانید انرژی تیمتان را به بهترین نحو متمرکز کنید . با درک چگونگی استفاده از زمانی که در اختیار دارید قادر خواهیدبود تا منابع لازم را برای تمرکز روی مهمترین اهداف آزاد سازید .
فرهنگ سازمانی
با تعریف اهداف مناسب و معیارهای موفقیت، فرهنگ سالمی به وجود آورید.
مثال: مدیرعامل یکی از شرکتهای نرمافزار، شرکت خود را مانند یک تیم ورزشی با عملکرد بالا اداره میکند. او معیارهای فروش، مخارج و درآمد شرکت را روی یک تابلو به نمایش میگذارد تا همه آن را ببینند. او معنای موفقیت را نیز بهروشنی برای آنها بیان میکند که آن معیارها عبارتاند از: «نسبت قیمت به درآمد که باید 15 باشد، سهم 20 درصدی از بازار، رشد 30 درصدی درآمد در هر سال». اهداف بزرگی مانند «20 میلیون دلار درآمد قبل از پایان سه ماه» را به چند بخش راهبردی که روی تابلو علامتگذاری شدهاند، تقسیم میکند.
موضوع اول
نمودار سازمانی، به دلیل نمایش قدرت یا نفوذ اشخاص مختلف، حتی در پایدارترین شرایط شرکت، چارچوبی با بار احساسی فراوان است. پس وقتی ساختار شرکت با تغییر مواجه میشود، نمودار سازمانی میتواند به مسئله دلهرهآوری تبدیل شود؛ بهخصوص در شرکتهایی که به دلیل فرهنگ سیاسی، کارمندان ممکن است نگران از دست دادن مقام و جایگاه خود باشند.
اگر مدیرعاملی نتواند فرایند سازماندهی مجدد را تحت کنترل خود درآورد، با در نظر گرفتن اینکه برخی شغل خود را از دست میدهند، برخی مدیران عوض میشوند و طرز کار کارکنان تغییر میکند، ممکن است کل شرکت با مشکل مواجه شود. چه اتفاقی میافتد اگر مدیرعاملی اجازه دهد که پیشفرضهای موجود در اصطلاح «سازماندهی مجدد» بر شرکت حاکم شوند. به اتفاقی که مدیرعامل معروفی مسبب آن بود، توجه کنید. چند سال پیش، کارلی فیورینا، مدیر شرکت هولت-پاکارد (اچپی) تصمیم گرفت که نمودار سازمانی را از سطوح بالا تا پایین تغییر دهد. همیشه این نکته را در ذهن داشت که سازماندهی مجدد باید با دقت بسیار زیادی مدیریت شود و بااحتیاطی که در اشتراکگذاری ایدههایش با مدیران ارشد داشت، این باور خود را بهطور ضمنی به آنها منتقل کرد. نگران بود که شاید برنامههای تغییر ساختار مشکلاتی را به دنبال داشته باشند؛ بهویژه ممکن بود حساسیتهای سیاسی را در بین مدیران میانی برانگیزد. لذا همه فکر میکردند «سازماندهی مجدد» عامل ایجاد ترس و نگرانی است.
دو ماه پیش از اعلام رسمی فیورینا، روند کارها کند یا متوقف شد. ازآنجاییکه کارمندان نمیدانستند دقیقاً چه چیزی در انتظارشان است یا در مورد چه چیزی نگران باشند، توجه خود را روی تغییرات پیش رو متمرکز کرده بودند. مدیران با جدال بر سر قدرت و پست و مقام، درگیر نبردهای سیاسی شدند و انگیزه افراد کاهش یافت. پیمانکاران شرکت، قراردادشان را فسخ کردند؛ زیرا هیچکس نمیدانست که پس از سازماندهی مجدد، چه کسی مدیریت کدام واحد را بر عهده خواهد گرفت. حتی پس از اعلام نهایی ساختار سازمانی جدید، زمان زیادی تلف شد تا کارکنان به پستهای جدید خود عادت کنند. درمجموع، 12 هفته، یعنی 3 ماه کامل وقت تلف شد. اگر این مقدار زمان را در حقوق کارمندان ضرب کنید و وقفههای اجتنابناپذیری را که در ارائه خدمات به مشتریان و نوآوری در محصولات ایجاد شد در نظر بگیرید، میتوانید خسارات وارده به این شرکت را محاسبه کنید
ممکن است عاقلانه نباشد که فیورینا را بابت انتقال ترس و نگرانیاش به سایرین سرزنش کنیم یا منطقی نیست که او را بابت عدم توجه به عواقب صحبت زودهنگام در مورد سازماندهی مجدد، آنهم چند ماه پیش از شروع این کار، مقصر بدانیم. بههرحال، رهبران در اجرای وظایف خود بینقص نیستند؛ اما میتوانند برای انتقال چشمانداز خود به سایرین از یک استاندارد تبعیت کنند. اگر فیورینا با شفافیت بیشتری برنامه اصلی خود را در مورد این سازماندهی مجدد برای کارکنان ترسیم میکرد با سرعت بیشتری تصمیم میگرفت و منظورش را با صراحت بیشتری انتقال میداد، نیروهای شرکت اچپی، درک بهتری از اصل فرایند، علل طولانی شدن چارچوب زمانی و نیز جایگاه خود در شرکت پیدا میکردند.
رهبری که بهسرعت، مسئولیت اطلاعرسانی در مورد سازماندهی مجدد را میپذیرد، میتواند از هر گفتمانی که موجب ترس میشود، جلوگیری کند. بهترین کار این است که رهبر، ساختار سازمانی را به چشم نقشه انعطافپذیری از پاسخگویی برای عمل و کسب نتایج مطلوب نگاه کند؛ به دید راهنمایی برای تعیین اهداف و بهینهسازی منابع، نه تعدیل نیرو یا تنزل رتبه کارمندان. اگر سازماندهی مجدد بدینصورت ارائه شود، آوازهاش را بهعنوان ابزاری برای تغییر قدرت اشخاص، چه واقعی و چه خیالی، از دست میدهد.
مدیرعامل یک شرکت نرمافزاری با 150 کارمند نشان میدهد که چگونه میتوان با برقراری ارتباطات مختصر و دقیق از بروز ترسهای سیاسی جلوگیری کرد. این مدیرعامل بهجای اینکه نمودار سازمانی را بهعنوان منشأ اضطراب در نظر بگیرد و این دیدگاه را به سایر عوامل شرکت نیز انتقال دهد، تصمیم گرفت آن را به چشم ساختاری موقتی برای بهینهسازی منابع ببیند. هرگاه راهبرد یا جهتگیری جدیدی نیاز میشد، افرادی را برای ایجاد آن تغییرات مأمور میکرد تا فکرشان درگیر قربانی شدن نباشد. برای مثال، این مدیرعامل، پس از پیشی گرفتن رقیبش تصمیم گرفت که تغییراتی در منابع داخلی سازمان به وجود بیاورد. بنابراین، جلسهای همگانی در صبح روز دوشنبه تشکیل داد. گفت: «ما برای کسب سهام بازار میجنگیم. من برای پیروزی در این رقابتها حقوق میگیرم. این مسئله در مورد شما هم صدق میکند. ولی چون احتمال پیروزی ما با وضعیت فعلی بسیار کم است، ساختار منابع شرکت را تغییر میدهم تا بتوانیم فعالیت مؤثرتری داشته باشیم. اغلب شما به همان شغل قبلی خود ادامه خواهید داد، با این تفاوت که شاید سرپرست متفاوتی داشته باشید». پس از نشان دادن نمودار سازمانی جدید به ساعتش نگاه کرد و گفت: «الآن ساعت 10:45 است. تا ظهر باید هرگونه اعتراض خود را اعلام کنید. برای ناهار پیتزا سرو میشود. سپس ساعت یک، همه سر پست جدید خود حاضر خواهیم بود».
بعدها این مدیرعامل کار خود را اینگونه توضیح داد: «رقیبی داشتیم که راههای بهتری را برای پیروزی در کار به ما نشان میداد. هر دو نفر ما بهمثابه سرپرست تیمهای آتشنشانی بودیم. هر یک هفت نفر نیرو و مجموعه کاملی از سطل و شلنگ در اختیار داشتیم. در تیم ما، پنج نفر با سطل و دو نفر با شلنگ و در تیم او، سه نفر با سطل و چهار نفر با شلنگ تجهیز شده بودند. فقط سازماندهی ما به صورتی بود که توان رقابت و پیروزی نداشتیم. هدفم این نبود که بر سر تغییر قدرت نبرد کنم؛ فقط میخواستم از منابع سازمان بهصورت بهینه استفاده کنم. تمایل نداشتم که دیگران این رفتار مرا حرکتی سیاسی تلقی کنند؛ بلکه میخواستم آن را بهعنوان یک ضرورت کاری برای تداوم رقابت ببینند.».
بدیهی است که سازماندهی اعضای یک شرکت با 150 نفر کارمند با انجام این کار در شرکت عظیمی مانند اچپی تفاوت فاحشی دارد؛ اما نظر من این است که هر چه سازمانی بزرگتر باشد، ارتباط شفاف، صادقانه و بدون ابهام ارزش بیشتری دارد. درواقع، اگر مدیرعامل یک شرکت بزرگ، آگاهانه تصمیم بگیرد که درگیر دعواهای سیاسی نشود و با افراد مرتبط با این موضوع قاطعانه برخورد کند، تغییر ساختار آن شرکت بسیار سریعتر انجام میگیرد.
فیورینا که دادههای لازم را جمعآوری کرده و تصمیمش را گرفته بود، مجبور نبود از قبل درباره تغییرات پیش رو، سخن به میان آورد. میتوانست تا 48 ساعت پس از اعلام این موضوع، جلسهای همگانی در شرکت برگزار کند و سپس با انتشار یک خبر، علل لزوم ایجاد این تغییرات را توضیح دهد. برای جلوگیری از جلبتوجه افراد به مالکیت جایگاههای مختلف سازمان میتوانست از تمام افراد دخیل در این تغییرات بخواهد اهداف مشخص خود را طی 60 روز آینده به ترتیب شناسایی و برای او ارسال کنند. سپس اعلام میکرد که نمودار سازمان، هیچ ارتباطی با دعواهای سیاسی بر سر قدرت در سازمان ندارد و این کار برای اثربخشی سازمان انجام میشود.
Five messages leaders must manage
Part 1
May 2006
Harvard Business Review